fine

/ˈfaɪn//faɪn/

معنی: غرامت، تاوان، جریمه، فاخر، نرم، شگرف، خوب، ریز، نازک، عالی، لطیف، ظریف، خوش ایند، صاف کردن، جریمه کردن، کوچک کردن، جریمه گرفتن از، صاف شدن، رقیق شدن، خوب
معانی دیگر: (فرانسه) براندی معمولی، بسیار خوب، اعلا، فرمند، بهی، خالص، ناب، سره، پالوده، پالیده، سارا، بی غش، ژاو، سالم، تندرست، سرحال، آردسان، نرم (از شدت ریزی)، باریک، بسیار کوچک، ریزه، تیز، برا، دقیق، حساس، ریز بینانه، (نوشتار و سخن و رفتار) پر تکلف، پر فیس و نمایش، (در اصل) تمام شده، تکمیل شده، کامل، (پوست و غیره) لطیف، پاژ، کاووس، تاوان خواستن (یا ستدن)، نقره داغ کردن، (دراصل) پایان، اتمام، فرجام، خاتمه، (دستور نواختن موسیقی) پایان، نت که پایان بخشی را نشان می دهد

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: finer, finest
(1) تعریف: excellent in quality, skill, character, or nature.
مترادف: choice, elegant, excellent, exceptional, high-grade, quality, select, splendid, splendiferous, superior, swell
متضاد: crude, inferior, poor
مشابه: accomplished, ace, capital, cool, exquisite, fancy, first-rate, flawless, good, magnificent, mean, nice, polished, prime, superb, top-drawer

- I know a fine wine when I taste it.
[ترجمه رضا عبدی] من یه نوشیدنی خوب رو میشناسم وقتی اونو تست میکنم
|
[ترجمه محمد م] من وقتی یه شراب رو مزه کنم ، میفهمم که خوبه
|
[ترجمه افشین حاجی طرخانی] من یه شراب خوب رو با مزه کردنش تشخیص می دم.
|
[ترجمه Armity] من یک شراب خوب رو از رو مزه اش می شناسم
|
[ترجمه شان] من شراب ناب را با مزه کردن آن تشخیص می دهم.
|
[ترجمه Sulyvahn] من با مزه کردن شرابِ خوب رو میشناسم
|
[ترجمه گوگل] وقتی می‌چشم یک شراب خوب را می‌شناسم
[ترجمه ترگمان] وقتی مزه اش رو حس می کنم، یه شراب خوب می شناسم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He turned out to be a fine painter.
[ترجمه mohammadali] معلوم شد که او نقاش خوبی است.
|
[ترجمه صونا عزیزپور] او نقاش خوبی از آب درآمد.
|
[ترجمه گوگل] معلوم شد نقاش خوبی است
[ترجمه ترگمان] معلوم شد نقاش خوبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They were proud their son married such a fine young woman.
[ترجمه mohammadali] آن ها افتخار می کردند که پسرشان با چنین زن جوان و خوبی ازدواج کرده است.
|
[ترجمه شان] آن ها از اینکه پسرشان با چنین زن جوان خوبی ( خوش آیندی ) ازدواج کرده است، مفتخر بودند.
|
[ترجمه گوگل] آنها افتخار می کردند که پسرشان با چنین زن جوان خوبی ازدواج کرد
[ترجمه ترگمان] آن ها به پسرشان افتخار می کردند که با چنین زن جوان زیبایی ازدواج کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We were lucky to have fine weather while we visited the island.
[ترجمه mohammadali] خوشبختانه، موقعی که داشتیم از جزیره دیدن می کردیم، هوا خوب بود.
|
[ترجمه شان] از بخت خوبمان، هنگامی که از جزیره دیدن می کردیم ، هوا خوب بود.
|
[ترجمه گوگل] ما خوش شانس بودیم که در حین بازدید از جزیره، آب و هوای خوبی داشتیم
[ترجمه ترگمان] ما خوش شانس بودیم که در حالی که از جزیره بازدید کردیم، هوا خوب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: consisting of extremely small particles.
مترادف: powdery
متضاد: coarse
مشابه: comminute, grated, ground, minced, powdered, pulverized, triturated

- The sand feels soft because it is very fine.
[ترجمه mohammadali] ماسه، از ذرات بسیار ریزی تشکیل شده است، به همین خاطر لمس نرمی دارد.
|
[ترجمه گوگل] شن و ماسه نرم به نظر می رسد زیرا بسیار ریز است
[ترجمه ترگمان] ماسه به این دلیل نرم است که بسیار خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: very sharp.
مترادف: honed, keen, sharp
مشابه: acute, powdery, precise

