شخار یا تلخینه.
تلخاب= باز، قلیا،
تیزاب= اسید،
زبان پارسی دارای دانشواژه های بایسته برای همه ی زمینه های دانشیک است و نیازی به وام واژه ندارد.
گشاده
ای نیلگون دریای من
باز آمدم، باز آمدم
باز آمدم، باز آمدم
ای جام و ای مینای من
باز آمدم، باز آمدم
اینک صدای پای من
باز آمدم، باز آمدم
باز آمدم، باز آمدم
یک لحظه ساکت، گوش کن!
... [مشاهده متن کامل]
وآنگه باز آغوش کن
اینک صدای پای من
باز آمدم، باز آمدم
باز آمدم، باز آمدم
چون بلبلی پرپر زنان
سوی تو آیم ز آسمان
ای بلبل زیبا من
باز آمدم، باز آمدم
اینک صدای پای من
باز آمدم، باز آمدم
باز آمدم، باز آمدم
ای نیلگون دریای من
باز آمدم، باز آمدم
ای جام و ای مینای من
گریان و نالان آمدم
اینک صدای پای من
زار و پریشان آمدم
باز آمدم، باز آمدم
واژه باز از پارسی میانه 𐭡𐭠𐭰 ( bāz ) آمد است در عربی می شود یفتح این واژه صد درصد پارسی است.
منابع ها. فرهنگ کوچک زبان پهلوی
فرهنگ سخن
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ پهلوی به فارسی
فرهنگ ریشه واژگان فارسی
فرهنگ لغت عمید
باز: همانگاه : ( همانوقت )
خواهش:
من همه چیز را برت گفتم اگر پیش برادرت رفتی باز سخنان مرا برش بگو!
پاسخ:
درست است! اگر پیشش رفتم، باز ( همانگاه ) برش می گویم.
باز: پس: بعد. ( قیود افکار )
۱ - نخست واژه شناس شوید، باز در واژه شناسی دستک بزنید: اول واژه شناس شوید، بعد در واژه شناسی دستک بزنید.
۲ - نخست خانه را پُر از ارزن کنید، باز اندیشه ی زن کنید: اول خانه را پُر از ارزن کنید، بعد فکر زن کنید. ( هموتو یک زنک گوشتی )
بازان:پسان: بعداً.
باز، متضاد اسید: تلک، دارای کزه تل یا تلخ است.
با سلام
تمام بازها فارسی هستن
و باز به عنوان پسوند تورکیست
بازنگری، بازداشت، بازرسی، بازیافت و غیره تمامن فارسی هستن ولی باز به عنوان پسوند تورکیست
مثل کفترباز، بچه باز، دخترباز
واژه فارسی پسوند تورکی . نمونه ی این ترکیب برای پسوند چی هم وجود داره مثل آبدارچی، تماشاچی
... [مشاهده متن کامل]
باز در اینجا معنی دوباره، بازی و غیره نمیده
باز به عنوان پسوند با معنی علاقه ، اعتیاد و دوست داشتن هست و از فعل بازلیق به معنی علاقه و دوستداشتن گرفته شده
( اسم )
نام پرنده ای شکاری
واژه باز کاملا پارسی است و ریشه پهلوی دارد این واژه هیچ ربطی واژه قوم های دیگر ندارد در عربی می شود یفتح این واژه یعنی باز هزار در صد پارسی است
منابع هافرهنگ لغت معین
فرهنگ بزرگ سخن
دو مرتبه
پرنده ای شکاری باچنگال های تیز
پرنده ای شکاری، با منقار خمیده، چنگال های قوی، و پرهای قهوه ای سیر که بیشتر در کوه ها به سر می برد و در قدیم آن را برای شکار کردن جانوران تربیت می کردند
* باز خشین: ( زیست شناسی ) [قدیمی] نوعی باز تیره رنگ با چشم های سرخ که پرهای پشتش سیاه است
... [مشاهده متن کامل]
مکرراً، ازنو، دوباره ( در ترکیب با افعال ) : بازآوردن، بازایستادن، بازپرسیدن، بازدادن، بازگرفتن، بازگفتن، بازیافتن
۱. واحد اندازه گیری طول برابر با اندازۀ سرانگشتان تا آرنج.
۲. واحد اندازه گیری طول برابر با امتداد دو دست درحالی که دست ها به صورت افقی از هم بازشده
هر مادۀ حاصل از ترکیب اکسیدها با آب که در ترکیب با اسیدها، نمک و آب ایجاد می کند و رنگ کاغذ تورنسل در تماس با محلول آن آبی شود.
۱. [مقابلِ بسته] ویژگی پنجره، در، روزنه، و مانندِ آن که امکان ورود و خروج از آن وجود داشته باشد، گشوده.
۲. بدون پوشش: زخم باز.
۳. [مجاز] در حال کار و فعالیت: مغازه ها باز بود.
۴. گسترده، بدون مانع: دشت های باز.
۵. با فاصلۀ زیاد از هم: دست های باز.
