خلق

/xalq/

مترادف خلق: اخلاق، اوقات، خاصه، خصلت، خو، داب، سجیه، شیمه، طبع، طبیعت، طینت، عادت، عریکه، مزاج، مشرب، منش | آفریدن، آفریده، آفرینش، ابداع، احداث، انشاد، ایجاد، تناسل، تولید، خلقت، کون، مخلوق، توده، عامه، عوام، امت، قوم، مردم، ملت، غیرسید ، آدمی، انسان، آدمیان، انسانها، هیکل، شمایل، عالم مادی، شهروند | پوسیده، ژنده، فرسوده، کهنه، مندرس

متضاد خلق: سید | نو

برابر پارسی: آفریده، آفرینش، توده، خوی، رفتار، سرشت، فرخوی، مردم، نو آوری

معنی انگلیسی:
creation, creature, people, bodily form, humour, temper, disposition, attitude, blood, kidney, making, mood, temperament, vein

لغت نامه دهخدا

خلق. [ خ َ ] ( ع مص ) آفریدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ابداع کردن. احداث کردن. ایجاد کردن : قال کذلک قال ربک هو علی هین و قد خلقتک من قبل و لم تک شیئاً. ( قرآن 9/19 ). ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حَمَاً مسنون و الجان خلقناه من قبل من نار السموم.( قرآن 26/15-27 ). ولقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مرة و ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم و مانری معکم شفعائکم الذین زعمتم انهم فیکم شرکاء لقد تقطّع بینکم وضل عنکم ما کنتم تزعمون. ( قرآن 94/6 ). || املس و نرم گردانیدن چیزی را. منه : خلق الشیی ٔ. || ساختن سخن و غیر آن. منه : خلق الکلام و غیره. || بربافتن دروغ. منه : خلق الافک. || اندازه کردن و دوختن نطع و ادیم. منه : خلق النطع والادیم. || اندازه کردن پیش از بریدن. تقریر کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || برابر کردن چوب. ( از منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ). منه : خلق العود؛ برابر کرد چوب را.

خلق. [ خ َ ] ( ع اِمص ) آفرینش. ( از منتهی الارب ). ابداع. احداث. ایجاد. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
آدمیزاد زین هنر بیچاره گشت
خلق دریاها و خلق کوه و دشت.
مولوی.
- خلق جدید ؛ در اصطلاح صوفیان ، عبارتست از: اتصال امداد وجود از نفس حق در ممکنات. ( از کشاف اصطلاحات فنون ).
- خلق شدن ؛ موجود شدن. ( ناظم الاطباء ).
- || حاضر شدن. ( ناظم الاطباء ).
- || زائیده شدن. ( ناظم الاطباء ).
- || آفریده شدن. ( ناظم الاطباء ).
- || پیدا شدن. ( ناظم الاطباء ).
- خلق کردن ؛ آفریدن. احداث کردن.
- عالم خلق ؛ ناسوت مقابل عالم امرو آن عالمی که موجود بماده و مدت باشد، مثل افلاک و عناصر و موالید ثلاثه یعنی جمادات و نباتات و حیوانات که این عالم را شهادت و عالم ملک و عالم خلق می گویند. ( از کشاف اصطلاحات فنون ) : تسلیم کرد مر آنکس را که امر و خلق از اوست. ( تاریخ بیهقی ).

خلق. [ خ َ ] ( ع اِ ) مردمان. ( ناظم الاطباء ). مردم. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
همی برآیم با آنکه برنیاید خلق.
بوالعباس ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق
که سقر باشد فرجام ترا مستقرا.
خسروانی.
فرزانه تر از تو نبود هرگز مردم
آزاده تر از تو نبرد خلق گمانه.
خسروی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) خوی عادت سجیه . جمع : اخلاق . توضیح هیئت راسخه ایست در نفس که مصدر افعال جمیله ایست عقلا و شرعا بسهولت چنانکه خلق نیکو گویند . یا خلق عظیم . اعراض از دو جهان و اقبال بخدا .
ابر مستوی که در آن احتمال باران باشد

فرهنگ معین

(خَ لِ ) [ ع . ] (ص . ) نیکخوی ، خوش - خوی .
(خُ ) [ ع . ] (اِ. ) خوی ، عادت ، ج . اخلاق .
(خَ لَ ) [ ع . ] (ص . ) کهنه ، ژنده . ج . خلقان .
(خَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) آفریدن . ۲ - (اِمص . ) آفرینش .۳ - (اِ. )آفریده ، مخلوق .۴ - مردم ، انسان .