- This carving requires a knife with a fine edge.
[ترجمه مهسا] این کنده کاری ظریف نیاز به چافو تیز دارد
|
[ترجمه گوگل] این کنده کاری به چاقویی با لبه ظریف نیاز دارد
[ترجمه ترگمان] این کنده کاری نیاز به یک چاقو با لبه خوب دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: very thin.
مترادف: thin
مشابه: delicate, diaphanous, ethereal, fragile, frail, gauzy, gossamer, light, sheer, silky, slender, tenuous, transparent

- The scarf is made with fine strands of silk.
[ترجمه گوگل] روسری با رشته های ظریف ابریشم ساخته شده است
[ترجمه ترگمان] شال گردنی نازک ابریشمی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: requiring subtle discrimination; difficult to perceive.
مترادف: delicate, fine-drawn, subtle
مشابه: elusive, finespun, minute, nice, slight, small

- She made fine distinctions in her argument.
[ترجمه گوگل] او در بحث خود تمایزات خوبی قائل شد
[ترجمه ترگمان] او در بحث خود به هیچ وجه تمایز قایل نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: elegant and refined.
مترادف: cultured, discriminating, elegant, polished, refined, sophisticated
متضاد: coarse
مشابه: dainty, discerning, exquisite, finished, genteel, nice, suave

- I don't know how to act around such a fine gentleman.
[ترجمه گوگل] من نمی دانم چگونه در کنار چنین جنتلمن خوبی رفتار کنم
[ترجمه ترگمان] من بلد نیستم این قدر با این آقا خوب رفتار کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The restaurant provides its customers with the experience of fine dining.
[ترجمه گوگل] این رستوران تجربه یک غذاخوری عالی را برای مشتریان خود فراهم می کند
[ترجمه ترگمان] این رستوران مشتریان خود را با تجربه غذاخوری عالی تامین می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: in adequate health or condition.
مترادف: all right, OK, well
متضاد: bad
مشابه: good, satisfactory

- She was in the hospital for a while, but she's fine now.
[ترجمه گوگل] مدتی در بیمارستان بود، اما الان خوب است
[ترجمه ترگمان] او برای مدتی در بیمارستان بود، اما حالا حالش خوبه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: acceptable; satisfactory.
مترادف: acceptable, satisfactory
متضاد: objectionable, unacceptable
مشابه: adequate, all right, OK

- I told him I could pay him this week, but he said that next week would be fine.
[ترجمه گوگل] به او گفتم می توانم این هفته به او پول بدهم، اما او گفت که هفته آینده خوب است
[ترجمه ترگمان] بهش گفتم که می تونم این هفته بهش پول بدم ولی گفت هفته دیگه خوب میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These seats are just fine for me; I don't need to move closer.
[ترجمه گوگل] این صندلی ها برای من خوب هستند من نیازی به نزدیک شدن ندارم
[ترجمه ترگمان] این صندلی ها برای من خوب هستند، لازم نیست جلوتر بروم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's fine with me if you decide to do that.
[ترجمه گوگل] برای من خوب است اگر تصمیم به انجام این کار دارید
[ترجمه ترگمان] اگه تصمیم بگیری که این کار رو بکنی با من مشکلی نداره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
حالات: finer, finest
(1) تعریف: finely; into very small pieces.
مترادف: finely

- She chopped the onions very fine.
[ترجمه گوگل] پیازها را خیلی ریز خرد کرد
[ترجمه ترگمان] اون پیاز رو خیلی خوب تیکه تیکه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: satisfactorily.
مترادف: all right, satisfactorily
مشابه: well

- He was having some difficulty in school, but he's doing fine now.
[ترجمه گوگل] او در مدرسه کمی مشکل داشت، اما اکنون خوب است
[ترجمه ترگمان] او در مدرسه مشکل داشت، اما حالا حالش خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fines, fining, fined
مشتقات: fineness (n.)
• : تعریف: to reduce or refine.
مترادف: refine
مشابه: clarify, purify, rarefy

- This process fines the product further.
[ترجمه شان] این فرآیند، محصول را خالص ( پالوده ) تر میکند.
|
[ترجمه گوگل] این فرآیند محصول را بیشتر جریمه می کند
[ترجمه ترگمان] این فرآیند محصول را بیشتر جریمه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a sum of money charged as a penalty for a crime or offense.
مترادف: penalty
مشابه: assessment, damages, forfeit, mulct, settlement

