حضرت یونس

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] یونس (علیه السّلام) از پیامبران بنی اسرائیل است که بعد از سلیمان ظهور کرد، و بعضی او را از نوادگان حضرت ابراهیم (علیه السّلام) دانسته اند، و به خاطر این که در شکم ماهی قرار گرفت، با لقب «ذو النّون» و «صاحب الحوت» خوانده می شد.
حضرت یونس (علیه السّلام) یکی از پیامبران و رسولان خداست، که نام مبارکش در قرآن چهار بار آمده، و یک سوره قرآن (سوره دهم) به نام او است. یونس (علیه السّلام) از پیامبران بنی اسرائیل است که بعد از سلیمان ظهور کرد، و بعضی او را از نوادگان حضرت ابراهیم (علیه السّلام) دانسته اند، و به خاطر این که در شکم ماهی قرار گرفت، با لقب «ذو النّون.» (نون به معنی ماهی است) و «صاحب الحوت» خوانده می شد.پدر او «متّی» از عالمان و زاهدان وارسته و شاکر الهی بود، به همین جهت خداوند به حضرت داود (علیه السّلام) وحی کرد که همسایه تو در بهشت، «مَتّی» پدر یونس (علیه السّلام) است. داوود (علیه السّلام) و سلیمان به زیارت او رفتند و او را ستودند. (چنان که داستانش در ضمن داستان های حضرت داود (علیه السّلام) ذکر شد.)به گفته بعضی، او از ناحیه پدر از نواده های حضرت هود (علیه السّلام)، و از ناحیه مادر از بنی اسرائیل بود. ماجرای حضرت یونس (علیه السّلام) غم انگیز و تکان دهنده است، ولی سرانجام شیرینی دارد. آن حضرت به اهداف خود رسید و قومش توبه کرده و به دعوت او ایمان آوردند، و تحت رهنمودهای او، دارای زندگی معنوی خوبی شدند.
یونس در نینوا
به گفته بعضی یونس (علیه السّلام) در حدود ۸۲۵ سال قبل از میلاد، در سرزمین نینوا ظهور کرد. نَینوا شهری در نزدیک موصل (در عراق کنونی) یا در اطراف کوفه در سمت کربلا بود. هم اکنون در نزدیک کوفه در کنار شطّ، قبری به نام مرقد یونس (علیه السّلام) معروف است. شهر نینوا دارای جمعیتی بیش از صد هزار نفر بود. چنان که در آیه ۱۴۷ سوره صافات آمده: «و یونس را به سوی جمعیت یکصد هزار نفری یا بیشتر فرستادیم.» مردم نینوا بت پرست بودند و در همه ابعاد زندگی در میان فساد و تباهی ها غوطه می خوردند. آنان نیاز به راهنما و راهبری داشتند تا حجّت را بر آنها تمام کند و آنان را به سوی سعادت و نجات دعوت نماید. حضرت یونس (علیه السّلام) همان پیامبر راهنما بود که خداوند او را به سوی آن قوم فرستاد. یونس (علیه السّلام) به نصیحت قوم پرداخت و با برنامه های گوناگون آنها را به سوی توحید و پذیرش خدای یکتا، و دوری از هر گونه بت پرستی فرا خواند.یونس همچنان به مبارزات پی گیر خود ادامه داد، و از روی دلسوزی و خیرخواهی مانند پدری مهربان به اندرز آن قوم گمراه پرداخت، ولی در برابر منطق حکیمانه و دلسوزانه چیزی جز مغلطه و سفسطه نمی شنید. بت پرستان می گفتند: ما به چه علّت از آیین نیاکان خود دست بکشیم و از دینی که سال ها به آن خو گرفته ایم جدا شده و به آیین اختراعی و نو و تازه اعتقاد پیدا کنیم.یونس (علیه السّلام) می گفت: بت ها اجسام بی شعور هستند و ضرر و نفعی ندارند، و هرگز نمی توانند منشا خیر گردند. چرا آنها را می پرستید؟ هر چه یونس (علیه السّلام) آنها را تبلیغ و راهنمایی می کرد، آنها گوش فرا نمی دادند، و یونس (علیه السّلام) را از میان خود می راندند و به او اعتنا نمی کردند. یونس (علیه السّلام) در سی سالگی به نینوا رفته و دعوتش را آغاز نموده بود. سی و سه سال از آغاز دعوتش گذشت اما هیچ کس جز دو نفر به او ایمان نیاوردند، یکی از آن دو نفر دوست قدیمی یونس (علیه السّلام) و از دانشمندان و خاندان علم و نبوّت به نام «روبیل» بود و دیگری، عابد و زاهدی به نام «تنوخا» بود که از علم بهره ای نداشت. کار روبیل دامداری بود، ولی تنوخا هیزم کن بود، و از این راه هزینه زندگی خود را تامین می کرد.یونس (علیه السّلام) از هدایت قوم خود مایوس گردید و کاسه صبرش لبریز شد، و شکایت آنها را به سوی خدا برد و عرض کرد: «خدایا! من سی ساله بودم که مرا به سوی قوم برای هدایت شان فرستادی، آنها را دعوت به توحید کردم و از عذاب تو ترساندم و مدت ۳۳ سال به دعوت و مبارزات خود ادامه دادم، ولی آنها مرا تکذیب کردند و به من ایمان نیارودند، رسالت مرا تحقیر نمودند و به من اهانت ها کردند. به من هشدار دادند و ترس آن دارم که مرا بکشند، عذابت را بر آنها فرو فرست، زیرا آنها قومی هستند که ایمان نمی آورند.»