۶. [مجاز] ویژگی ذهن خلاق، پویا، و دارای قدرت درک بالا: ذهن باز.
۷. بدون عامل بازدارنده، آزاد: فضای باز مطبوعاتی.
۸. [مجاز] ویژگی چهرۀ بدون اخم و شاد: چهرۀ باز، با روی باز از ما استقبال کرد.
* باز شدن: ( مصدر لازم )
۱. گشاده شدن، گشوده شدن، وا شدن.
۲. [مجاز] آمادۀ کار شدن، دایر شدن.
۳. [قدیمی] بازگشتن: به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد / هم این حدیث مسلّم هم این مثل مضروب ( ادیب صابر: ۲۱ ) .
۴. کنار رفتن.
۵. گشوده شدن گره.
* باز کردن: ( مصدر متعدی )
۱. [مقابلِ بستن] گشودن، وا کردن.
۲. [مجاز] آمادۀ کار کردن، دایر کردن.
۳. کنار رفتن.
۴. گشودن گره.
۵. [مجاز] به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده.
۶. روشن کردن رادیو یا تلویزیون.
۷. گشودن راه.
۸. [قدیمی] اصلاح موی سر یا صورت.
۹. عزل کردن.
۱۰. [قدیمی] منهدم کردن.
۱۱. [قدیمی] جدا کردن چیزی از چیز دیگر.
* باز گذاشتن: ( مصدر متعدی ) ‹باز گذاردن› گشاده گذاشتن، گشوده گذاشتن، واگذاشتن.
۱. = باختن
۲. بازی کننده ( در ترکیب با کلمۀ دیگر ) : آب باز، چترباز، شطرنج باز، گاوباز، قمارباز.
۳. علاقه مند به ( در ترکیب با کلمۀ دیگر ) : خروس باز، کبوترباز، گُل باز، رفیق باز.
۴. دارای مهارت در چیزی و عمل کننده به آن ( در ترکیب با کلمۀ دیگر ) : حقه باز، کلک باز.
۵. بازنده ( در ترکیب با کلمۀ دیگر ) : جانباز.
۱. دوباره، ازنو، دیگرباره: باز پیدات شد؟
۲. نیز، هم: اگر حتی یک ذره ملاحظه می کردی، باز غنیمت بود
باختن = با آهیختن
به واژه آهیختن رجوع شود؛ بطور ساده آهیختن = هیختن = اختن = ختن یا ختنه = انجام شدن کاری و گاهی به چم تبدیل شده یا تغییر یافته
باختن = مشغول بودن به جنب و جوش ( تغییرات )
بن مضارع آن باز می شود و بازار یا بیزینس هم همانطور که دوستان گفتن از بیختن یا باختن آمده یعنی بازی کردن امروزی یا مشغله یا سرگرمی
... [مشاهده متن کامل]
=> بازی = مشغله و جنب و جوش
بازار= بیزار = تجمیع مشغله ( بیزی = busy ) = مشغله یا فعالیت
باز = پرنده شکاری ( پرنده ای که بال های خود را باز نگه میدارد ( همیشه مشغول )
این مغازه باز می باشد = این مغازه فعال ( مشغول ) می باشد
=> باختن = پرداختن و مشغول بودن
باز - پیمانه اندازه گیری برای درازا و چیزهای روان است انرا در پارسی هخامنشی بازیش میگفتند
بچاه سیصدباز اندرم من از غم او
عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز.
شاکر بخاری ( از لغت فرس اسدی ) .
... [مشاهده متن کامل]
گرازه بیامد بسان گراز
درفشی برافراخته هشت باز.
فردوسی.
برآمد بر آن بام کاخ بلند
بدست اندرون شست بازی کمند
"باز" بن کنونی کارواژه باختن به چم بازی کردن است و "بازی" به ریخت "وازیگ" در زبان پهلوی کاربرد داشته.
سر شهریاران به رزم اندر است / ترا دل به بازی و بزم اندر است ( فردوسی )
پسوند باز که به گفته کاربر محمدی، گرایش وعلاقه مندی را می رساند بن کنونی باختن است مانند نرد عشق باختن، نرد خدمت باختن که پرداختن و مشغول بودن را می رساند:
... [مشاهده متن کامل]
این من و ما بهر آن برساختی / تا تو با ما نرد خدمت باختی ( مولوی )
و پسوند باز که به چم پردازنده یا بازنده است دارای نمونه های فراوان است:
مهره و حقه است ماه و سپهر / که بشاگرد حقه باز رسد ( انوری )
ور همی چون عشق خواهی عقل خود را پاکباز / نصفه ای پرکن بدان پیر دوالک باز ده ( سنائی ) [دوالکباز=قمارباز]
سرهای سراندازان در پای تو اولیتر / در سینه جانبازان سودای تو اولیتر ( خاقانی )
پاکبازان طریقت را صفت دانی که چیست؟ / بر بساط نرد در اول نظر جان باختن ( سعدی )
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع / شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع ( حافظ )
کاربرد پسوندِ "باز" و کارواژه "باختن" در شعر سعدی درخور نگرش است.