- The fine for speeding in a school zone is very steep.
[ترجمه علی جادری] جریمه سرعت در منطقه مدرسه , بسیار زیاد است .
|
[ترجمه شان] جریمه با سرعت ( راندن ) در منطقه ای که مدرسه هست، گزاف میباشد.
|
[ترجمه گوگل] جریمه سرعت غیرمجاز در منطقه مدرسه بسیار زیاد است
[ترجمه ترگمان] جریمه کردن جریمه در یک منطقه مدرسه بسیار دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The library charges a fine for late books.
[ترجمه شان] کتابخانه ، برای کناب هایی ( که دیر بازگردانده شوند ) ، جریمه در نظر میگیرد.
|
[ترجمه گوگل] کتابخانه برای تأخیر کتاب ها جریمه می گیرد
[ترجمه ترگمان] کتابخانه برای کتاب های دیروقت جریمه می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I paid the fine for my parking ticket this morning.
[ترجمه اصغر عابدی] امروز صبح جریمه پارک ممنوع را پرداخت کردم
|
[ترجمه گوگل] جریمه بلیط پارکینگم را امروز صبح پرداخت کردم
[ترجمه ترگمان] امروز صبح جریمه جریمه my رو پرداخت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fines, fining, fined
• : تعریف: to require a sum of money from as a penalty for a crime or offense.
مترادف: mulct, penalize
مشابه: amerce, assess, charge, punish

- The judged fined the company millions of dollars for its misconduct.
[ترجمه گوگل] قاضی این شرکت را به دلیل رفتار نادرست خود میلیون ها دلار جریمه کرد
[ترجمه ترگمان] این حکم، شرکت را میلیونها دلار بابت سو رفتار آن جریمه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. fine cloth
پارچه ی ظریف

2. fine distinctions
تمایزات دقیق

3. fine facial features
اسباب صورت (چهره ی) ظریف

4. fine gold
طلای خالص (زر ناب)

5. fine grains of sand
دانه های ریز شن

6. fine measurements
سنجش های دقیق

7. fine print
حروف (چاپی) کوچک

8. fine sand
شن ریز

9. fine thread
ریسمان نازک

10. fine weather
هوای خوب (روشن یا صاف)

11. fine weave
ریز بافت

12. fine woolen products
فرآورده های پشمی اعلا

13. a fine athlete
یک ورزشکار نخبه

14. a fine day
یک روز عالی

15. a fine garden
یک باغ عالی

16. a fine teacher
یک معلم ارجمند

17. a fine thread of gold
رشته های ظریف طلا

18. a fine trout lie
محلی که ماهیان قزل آلا به خوبی در آنجا تجمع می کنند

19. a fine work of art
یک اثر هنری عالی

20. our fine neighbors who don't greet us back
همسایه های از ما بهترون که جواب سلام ما را نمی دهند

21. the fine carpets of kerman
فرش های نفیس کرمان

22. the fine shall not exceed $ 200
جریمه از 200 دلار متجاوز نخواهد بود.

23. the fine texture of naeen rugs
بافت ریز قالیچه های نایین

24. very fine flour
آرد بسیار نرم

25. in fine
1- سرانجام،بالاخره 2- خلاصه

26. in fine feather
در وضع خیلی خوب،سالم و سرحال،سر و مر و گنده

27. in fine fettle
در وضع خوب،سر و مر و گنده،سر دماغ

28. to sift fine grains from the coarse
دانه های ریز را از دانه های درشت جدا کردن

29. what a fine baby!
چه بچه خوبی !

30. cut it fine
(عامیانه) 1- محاسبه ی دقیق کردن 2- درست تشخیص دادن

31. tread a fine (or thin) line
دست از پا خطا نکردن،کاملا مواظب بودن

32. an exhibition of fine art
نمایشگاه آثار هنری

33. chahbahar has a fine natural harbor
چابهار بندرگاهی عالی و طبیعی دارد.

34. he delivered a fine speech
او سخنرانی خوبی کرد.

35. it's coming along fine
دارد به خوبی پیشرفت می کند.

36. she has a fine palate for poetry
او در شعر سلیقه ی خوبی دارد.

37. she is a fine pianist but her repertoire is limited
او پیانو نواز خوبی است ولی قطعات محدودی را می تواند بزند.

