account

/əˈkaʊnt//əˈkaʊnt/

معنی: پا، حساب، گزارش، شرح، صورت حساب، خبر، حکایت، سبب، بیان علت، داستان، حساب کردن، شمردن، محاسبه نمودن، حساب پس دادن، دانستن، مسئول بودن، ذکر علت کردن، دلیل موجه اقامه کردن، تخمین زدن، نقل کردن
معانی دیگر: به حساب آوردن، برشمردن، شناختن، جبران کردن، تقاص پس دادن، توضیح دادن، پاسخگو بودن، توجیه کردن، باعث شدن، موجب شدن، محاسبه، شمارش، بازگویه، حساب نسیه (charge account هم می گویند)، ایاره، مشتری (که در بانک حساب دارد)، اهمیت، اعتبار، توجه، وقع، علت، دلیل، ارزش، وصف، روایت، نقل، بیان، vt : شمردن، حق حساب پس دادن، دلیل موجه اقامه کردن با for

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: on account of, take into account
(1) تعریف: a story or report; narrative.
مترادف: chronicle, description, narrative, recitation, record, relation, report, statement, story, tale, version
مشابه: commentary, declamation, elaboration, exposition, history, memoir, narration, portrayal, recital, rehearsal, representation, tidings

- He gave an interesting account of their vacation.
[ترجمه سحرنوروزي] أون گزارش جالبی إز تعطیلاتشون داد
|
[ترجمه گوگل] او روایت جالبی از تعطیلات آنها ارائه کرد
[ترجمه ترگمان] او شرح جالبی از تعطیلات خود داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her account of the incident was different from her husband's.
[ترجمه قاسم آباده ای] شرح او از واقعه با تشریح شوهرش فرق داشت.
|
[ترجمه فرهاد] روایت او از ماجرا با روایت شوهرش فرق می کرد.
|
[ترجمه گوگل] روایت او از ماجرا با شوهرش متفاوت بود
[ترجمه ترگمان] شرح ماجرا با شوهرش فرق داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The police asked him to give an account of his actions on that night.
[ترجمه سحرنوروزي] پلیس إز أون خواست که یه گزارش إز کإرهابی که تو أون شب إنجام داده رو بهش تحویل بده .
|
[ترجمه شان] پلیس از او خواست که گزارشی از فعالیت هایش در آن شب را، ارائه دهد.
|
[ترجمه گوگل] پلیس از او خواست که در آن شب شرح حالش را بدهد
[ترجمه ترگمان] پلیس از او خواست که در آن شب گزارشی از اقداماتش بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a statement of the causes or reasons behind some action, event, or phenomenon.
مترادف: explanation

- The big bang theory is one account of how the universe began.
[ترجمه سحرنوروزي] تئوری بیگ بنگ شرح روایتی است که جهان چگونه اغاز شده است
|
[ترجمه ai] نظریه بیگ بنگ یک توضیح برای چگونگی آغاز جهان است.
|
[ترجمه گوگل] تئوری انفجار بزرگ یکی از شرح های چگونگی شروع جهان است
[ترجمه ترگمان] نظریه انفجار بزرگ یکی از دلایل شروع جهان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an explanation of conduct.
مترادف: explanation
مشابه: justification

- The examiner will expect a full account of our dealings with this client.
[ترجمه غزال سرخ] بازرس در انتظارِ گزارش کاملی از برخورد ما با این مشتری خواهد بود.
|
[ترجمه گوگل] ممتحن انتظار گزارش کاملی از معاملات ما با این مشتری را خواهد داشت
[ترجمه ترگمان] پزشک قانونی، حساب پر از معاملات ما با این مشتری را خواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: ground or reason for carrying out some action; basis.

- On no account should the guard leave his post.
[ترجمه فرهاد] نگهبان به هیچ عنوان نباید محل کارش را ترک کند.
|
[ترجمه گوگل] به هیچ وجه نگهبان نباید پست خود را ترک کند
[ترجمه ترگمان] به هیچ وجه نباید نگهبان پستش را ترک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- On what account are you requesting this information?
[ترجمه گوگل] با چه حسابی این اطلاعات را درخواست می کنید؟
[ترجمه ترگمان] به چه دلیل از این اطلاعات درخواست دارید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: an arrangement wherein a bank or other financial institution holds a customer's deposited funds so that the funds are safe but can be accessed at any time by the customer, or the conception of this arrangement as a container for the funds that are kept.