فرهنگ عمید

کهنه، پوسیده، مندرس.
خوی، طبع، عادت.
۱. به وجود آوردن، آفریدن، آفرینش.
۲. (اسم ) [مجاز] مردم یک کشور: خلق چین.
۳. (اسم ) [مجاز] مردم، مردمان.
۴. (تصوف، فلسفه ) جهان مادی.

فرهنگستان زبان و ادب

{mood} [روان شناسی] حالت هیجانی کوتاه یا درازمدت که بر طرز فکر و دیدگاه و اعمال فرد تأثیر می گذارد

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی خَلَقَ: آفرید- خلق کرد(خلق در اصل به معنای تقدیر و اندازه گیری است)
معنی خَلْقِ: آفریدن (خلق در اصل به معنای تقدیر و اندازه گیری است)
معنی خُلِقَ: آفریده شد - خلق شد (خلق در اصل به معنای تقدیر و اندازه گیری است)
معنی خُلُقُ: اخلاق - رفتار(جمع خُلق که هم معنی با خَلق است با این تفاوت که خَلق مختص به هیئتها و اشکال و صور دیدنی است و خُلق مختص به قوا و اخلاقیاتی است که با بصیرت درک میشود ، نه با چشم )
معنی مَا خَلَقَ: نیافرید- خلق نکرد (خلق در اصل به معنی تقدیر و اندازه گیری است)
معنی خَلاََّقُ: بسیار خلق کننده (خلق در اصل به معنای تقدیر و اندازه گیری است)
معنی خَلَقْتُ: آفریدم-خلق کردم(خلق در اصل به معنای تقدیر و اندازه گیری است)
معنی خُلِقَتْ: آفریده شد-خلق شد(خلق در اصل به معنای تقدیر و اندازه گیری است)
معنی خَلَقَکُمْ: شما را آفرید-شما را خلق کرد(خلق در اصل به معنای تقدیر و اندازه گیری است)
تکرار در قرآن: ۲۶۱(بار)

[ویکی فقه] خلق (ابهام زدایی). خلق ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • خلق (سیرت)، خُلُق به ضم خاء یا خُلْق، جمع اخلاق به معنای صورت باطنی انسان• خلق (خلقت)، به فتح خاء، به معنای ایجاد ابتدایی، توسط خداوند
...