38. teaching is a fine proession
معلمی حرفه ی خوبی است.

39. the room had fine appointments
اتاق اثاثیه ی خوبی داشت.

40. to lay a fine upon. . .
جریمه بستن به. . .

41. we had a fine old time
خیلی به ما خوش گذشت.

42. you'll make a fine teacher
تو معلم خوبی خواهی شد.

43. a cotton cloth of fine fabric
پارچه ی پنبه ای ریزبافت

44. a history of the fine arts in iran
تاریخ هنرهای زیبا در ایران

45. a sword with a fine edge
شمشیر با لبه ای تیز

46. her facial features were fine
اسباب صورت او (اجزای صورت او) ظریف بود.

47. liable to a heavy fine
مشمول جریمه ی سنگین

48. there will be a fine for any delinquency in payment
هرگونه تاخیر در پرداخت موجب جریمه خواهد شد.

49. this book suits me fine
این کتاب مخ کار من است.

50. this boy has many fine qualities
این پسر از خصایص خوب فراوانی برخوردار است.

51. to levy a heavy fine
جریمه ی سنگین کردن

52. a restaurant noted for its fine service
رستورانی که به خاطر رسیدگی به مشتریان معروف شده است.

53. persons who are ticking along fine on one kidney
اشخاصی که به خوبی با یک کلیه گذران می کنند

54. this college has graduated many fine engineers
این دانشگاه تعداد زیادی مهندس خوب تحویل جامعه داده است.

55. a rather peripheral criticism of a fine book
انتقاد نسبتا جنبی یک کتاب خوب

56. he had to pay a heavy fine
مجبور شد جریمه ی سنگینی بپردازد.

57. he wove his ideas into a fine story
اندیشه های خود را به صورت داستان در آورد.

58. the good news put him in fine fettle
خبر خوش او را سر حال آورد.

59. the judge excused the young man's fine
قاضی مرد جوان را از پرداخت جریمه معذور داشت.

60. a jail sentence which is commutable to a fine of $1000
محکومیت به زندان که با هزار دلار قابل بازخرید است

61. making friends is hard, keeping them is a fine art
دوست شدن سخت است،دوست نگه داشتن هنری ظریف است.

62. the sentence was ten years and a heavy fine
حکم دادگاه مبنی بود بر ده سال (زندان) و جریمه ی سنگین.

63. since he came from the hospital, my father is fine
پدرم از وقتی که از بیمارستان آمده حالش خوب است.

مترادف ها

غرامت (اسم)
fine, torment, anguish, compensation, restitution, recompense, reparation, dues, indemnification, mulct, compunction

تاوان (اسم)
indemnity, fine, requital, compensation, reparation, mulct, penalty

جریمه (اسم)
forfeiture, fine, surcharge, mulct, sconce, penalty, forfeit

فاخر (صفت)
fine, rich, excellent, distinguished, costly, sumptuous

نرم (صفت)
slick, fine, effeminate, supple, suave, sleek, mellow, soft, tractable, downy, limp, floppy, smooth, limber, spongy, pliant, flexible, lubricious, flexuous, cottony, fluffy, tractile, treatable, plastic, glace, flabby, plumy, lissom, lissome, lithesome, lithe, flexural, sequacious, levigated, silky, irrefrangible, lambent, sericeous, silken

شگرف (صفت)
fine, excellent, wonderful, tremendous, wondrous, prodigious

خوب (صفت)
good, suitable, super, acceptable, pleasant, well, nice, fine, ok, kind, handsome, beautiful, okay, pretty, applicable, fortunate, goodly, pukka, pucka, okey, wally, well-groomed

ریز (صفت)
small, little, fine, atomic, tiny, minute, wee, pony, teeny, minikin, snippety, weeny

نازک (صفت)
fine, tender, attenuate, soft, thin, slim, frail, ethereal, spare, fragile, tenuous, gossamer, eggshell, thready

عالی (صفت)
superior, super, great, fine, top, high-toned, high, grand, brave, gallant, beautiful, splendid, exquisite, excellent, superb, capital, immense, spiffy, imperial, magnificent, nobby, supreme, outstanding, superlative, swank, elevated, lofty, famous, copacetic, top-hole, remarkable, topping, high-grade, sublime, exalted, first-rate, unrivaled, palmary, ripping, wally, whizbang, whizzbang