- She set up an account at the local bank with a deposit of two thousand dollars.
[ترجمه گوگل] او یک حساب در بانک محلی با سپرده دو هزار دلاری راه اندازی کرد
[ترجمه ترگمان] او حساب بانکی محلی را با دو هزار دلار پرداخت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't have enough money in my account to pay the rent right now.
[ترجمه ryhn] من الان در حسابم به اندازه کافی پول برای پرداخت اجاره ندارم
|
[ترجمه گوگل] در حال حاضر پول کافی برای پرداخت اجاره بها در حسابم ندارم
[ترجمه ترگمان] من به اندازه کافی پول ندارم که کرایه را بدهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a record of money spent or received.
مترادف: book, record, statement
مشابه: bill, bookkeeping, charge, check, computation, invoice, tally

- According to your account at the bank, you made five deposits this month.
[ترجمه Negin] طبق حساب شما در بانک، شما در این ماه پنج بار واریزی داشتید
|
[ترجمه گوگل] طبق حسابی که در بانک دارید، در این ماه پنج سپرده داشته اید
[ترجمه ترگمان] بنا به گزارش شما در این بانک، شما در این ماه پنج مخزن ایجاد کرده اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: an arrangement with a store or other business that allows a customer to pay for goods or services on credit instead of using cash at the time of sale.

- The department store offers a discount on purchases if you open an account with them.
[ترجمه گوگل] در صورت افتتاح حساب با آنها، فروشگاه بزرگ برای خریدها تخفیف ارائه می دهد
[ترجمه ترگمان] اگر شما حساب خود را با آن ها باز کنید، فروشگاه این فروشگاه تخفیف خرید را پیشنهاد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: an arrangement that allows one to gain access to a computer, a computer application, or website when one enters a username and password that one has established.

- In order to gain access to your health records online, you need to create an account on the clinic's website.
[ترجمه گوگل] برای اینکه بتوانید به صورت آنلاین به پرونده سلامت خود دسترسی پیدا کنید، باید یک حساب کاربری در وب سایت کلینیک ایجاد کنید
[ترجمه ترگمان] به منظور دستیابی به سوابق سلامت تان به صورت آنلاین، باید گزارشی در وب سایت این کلینیک تهیه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: a company or person who is a client of a business.
مشابه: client, customer

- The advertising agency was lucky to get two new accounts this fall.
[ترجمه گوگل] این آژانس تبلیغاتی خوش شانس بود که در پاییز امسال دو حساب جدید دریافت کرد
[ترجمه ترگمان] این آژانس تبلیغاتی خوش شانس بود که دو حساب جدید در پاییز امسال به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: value or worth.
مترادف: consequence, distinction, import, importance, merit, note, regard, significance, use, value, worth
مشابه: dignity, esteem, honor, reputation, repute

- The opinions of the children were of little account to him.
[ترجمه گوگل] نظرات بچه ها برایش اهمیت چندانی نداشت
[ترجمه ترگمان] عقاید بچه ها برایش ناچیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(11) تعریف: behalf.

- Please don't stay up late on my account.
[ترجمه Mrjn] لطفا به خاطر من تا دیروقت بیدار نمان.
|
[ترجمه گوگل] لطفا در حساب من تا دیر وقت بیدار نمانید
[ترجمه ترگمان] لطفا تا دیروقت بیدار نمون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- On whose account are you making all these arrangements?
[ترجمه ناصر] به حساب چه کسی این تدارکات را مبینید
|
[ترجمه گوگل] به حساب چه کسی این همه مقدمات را انجام می دهید؟
[ترجمه ترگمان] از کجا تمام این مقدمات را تهیه می کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: accounts, accounting, accounted
(1) تعریف: to explain (usually followed by "for").
مترادف: clarify, explain, illuminate, justify, rationalize
مشابه: elucidate, interpret

- I can't account for her feelings toward this horrible man.
[ترجمه احمد درفشدار] نمی توانم احساسات او ( مؤنث ) را نسبت به این مرد گستاخ و نامهربان توجیه کنم
|
[ترجمه گوگل] من نمی توانم احساسات او را نسبت به این مرد وحشتناک توضیح دهم
[ترجمه ترگمان] من نمی توانم نسبت به احساسات او نسبت به این مرد وحشتناک حساب کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her illness accounts for the paleness of her skin.
[ترجمه احمد درفشدار] بیماری او توجیهی برای رنگ پریدگی او است
|
[ترجمه گوگل] بیماری او دلیل رنگ پریدگی پوست او است
[ترجمه ترگمان] به خاطر رنگ پریدگی پوستش، علت بیماری او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The doctor is still having difficulty accounting for the man's death.
[ترجمه 🦥Moonlight] هنوز برای پزشک مشکل است که برای مرگ آن مرد توجیه ( دلیل منطقی ) بیاورد
|
[ترجمه گوگل] پزشک هنوز در تشخیص مرگ این مرد با مشکل مواجه است
[ترجمه ترگمان] دکتر هنوز مشکل مرگ آن مرد را حل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to provide a count or tally, esp. of money spent and taken in (usually followed by "for").
مترادف: explain, report on
مشابه: enumerate, tally

- I can account for every dollar I spent.
[ترجمه احمد درفشدار] برای هر دلاری که خرج کردم می توانم توضیح دهم
|
[ترجمه گوگل] من می توانم برای هر دلاری که خرج کردم حساب کنم
[ترجمه ترگمان] میتونم حساب هر دلاری که خرج کردم حساب کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to be the cause of (usually followed by "for").
مترادف: achieve, generate, produce
مشابه: cause, create, effect, give rise to, occasion