[ویکی فقه] خلق (سیرت). خُلُق به ضم خاء یا خُلْق، جمع اخلاق به معنای صورت باطنی انسان است که سیرت نیز نامیده می شود.
خُلُق به ضم خاء یا خُلْق، جمع اخلاق به معنای صورت باطنی و ناپیدای انسان است که سرشت و سیرت نیز نامیده می شود؛ چنان که خَلْق به فتح خاء بر صورت ظاهری و دیدنی انسان دلالت دارد.
معنای اصطلاحی
خُلق در اصطلاح، ملکه ای نفسانی است که به اقتضای آن، فعلی به سهولت و بدون نیاز به فکر کردن، از انسان صادر می شود.خُلُق به ضم خاء یا خُلْق، جمع اخلاق به معنای صورت باطنی انسان است که سیرت نیز نامیده می شود.ارتباط میان معنای لغوی و اصطلاحی خُلق بدین گونه است که صورت باطنی انسان را کیفیّات نفسانی وی می سازد؛ چنان که صورت ظاهری وی را کیفیّات جسمانی او رقم می زند.با توجّه به معنای اصطلاحی، تنها به قوّه انجام دادن کار، خُلق گفته نمی شود؛ زیرا رابطه خُلق با انجام دادن کار، بیش از حد مذکور است. نسبت خُلق با انجام دادن کار مانند نسبت آمادگی و مهارت کاتب با نوشتن حروف و کلمات است که به سهولت و بدون فکر و تروّی صورت می گیرد؛ چنان که خُلْق بر خودِ فعل انجام گرفته نیز اطلاق نمی شود و فقط بر مصدر روحی و نفسانی انجام دادن کار اطلاق می گردد؛ امّا برخی از باب توسعه و مجاز آن را درباره خود فعل نیز به کار می برند. خُلْق، براساس نوع فعلی که از آن صادر می شود به پسندیده یا ناپسند اتّصاف می یابد؛ هرچند وقتی خُلْق یا اخلاق به صورت مطلق و بدون وصف یا قیدی به کار رود، به معنای خُلْق پسندیده است. با توجّه به تعریف اصطلاحی خُلق، در تعریف حکیمان مسلمان از علم اخلاق، به طور معمول عنایت اصلی به خُلقیّات و ملکات و تمیز نیک و بد آن ها از یک دیگر است و توجّهی به خود فعل نیست. چنان که اشاره شد، اتّصاف خُلْق به پسندیده یا ناپسند براساس حُسن و قُبح افعالی است که از وی صادر می شود؛ پس جای این پرسش هست که در چه علمی باید حُسن و قُبح فعل را شناخت تا به شناسایی خُلْق پسندیده یا ناپسند دست یافت؟احتمالا با توجّه به این پرسش است که برخی از حکیمان بزرگ، در گذشته، و بسیاری از عالمان معاصر، تعریفی جامع از علم اخلاق ارائه می کنند؛ به طوری که شناسایی حُسن و قُبح افعال کلّی را هم جزو علم اخلاق می دانند. «ملکه» آن دسته از کیفیات نفسانی است که به کندی از بین می رود، در برابر دسته دیگری ازآن به نام «حال» که به سرعت زوال می پذیرد.
آیات مرتبط با خُلُق
در قرآن کریم، واژه اخلاق و نیز خُلْق به کار نرفته است؛ امّا واژه «خُلُق» ۲ بار ذکر شده است:۱. در ستایش پیامبر گرامی اسلام خداوند می فرماید: «واِنَّکَ لَعَلی خُلُق عَظیم». ۲. مخاطبان حضرت هود(علیه السلام) در پاسخ به دعوت های مکرّر او به اخلاق پسندیده عقلی و شرعی، گفتند: «چه تو ما را موعظه کنی و چه از وعظ و تبلیغ ما دست برداری، ما ایمان نخواهیم آورد» ؛ زیرا از منظر آنان، این سخنان چیز تازه ای نبود؛ بلکه تکرار سنّت های گذشتگان بود و ارزش پیروی نداشت:«اِن هـذا اِلاّ خُلُقُ الاَوَّلین». گرچه واژه خُلُق در همین دو آیه به کار رفته است؛ ولی بی تردید بسیاری از آیات قرآن کریم با مسائل اخلاقی ارتباط دارد؛ زیرا از طرفی پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)فرموده است: «إنّما بُعِثْتُ لأُتمِّم مکارمَ الأخلاق» و از سوی دیگر، قرآن نیز سند بعثت است؛ بنابراین، باید ضمن معرفی مکارم اخلاقی چگونگی آراستگی به آنها را هم بیان کند.از جمله آیات مرتبط با مقوله اخلاق، آیات مشتمل بر واژه هایی است که با اخلاق، پیوند مفهومی دارند؛ مانندواژه های: دسّ و تزکیه ، سعادت و شقاوت ، اصلاح و افساد و هدایت و ضلالت ، و نیز آیاتی که به مرتبطات مصداقی اخلاق پرداخته و به خُلق یا عمل خاصّی اشاره کرده و برای مثال از قبح سرقت ، ربا و قتل یا حسن انفاق و صدق و راستی سخن رانده است.افزون بر این، عمده آیاتی که از خداوند، عالم ملکوت، انسان و عالم طبیعت، وحی و رسالت و معاد سخن می گوید، با اخلاق نیز مرتبط است.قرآن کریم، مباحث متنوّع و گسترده ای درباره اخلاق دارد که با تأمّل و ژرف کاوی در آیات آن می توان اطّلاعات لازم برای شاخه های گوناگون پژوهش اخلاقی را به دست آورد.
انواع پژوهش های اخلاقی
...

دانشنامه عمومی

خلق (روان شناسی). خُلق ( به انگلیسی: Mood ) یک وضعیت عاطفی است که از هیجان و احساسات متفاوت است، کمتر مربوط به مورد خاصی است، شدت آن کمتر است و کمتر احتمال دارد که به دلیل محرکی بیرونی به وجود آمده باشد. به حال و هوای درونی فرد بر می گردد، خلق گسترده تر و پایدار تر از احساس است و ارتباط کمتری با یک محرک خاص دارد. خلق را عموماً می توان به دو معیار مثبت و منفی ارزیابی کرد، یعنی در کلامی دیگر، مردم عموماً از «خوش خلق بودن» یا «بدخلق بودن» به عنوان تعریف وضعیتی استفاده می کنند.
هرچند که حالات خلقی اغلب وضعیت های عاطفی مواج و فراگیری شمرده می شوند، اما خلق همچنین از مزاج و صفات شخصیتی که بسیار پایه ای و پایدار هستند نیز متفاوت است. با این وجود، برخی ویژگی های شخصیتی مانند خوش بینی و روان رنجور خویی مستعد ایجاد انواع خاصی از خلق ها می باشند. آشفتگی های طولانی مدت در خلق مانند اختلال افسردگی اساسی و اختلال دو قطبی به عنوان اختلالات خلقی در نظر گرفته می شوند. خلق یک وضعیت درونی و ذهنی است اما اغلب ممکن است از وضعیت ها و رفتارهای دیگر ناشی شود. "ما ممکن است به واسطه یک رویداد غیرمنتظره به سوی خلقی هدایت شویم، مثلاً خلق شاد از دیدن یک دوست قدیمی، یا خلقی خشم آلود ناشی کشف خیانت یک شریک، همچنان که ممکن است بدون دلیل مشخصی در یک وضعیت خلقی خاص قرار بگیریم. "•
عکس خلق (روان شناسی)عکس خلق (روان شناسی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