لطیف (صفت)
fine, delicate, tender, gentle, soft, subtle, rare, fair, elegant, benignant, benign, fragile, tenuous, refined, precious, volatile, gossamer, incomparable

ظریف (صفت)
fine, delicate, gentle, graceful, subtile, elegant, chi-chi, witty, jocular, chichi, joky, minikin, precieux

خوشایند (صفت)
desirable, pleasant, nice, fine, correspondent, auspicious, advantageous, apposite, pleasing, applicable, matchable, winsome

صاف کردن (فعل)
clear, fine, filter, face, even, sleek, plane, strain, perk, smooth, shave, hone, percolate, pave, liquidize, unwrap, filtrate, smoothen, sleeken

جریمه کردن (فعل)
fine, penalize, assess, mulct, sconce

کوچک کردن (فعل)
minify, fine, extenuate, play down, miniaturize

جریمه گرفتن از (فعل)
fine

صاف شدن (فعل)
fine, smooth, smoothen

رقیق شدن (فعل)
fine

خوب (قید)
well, fine, goodly, brawly, nobly

تخصصی

[عمران و معماری] ریز - نرم
[برق و الکترونیک] دقیق، ریز
[زمین شناسی] ریز، نرم
[حقوق] جریمه کردن، جریمه، خالص، دقیق
[ریاضیات] خوب، جریمه، ریزه، ریز، نازک، ظریف، جریمه کردن
[خاک شناسی] ریز

انگلیسی به انگلیسی

• monetary penalty, punishment which involves the payment of a specified sum of money
punish with a fine, impose a tax upon; refine, purify; become fine or finer; make thin or thinner, reduce; clarify
delicate; thin; flimsy; handsome; top-quality; excellent; sharp; sharpened; refined; purified; elegant
very well; excellently
you use fine to describe something that is very good.
if something is fine, it is satisfactory or acceptable. predicative adjective here but can also be used as an adverb. e.g. we get on fine.
if you say that you are fine, you mean that you are feeling well and quite happy.
when the weather is fine, it is sunny and not raining.
something that is fine consists of very small or narrow parts.
a fine adjustment or distinction is very delicate or exact.
if you are fined, you are punished by being ordered to pay a sum of money.
a fine is a sum of money which someone has to pay as a punishment.

پیشنهاد کاربران

مقدار پولی که بابت شکستن قانون باید بدی
جریمه ی راهنمایی و رانندگی
fine
back - formation from finire or else from Latin finis "that which divides, a boundary, limit, border, end" ( see finish ( v. ) ) ; hence "acme, peak, height,
چون ریشه لاتین این واژه معنی مرز می ده این کلمه در فارسی برای ما دو معنای جدا پیدا می کنه ( عالی/ خوب و جریمه )
...
[مشاهده متن کامل]

مرز: حد/ سرحد/ منتها/ ختم/ اعلا درجه/ بسیار ظریف یا فاخر ( که معنی ریز هم ازش منبعث می شه )
مرز: حد/ تغزیر/ جریمه
back - formation اشتقاق معکوس
acme قله، راس، منتها

جزا نقدی
you're fine
چیزیت نیست
روبه راه
مثال: everything is fine همه چیز روبه راه است.
خوب / جریمه
مثال: The weather was fine for our picnic.
هوا برای پیک نیک ما خوب بود.
بی نظیر، معرکه، محشر، همه چیز تمام.
جالب بود، تو بحث دینامیک خاک رشته عمران fines به معنای جریمه هیچ مدلی جور در نمیومد تا این که این جا دیدم ریز هم معنی می شه
Pay a fine
Money that paid as punishment for breaking a law
fine: جریمه، جریمه کردن
نازک، ظریف در باستان شناسی - متون مربوط به سفال
🌐 کلماتی کاربردی برای بیان هوای مطلوب و دلپذیر:
✅ calm – very little wind
✅ clear – no clouds, rain, etc.
✅ clement – pleasant because it is neither very hot nor very cold
✅ cloudless – no clouds in the sky
...
[مشاهده متن کامل]

✅ equable – does not change very much
✅ fair – pleasant and not raining
✅ fine – sunny and not raining
✅ pleasant – dry and neither very hot nor very cold
✅ still – without wind
✅ temperate – a temperate climate or region is never extremely hot or extremely cold
✅ windless – without any wind
منبع: www. writerswrite. co. za

خیلی خوب
He was fined for dangerous driving yesterday
جریمه کردن
FINE ( verb ) : make someone pay for breaking the law.
زیبا ( مثلاً گل زیبا fine flower )
جریمه نقدی
ریز
I'm fine
I will be sick in the future
I'm fine
من در آینده مریض خواهم شد
من خوبم
عمر من زیاد هست خیلی زیاد ، یعنی خدا من رو با تنهایی عذاب خواهد داد
نازک
he fined me to give him bribe
( معدن، فرآوری ) : نرمه
[Bad Weather]
[Collocation]
a fine mist hangs in the air
جریمه پولی و خوب بودن
Fine : خُب
Come with me : باهام بیا
Fine : خُب - اوکی - میام

worthy of or eliciting admiration
admirable
Worthy
قابل ستایش
قابل تحسین
ستودنی
تحسین برانگیز
شایسته
He is the finest captian of all time !
A fine human being

زیبا و خوش منظره
مرغوب
جالبه ک fine هم به معنای خوب بودن تو سلام احوال پرسی هس هم توی بعضی جاها جریمه: ) 🙃🍃
غرامت
جریمه
جریمه کردن
در متن های عرفانی بجای mind آمده است این به دلیل ظرافت بیش از حد ذهن است

کاربرد صفت fine به معنای خوب
صفت fine در حالت کلی به هرچیزی که از کیفیت مطلوبی برخوردار باشد و قابل قبول باشد اطلاق می گردد. مثلا:
"a very fine performance" ( یک اجرای خیلی خوب )
"She's a fine actor" ( او یک بازیگر خوب است. )
صفت fine برای توصیف وضعیت سلامتی نیز به کار می رود. مثلا:
""How are you?" "I'm fine, thanks"" ( "حالت چطور است؟" "من خوبم، ممنون. " )
صفت fine گاهی برای بیان اینکه از چیزی راضی هستید یا اینکه چیزی راضی کننده بوده یا اینکه به چیزی نیاز ندارید استفاده می کنیم. مثلا:
"You go on without me. I'll be fine" ( شما بدون من بروید. من چیزیم نمی شود [من به چیزی نیاز ندارم. ] )
"‘Can I get you another drink?’ ‘No, thanks. I'm fine" ( می توانم یک نوشیدنی دیگر برایتان بیاورم؟" "نه ممنون. من لازم ندارم. )
صفت fine معنای "زیبا" و "خوش منظره" هم می دهد. مثلا:
"You can see a fine view of the river from the balcony" ( از بالکن می توانی چشم انداز خوبی از رودخانه ببینی. )
"a fine - looking woman" ( یک خانم زیبا )
کاربرد قید fine به معنای خوب
قید fine به معنای "خوب" قیدی غیررسمی و محاوره ای است و به افعالی اطلاق می شود که قابل قبول باشند و در کیفیت خوبی انجام شوند. مثلا:
"Things were going fine until you showed up" ( اوضاع داشت خوب پیش می رفت تا اینکه تو پیدایت شد. )
"Keep going like that—you're doing fine" ( همینطور ادامه بده - داری خوب انجام می دهی. )
کاربرد حرف ندای fine به معنای باشه!
حرف ندای fine به معنای "باشه!" زمانی استفاده می شود که می خواهیم به کسی بگوییم یک عمل، پیشنهاد یا تصمیم قابل قبول است. مثلا:
"‘I'll leave this here, OK?’ ‘Fine" ( من این را اینجا می گذارم، باشه؟ "باشه!" )
کاربرد واژه fine به معنای جریمه
واژه fine به معنای "جریمه" به مبلغی پول گفته می شود که به خاطر زیر پا گذاشتن قوانین باید پرداخت شود. مثلا:
"a parking fine" ( جریمه پارک غیرقانونی )
کاربرد فعل fine به معنای جریمه کردن
فعل fine به معنای "جریمه کردن" یعنی کسی را به عنوان جریمه قانونی و رسمی وادار به پرداخت پول کنید. مثلا:
"She was fined for speeding" ( او به خاطر سرعت غیرمجاز جریمه شد. )
"Any company found to be breaking these rules will be heavily fined" ( هر شرکتی که فهمیده شود این قوانین را زیرپا گذاشته است مبلغ سنگینی جریمه خواهد شد. )
To give a ticket to a person to punish him or her
جریمه کردن
[آمیزه ها و ترکیب ها]
ریزدانه
[صنعت]
زُدودن ، حباب زُدایی ، حباب زدودن
باحال

جریمه کردن
جریمه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٨)

بپرس