مرقعه

لغت نامه دهخدا

( مرقعة ) مرقعة. [ م ُ رَق ْ ق َ ع َ ] ( ع ص ، اِ ) مؤنث مرقّع. ج ،مرقعات : شاه سپاه عجم گرد کرد... خود تنها برفت و به مرقعه اندر شد به صورت درویشی و یک سال به روم اندر همی گشت. ( ترجمه طبری بلعمی ). || پوشش پیشوایان صوفیه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) یک مرقع جمع : مرقعات . توضیح خرق. صوفیان علامت اشتهار آن بخرقه این است که پاره های مختلف و گاهی رنگارنگ بهم آورده و از آنهاخرقه می ساخته اند و جامه ای سخت بتکلف بوده است و آنرا بدین مناسبت مرقعه نیز می گفته اند .

پیشنهاد کاربران

بپرس