یونس (علیه السّلام) برای قوم عنود خود تقاضای عذاب از درگاه خدا کرد، و آنها را نفرین نمود، و در این راستا اصرار ورزید، سرانجام خداوند به یونس (علیه السّلام) وحی کرد که: «عذابم را روز چهارشنبه در نیمه ماه شوال بعد از طلوع خورشید بر آنها می فرستم، و این موضوع را به آنها اعلام کن.» یونس (علیه السّلام) خوشحال شد و از عاقبت کار نهراسید و نزد تنوخا (عابد) رفت و ماجرای عذاب و وقت آن را به او خبر داد.سپس گفت: «برویم این ماجرا را به مردم خبر دهیم.» عابد که از دست آنها به ستوه آمده بود، گفت: «آنها را رها کن که ناگهان عذاب سخت الهی به سراغشان آید.»؛ یونس (علیه السّلام) گفت: «بجاست که نزد روبیل (عالِم) برویم و در این مورد با او مشورت کنیم، زیرا او مردی حکیم از خاندان نبوّت است.» آنها نزد روبیل آمدند و ماجرا را گفتند. روبیل از یونس (علیه السّلام) خواست به سوی خدا بازگردد، و از درگاه خداوند بخواهد که عذاب را از قوم به جای دیگر ببرد، زیرا خداوند از عذاب کردن آنها بی نیاز و نسبت به بندگانش مهربان است. ولی تنوخا درست بر ضدّ روبیل، یونس (علیه السّلام) را به عذاب رسانی تحریص کرد، روبیل به تنوخا گفت: ساکت باش تو یک عابد جاهل هستی.سپس روبیل نزد یونس (علیه السّلام) آمد و تاکید بسیار کرد که از خدا بخواه عذاب را برگرداند، ولی یونس (علیه السّلام) پیشنهاد او را نپذیرفت و همراه تنوخا به سوی قوم رفتند و آنها را به فرا رسیدن عذاب الهی در صبح روز چهارشنبه در نیمه ماه شوّال، هشدار دادند. مردم با تندی و خشونت با یونس و تنوخا برخورد کردند، و یونس (علیه السّلام) را با شدّت از شهر نینوا اخراج نمودند. یونس همراه تنوخا از شهر بیرون آمد، تا از آن منطقه دور گردند، ولی روبیل در میان قوم خود ماند.
روبیل در قوم یونس
وقتی قوم یونس اورا دروغ گو خواندند و از خود راندند و او نیز همراه عابد (تنوخا) از شهر بیرون رفت، ولی «روبیل» که عالمی حکیم از خاندان نبوّت بود در میان قوم باقی ماند. هنگامی که ماه شوال فرا رسید، روبیل بالای کوه رفت و با صدای بلند به مردم اطّلاع داد و فریاد زد: «ای مردم! موعد عذاب نزدیک شد، من نسبت به شما مهربان و دلسوز هستم، اکنون تا فرصت دارید استغفار و توبه کنید تا خداوند عذابش را از سر شما برطرف کند.» مردم تحت تأثیر سخنان روبیل قرار گرفته و نزد او رفتند و گفتند: «ما می دانیم که تو فردی حکیم و دلسوز هستی، به نظر تو اکنون ما چه کار کنیم تا مشمول عذاب نگردیم؟»روبیل گفت: کودکان را همراه مادرانشان، به بیابان آورید و آنها را از همدیگر جدا سازید، و همچنین حیوانات را بیاورید و بچه هایشان را از آنها جدا کنید، و هنگامی که طوفان زرد را از جانب مشرق دیدید، همه شما از کوچک و بزرگ، صدا به گریه و زاری بلند کنید و با التماس و تضرّع، توبه نمایید و از خدا بخواهید تا شما را مشمول رحمتش قرار دهد.همه قوم سخن روبیل را پذیرفتند هنگام بروز نشانه های عذاب، همه آنها صدا به گریه و زاری و تضرّع بلند کردند و از درگاه خدا طلب عفو نمودند. ناگاه دیدند هنگام طلوع خورشید، طوفان زرد و تاریک و بسیار تندی وزیدن گرفت، ناله و شیون و استغاثه انسان ها و حیوانات و کودکان شان از کوچک و بزرگ برخاست و انسان ها حقیقتاً توبه کردند. روبیل نیز شیون آنها را می شنید و دعا می کرد که خداوند عذاب را از آنها دور سازد. خداوند توبه آنها را پذیرفت و به اسرافیل فرمان داد که طوفان عذاب آنها را به کوه های اطراف وارد سازد. وقتی مردم دیدند عذاب از سر آنها برطرف گردید به شکر و حمد خدا پرداختند، روز پنجشنبه یونس و عابد، جریان رفع عذاب را دریافتند، یونس به سوی دریا رفت و از نینوا دور شد و سرانجام سوار بر کشتی شده و در آن جا ماهی بزرگ او را بلعید و تنوخا (عابد) به شهر بازگشت و نزد روبیل آمد و گفت: «من فکر می کردم به خاطر زهد بر تو برتری دارم، اکنون دریافتم که علم همراه تقوا، بهتر از زهد و عبادت بدون علم است.» از آن پس عابد و عالم رفیق شدند و بین قوم خود ماندند و آنها را ارشاد نمودند.
ترک اولی
...

پیشنهاد کاربران

بپرس