خَلْق
(در لغت به معنی آفرینش) در فلسفه، به معنی ایجاد و در عرفان به معنی تجلی خداوند. در آموزه های فلسفی چون تبدیل عدم به وجود یا تبدیل وجود به وجود در اصل آفرینش محال است، نظریۀ «جعل بسیط» الهی مورد توجه قرار گرفته است. عرفا و برخی اصحاب حکمت متعالیه نظریۀ تجلی و اظهار را جانشین آن کرده اند. بنا به اصلِ جعلِ بسیط، آفرینش الهی به معنی تحقق بخشیدن به وجود اشیاء است که در این تحقق، تمام امور ماهوی و خواص و مشخصات ایجاد نیز می شوند. برطبق نظریۀ جعل، انفکاکی بنیادی میان موجودات و خداوند حاکم خواهد بود؛ اما برطبق نظریۀ تجلی و اظهار، موجودات صرف الربط اند و امکان فقری آن ها حاکی از اضافۀ اشراقی تعلقی آن ها به خداوند است، از این رو هیچ گونه انفکاکی بین مرتبۀ خلق با خالق نخواهد بود. فلاسفۀ مشّایی و متکلمان خلقت را بر دو گونۀ کلی دانسته اند: ۱. ایجاد اشیاء بدون سَبَق زمانی که در این صورت، موجودات مُبدَع بوده و دارای قوه ای نیستند؛ ۲. ایجاد اشیاء مسبوق به زمان، که در این صورت، موجود دارای مادّه و قوه است. برطبق همین معنی گاه به مصنوعات انسان و عملش نیز «مخلوق» و «خلق» اطلاق می شود.

جدول کلمات

خوی ، طبع

مترادف ها

invention (اسم)
اختراع، ابتکار، خلق

folk (اسم)
گروه، مردم، خلق، ملت، قوم و خویش

people (اسم)
جمعیت، مردم، طایفه، خلق، ملت، قوم، مردمان

creation (اسم)
ایجاد، فطرت، خلقت، خلق، افرینش

humor (اسم)
شوخی، خوش مزگی، خلق، مشرب، خاطر، خلط، تنابه

nation (اسم)
طایفه، کشور، خلق، ملت، امت، قوم

kidney (اسم)
کلیه، مزاج، نوع، خلق، گرده، قلوه

فارسی به عربی

خلیة , مرح , مزاج , ناس

پیشنهاد کاربران

واژه خلق
معادل ابجد 730
تعداد حروف 3
تلفظ xalaq
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [عربی، جمع خُلقان] [قدیمی]
مختصات ( خَ ) [ ع . ]
آواشناسی xalq
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
( خلق ) به حسب اصل لغت به معنای سنجش و اندازه گیری چیزی است برای اینکه چیز دیگری از آن بسازند، و در عرف دین در معنای ایجاد و ابداع بدون الگو استعمال می شود.
افریده شده از طرف خداوند تعالی
بهتر است از معانی اش در زمان های کاربردی اش بکار ببریم
اگر منظور از خلق در گفتار مردم باشد از مردم بهره ببریم ولی اگر آفرینش هست از آفرینش
خلق به معنی افرینش
معنی تاب. توان
ابناء جهان
خلق کردن
نهادن
واژه خلق دومعنی :یکی ایجادکردن چیزی بعداز معدوم بودن آن، دیگری نظم دادن چیزی از ماده ای که پیش تر ایجادشده است.
مترادف خلق:مردم، آفریده
ایجاد کردن ، دُرُست کردن
ایجاد
اخلاق، خوی

آفرینش
چیزی که خدا به وجود آورده
اگر حتی تو که داری اینو میخوانی اگر چیزی اختراع کنی یا بسازی خالق او چیزی هستی
افریده شده - ساخته شده -
رفتار و کردار
خوی و منش
سیرت
خوى
خوی، نهاد، سرشت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس