فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: goes, going, gone, went
حالات: goes, going, gone, went
• (1) تعریف: to proceed; travel.
• مترادف: advance, move, pass, proceed, travel
• متضاد: halt, stop
• مشابه: course, make, progress, put, repair, ride, run, sally forth
• مترادف: advance, move, pass, proceed, travel
• متضاد: halt, stop
• مشابه: course, make, progress, put, repair, ride, run, sally forth
- We're going to France in the summer.
[ترجمه ربكا اسكات] ما در تابستان به فرانسه می رویم|
[ترجمه گوگل] ما در تابستان به فرانسه می رویم[ترجمه ترگمان] ما در تابستان به فرانسه می رویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to move away from a place; leave.
• مترادف: depart, leave
• متضاد: come, stay
• مشابه: decamp, exit, flee, repair, retire, shove off, split, withdraw
• مترادف: depart, leave
• متضاد: come, stay
• مشابه: decamp, exit, flee, repair, retire, shove off, split, withdraw
- We'll miss you so much if you go.
[ترجمه توران کیانمهر] اگر شما بروید ما خیلی دلتنگ شما می شویم|
[ترجمه اتی] اگه بخواهی بری دلمون برات تنگ میشه|
[ترجمه گوگل] اگه بری خیلی دلمون برات تنگ میشه[ترجمه ترگمان] اگه بری خیلی دلمون برات تنگ می شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to extend from one point to another.
• مترادف: extend, reach, run, stretch
• مشابه: spread
• مترادف: extend, reach, run, stretch
• مشابه: spread
- a long driveway that goes from the house to the road
[ترجمه سما] مسیری طولانی که از خانه به جاده کشیده می شه.|
[ترجمه گوگل] مسیری طولانی که از خانه به جاده می رود[ترجمه ترگمان] راه طولانی ای که از خونه به جاده میره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to be moving or operating properly.
• مترادف: function, operate, run, work
• مشابه: act, perform, ride
• مترادف: function, operate, run, work
• مشابه: act, perform, ride
- There's plenty of gas, but the car won't go.
[ترجمه یوسف نادری] ماشین بنزین زیادی داره ولی روشن نمیشه.|
[ترجمه گوگل] بنزین زیاد است، اما ماشین نمی رود[ترجمه ترگمان] مقدار زیادی بنزین وجود دارد، اما ماشین نخواهد رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to pass; elapse.
• مترادف: elapse, pass
• متضاد: come
• مشابه: creep, drag, expire, flow, fly, glide, race, ride, run, tick
• مترادف: elapse, pass
• متضاد: come
• مشابه: creep, drag, expire, flow, fly, glide, race, ride, run, tick
- This holiday has gone so fast!
[ترجمه ❤F.H.K❤] این تعطیلات خیلی سریع گذشته است|
[ترجمه گوگل] این تعطیلات خیلی سریع گذشت![ترجمه ترگمان] ! این تعطیلات خیلی سریع پیش رفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to remain incomplete; be left.
- There are two days to go before graduation.
[ترجمه فاطمه آقمیان(مترجم)] به فارغ التحصیلی دو روز مانده است|
[ترجمه گوگل] دو روز مانده به فارغ التحصیلی[ترجمه ترگمان] قبل از فارغ التحصیلی دو روز طول می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to be permissible or acceptable.
- In this game, anything goes.
[ترجمه گوگل] در این بازی همه چیز پیش می رود
[ترجمه ترگمان] تو این بازی، هر چیزی میره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تو این بازی، هر چیزی میره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: to belong in a certain place or position.
- These towels go in that drawer.
[ترجمه سما] این حوله ها متعلق به آن کشو هستند.|
[ترجمه گوگل] این حوله ها در آن کشو می روند[ترجمه ترگمان] این حوله ها توی اون کشو هستن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: to be a good match with something else; harmonize.
• مترادف: harmonize, match
• متضاد: clash
• مشابه: accord, agree, belong, fit, jibe, pair, relate
• مترادف: harmonize, match
• متضاد: clash
• مشابه: accord, agree, belong, fit, jibe, pair, relate
- This blouse goes with that skirt.
[ترجمه میترا] این پیراهن مناسب آن دامن است .|
[ترجمه ليلا] این بلوز به آن دامن می آید|
[ترجمه گوگل] این بلوز با آن دامن می آید[ترجمه ترگمان] این بلوز با اون دامن می ره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (10) تعریف: to be used up or expended.
• مترادف: peter out, run out
• مشابه: die out, disappear, dissipate, dissolve, evaporate, fade away, melt away, vanish
• مترادف: peter out, run out
• مشابه: die out, disappear, dissipate, dissolve, evaporate, fade away, melt away, vanish
- Money goes fast.
[ترجمه مصطفی] پول زود از دست میره/ پول زود خرج میشه|
[ترجمه گوگل] پول سریع می رود[ترجمه ترگمان] پول خیلی زود می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (11) تعریف: to stop functioning; fail; die.
• مترادف: die, fail
• مشابه: cease, give, stop
• مترادف: die, fail
• مشابه: cease, give, stop
- The engine finally went.
[ترجمه گوگل] موتور بالاخره رفت
[ترجمه ترگمان] بالاخره موتور خاموش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بالاخره موتور خاموش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (12) تعریف: to make a certain sound.
- The champagne cork went "pop".
[ترجمه Farhood] چوب پنبه سر شامپاین صدای "پاپ" داد.|
[ترجمه گوگل] چوب پنبه شامپاین "پاپ" شد[ترجمه ترگمان] چوب پنبه شامپاین \"پاپ\" رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (13) تعریف: to be accommodated; fit.