به آرش
اون باز نیست اون بوعاز هست بوغاز در ترکی یعنی تنگه و گلو و گلوگاه
مثال؛
نای این کارو نداریم ؛؛؛؛؛بو ایشه بوغازیم یوخ دور
باز به معنی علاقمندی، گرایش از ریشه " bağ" به معنی بستگی ، پیوند ، وابستگی و شکل " bağak" و " bağaz " گرفته شده
" bağak " با ساده شدن به شکل bak در فعل bakmak تغییر یافته که یکی از معانی آن وابسته بودن ، بستگی داشتن می باشد
... [مشاهده متن کامل]
işin yaxşı olub olmaması adamına baxır
خوب در آمدن یا در نیامدن کار به آدمش بستگی دارد .
" bağaz" با کاهش و حذف تلفظ " ğ= غین " به شکل " baaz " و سپس " baz " در آمده است که به معنی علاقمندی ( بستگی ) خاص یا میل شدید به انجام کار یا مشغولیت و یا علاقمندی خاص به تیپ خاصی از افراد ، می باشد .
مثال : top oynamağa bazım yox
علاقه ای به توپ بازی ندارم
پرنده ی شکاری به نام شاهین
هنگامی که در جایگاه پیشوند استفاده شود به معنی دوباره است مانند: بازخوانی، بازگفتن، بازطراحی، بازسازی، بازآیی. . .
هنگامی که در جایگاه پسوند استفاده شود بزرگ انگاری می کند مانند: دخترباز، قمارباز، خاک باز، رفیق باز . . . که باز از بازی می آید.
... [مشاهده متن کامل]
هنگامی که در جایگاه واژه به کار رود به معنی گشودن، واز کردن چیزی است، نمونه: در را باز کن.
باز ( شیمی )
این واژه ایرانی - اروپایی است :
اسل این واژه در پارسی به شکل های:
بیخ ، بیز ، ویخ ، ویز ، ویژ به کار میرود و در زبان های:
base , basic , basis , baseball ( انگلیسی )
Basis , basieren , basisch ( آلمانی )
... [مشاهده متن کامل]
به مینه ء اَسل ، پِی، بنیاد ، ریشه ، تَه ، بُن مینه میدهد وکه با آن واژه های گوناگونی را ساخته اند . در زبان پارسی این مینو ( معنی ) به شکل های زیر کاربرد یافته است :
بیخ : در پارسی به چهر : از بیخ و بُن
بیز : در کاربرد نام ابزار آمیختهء : آردبیز که آرد سَره و بیزیده را از ناسَره ، سَرَند و جُدا می کند.
ویخ و ویز در کارواژهء وَندی : آویختن و آویزیدن و آویراندن : به بُن چیزی یا کسی وست و وسل ( وصل ) شدن یا کردن است مانند : گردنبند را از گردن آویختن = گردن بیخ است و آن گردنبند را نگه می دارد.
ویژ : به دیس ویژه و ویژگی : کسی یا چیزی که اسل و اساس و ناهمتا و بی همتا از دیگرها و دیگران است .
واژهء باز یا قلیایی در شیمی :
میتوانیم به جای باز یا قلیایی از واژهء پارسی :
بیز یا بیزه یا اَبیز بهره ببریم ، با این ستود که این بُنپار و عنصر پایه و بُن و بیز یا اَبیز ماده ها است .
به جای اَسید هم از واژه ء پارسی :
اَتیز چون واژهء اَسید از دو بخش : اَس - اید ساخته شد: که : اَس به مینهء تیز از نگر بو در زبان یونانی است چون این ماده بوی تند و تیزی دارد و - اید همان - اید پارسی برای نمونه در خُشکید : خُشک - اید است که نشانهء ویژگی تیزی و تندی است.
باید در نگر داشت که بسیاری از واژه های اروپایی بسیار نخستینی ( ابتدایی ) ساخته شده اند ولی چون به چهر نومَده ( مُدرن ) به پارسی درآمده اند ، می انگاریم که این پدیده از آغاز با این نام آفریده شده در سورتی که انسان ( مَنِشی ، مَشی ) روی آن ها نام گذاشته و آن هم نام گذاری بسیار ساده و بیشتر با یکمین مینه ای که به زهن اش می گذشته و به دید ما نام گذاری آنان بسیار پیچیده می نماید.
نیک است پژوهیده شود که واژه های : باختن و بازیدن و بازی کردن در پارسی و buisy و buisiness در انگلیسی با ریشهء بیخ ، بیز ، ویخ ، ویز و ویژ پیوند و رَبتی دارند ؟
باز: در پهلوی اپاچ apāč بوده است.
( ( به دو هفته گردد تمام و درست
بدان باز گردد که بود از نخست. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 204 )
باز :پرنده شکاری. با همین ریخت در پهلوی کاربرد داشته است.
... [مشاهده متن کامل]
( ( ز مرغان مر آن را که بد نیک تاز
چو باز و چو شاهین گردن فراز ) )
همان ص 254
اپن
پرنده ای شکاری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)