• مشابه: belong, fit
• مشابه: belong, fit
- All those extra clothes won't go in that suitcase.
[ترجمه Farhood] این همه لباس اضافه جا نمیشه تو این چمدون.|
[ترجمه مجتبی] اون همه لباس های اضافی در آن چمدان قرار نمیگیره|
[ترجمه گوگل] همه آن لباس های اضافی در آن چمدان نمی روند[ترجمه ترگمان] تمام اون لباس های اضافی توی اون چمدون won
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (14) تعریف: to circulate.
• مترادف: circulate, make the rounds, pass
• مشابه: flow, move, run, travel
• مترادف: circulate, make the rounds, pass
• مشابه: flow, move, run, travel
- There is a rumor going in the office about those two.
[ترجمه فاطمه آقمیان(مترجم)] در اداره، شایعه ای در مورد آن دو نفر هست.|
[ترجمه گوگل] شایعه ای در دفتر در مورد این دو وجود دارد[ترجمه ترگمان] یه شایعه در دفتر اون دوتا هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (15) تعریف: to become.
• مترادف: become, get, grow
• مشابه: turn
• مترادف: become, get, grow
• مشابه: turn
- The milk has gone sour.
[ترجمه مصطفی] شیر ترش شد|
[ترجمه گوگل] شیر ترش شده است[ترجمه ترگمان] شیر ترش شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (16) تعریف: to be worded, written, or composed.
• مترادف: read, run
• مترادف: read, run
- I've heard of the song, but I don't know how it goes.
[ترجمه فاطمه آقمیان(مترجم)] آهنگه رو شنیدم اما نمی دونم چه جوریه ( ریتمش چیه، چه جوری صدا میده )|
[ترجمه گوگل] من اسم آهنگ رو شنیدم ولی نمیدونم چطوری میشه[ترجمه ترگمان] این ترانه را شنیده ام، اما نمی دانم چطور پیش می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (17) تعریف: to be sold.
• مترادف: sell
• مترادف: sell
- The house went for a good price.
[ترجمه Farhood] اون خونه با قیمت خوبی فروش رفت.|
[ترجمه گوگل] خانه به قیمت خوبی رفت[ترجمه ترگمان] خونه برای یه قیمت خوب پیش رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (18) تعریف: to come to be in a certain state.
• مترادف: become
• مشابه: end up, grow, take, wax, wind up
• مترادف: become
• مشابه: end up, grow, take, wax, wind up
- He went insane.
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: go back on, go down
عبارات: go back on, go down
• (1) تعریف: (informal) to wager or offer.
• مترادف: gamble, offer, put, wager
• مشابه: risk
• مترادف: gamble, offer, put, wager
• مشابه: risk
- He went three dollars on the knife.
[ترجمه سما] او سه دلار روی چاقو شرط بست.|
[ترجمه گوگل] او سه دلار روی چاقو رفت[ترجمه ترگمان] سه دلار روی چاقو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to grow to or weigh.
• مترادف: reach
• مشابه: amount to, become, end up, weigh, wind up
• مترادف: reach
• مشابه: amount to, become, end up, weigh, wind up
- The bull went a thousand pounds.
[ترجمه Farhood] اون گاو هزار پوند ( تقریبا 450 کیلو ) وزن داشت.|
[ترجمه گوگل] گاو نر هزار پوند رفت[ترجمه ترگمان] گاو نر هزار پوند خرج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to take responsibility for.
• مترادف: cover
• مشابه: afford, furnish, guarantee, provide, sponsor, warrant
• مترادف: cover
• مشابه: afford, furnish, guarantee, provide, sponsor, warrant
- He will go my plane fare.
[ترجمه فاطمه آقمیان(مترجم)] اون هزینه بلیت هواپیمای من رو میده|
[ترجمه گوگل] او کرایه هواپیمای من را خواهد برد[ترجمه ترگمان] اون با هواپیمای من میره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: (informal) to say.
• مترادف: say
• مترادف: say
- I go "Why?" and he goes "Because".
[ترجمه فاطمه آقمیان(مترجم)] من میگم چرا؟ اون میگه: چونکه زیرا|
[ترجمه گوگل] می گویم "چرا؟" و او می رود "زیرا"[ترجمه ترگمان] \" \" \"چرا؟\" \" \" \"و او رفت\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: goes
حالات: goes
• (1) تعریف: the act of going.
• مترادف: movement, progression, succession, unfolding
• مشابه: development, procession
• مترادف: movement, progression, succession, unfolding
• مشابه: development, procession
• (2) تعریف: an attempt.
• مترادف: attempt, crack, effort, try
• مشابه: bid, shot, whirl
• مترادف: attempt, crack, effort, try
• مشابه: bid, shot, whirl
- Have a go at tennis.
• (3) تعریف: energy and spirit.
• مترادف: life, pep, verve, vim, zip
• مشابه: �lan, dash, energy, spirit, vitality
• مترادف: life, pep, verve, vim, zip
• مشابه: �lan, dash, energy, spirit, vitality
- I admire her enthusiasm and go.
[ترجمه گوگل] من شور و شوق او را تحسین می کنم و می روم
[ترجمه ترگمان] شور و شوق او را تحسین می کنم و می روم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شور و شوق او را تحسین می کنم و می روم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
حرف ندا ( interjection )
عبارات: go off
عبارات: go off
• : تعریف: begin the race.
- Get set, go!
[ترجمه گوگل] آماده شو، برو!
[ترجمه ترگمان] ! آماده - - - - - - - - - - - - - - - -
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ! آماده - - - - - - - - - - - - - - - -
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a Japanese game of strategy played with counters on a segmented board.