- He accounted for several runs in the ball game.
[ترجمه گوگل] او در بازی توپ چندین دوش را به حساب آورد
[ترجمه ترگمان] او چندین ران در بازی توپ کسب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Hard work accounts for his success.
[ترجمه گوگل] سخت کوشی عامل موفقیت اوست
[ترجمه ترگمان] کاره ای سخت برای موفقیت او
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to regard as.
مترادف: consider, count, deem, rate, regard
مشابه: appraise, assess, believe, estimate, gauge, judge, reckon, think of, value, view

- I account him of little worth to the company.
[ترجمه گوگل] من او را برای شرکت ارزش کمی می دانم
[ترجمه ترگمان] من حساب او را نسبت به شرکت در نظر می گیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. account settlement
تسویه ی حساب

2. account for
توجیه کردن،توضیح دادن،تشکیل دادن

3. an account book
دفتر حساب

4. an account showing $100 on the debit side and $1000 on the credit side
حسابی که در ستون بدهکار صد دلار و در ستون بستانکار هزار دلار نشان می دهد

5. blocked account
حساب مسدود (بلوک شده)

6. carpets account for a major part of our non-oil exports
فرش بخش عمده ی صادرات غیر نفتی ما را تشکیل می دهد.

7. her account of what happened tallies with yours
شرحی که او از ماوقع می دهد با شرح شما تطبیق می کند.

8. on account of his children he has five exemptions
به خاطر فرزندانش از پنج معافیت مالیاتی برخوردار است.

9. your account will be debited by the amount of the check
مبلغ چک از حساب شما کسر خواهد شد.

10. budget account
(انگلیس) حساب نسیه (در فروشگاه ها و غیره)،اعتبار خرید قسطی

11. clearing account
حساب پایاپای بانک ها،حساب تهاتری بانک ها

12. cost account
حساب هزینه ی تمام شده،حساب برآورد هزینه

13. credit account
(حسابداری) حساب بستانکار

14. current account
(بانکداری) حساب جاری

15. deposit account
حساب سپرده

16. on account
به طور نسیه،قسطی،به عنوان بیعانه

17. take account of
به حساب آوردن،مورد توجه قرار دادن،متوجه شدن

18. a bank account
حساب بانکی

19. a bank account of considerable size
یک حساب بانکی کلان

20. a blow-by-blow account of their debate
شرح کلیه ی جزئیات مناظره آنها

21. a joint account
حساب (بانکی) مشترک

22. a particular account of the day's events
شرح جز به جز رویدادهای آن روز

23. a running account
حساب جاری

24. a savings account
حساب پس انداز

25. a straightforward account of what happened
شرح صادقانه ی ماوقع

26. a summary account of the long negotiations
شرح مختصری از مذاکرات طولانی

27. a synoptic account of the events
شرح مجملی از رویدادها

28. a verbatim account
شرح واژه به واژه

29. a warped account
شرح تحریف شده

30. can she account for her actions?
آیا می تواند رفتار خود را توجیه کند؟

31. carry an account to the ledger
حساب را در دفتر حساب وارد کردن

32. she keeps account of what we spend
او حساب آنچه را که خرج می کنیم می نویسد.

33. the biblical account of the creation
شرح خلقت بنابر انجیل

34. the hilarious account of their meeting
شرح خنده دار ملاقات آنها

35. to compose account differences
اختلاف حساب ها را برطرف کردن

36. abstract of account
(اقتصاد) خلاصه ی حساب،سیاهه

37. call deposit account
حساب سپرده ی دیداری (عندالمطالبه)

38. call to account
1- توضیح خواستن 2- توبیخ کردن

39. on no account
تحت هیچ شرایطی،به هیچ عنوان،ابدا

40. on someone's account
به خاطر کسی،از سوی کسی،به حساب کسی دیگر

41. turn to account
بهره گیری کردن،استفاده بردن از

42. he submitted an account of his expenditures
صورت حساب مخارج خود را ارائه داد.

43. someday, he will account for his crime
روزی تقاص جنایت خود را پس خواهد داد.

44. to make an account square
حساب را موازنه کردن

45. to render an account of one's actions
حساب اعمال خود را عرضه کردن

46. give a good account of oneself
جواب یا توضیح قانع کننده دادن،توجیه کردن

47. a thing of small account
چیز کم اهمیت (ارزش)

48. he gave a detailed account of what had happened
او آنچه را که رخ داده بود به تفصیل شرح داد.

49. he gave an exact account of what had happened
او شرح دقیقی درباره ی آنچه که روی داده بود داد.

50. he gave the full account of all that had transpired
او آنچه را که روی داده بود به طور مبسوط شرح داد.

51. he padded the expense account
او در صورت هزینه ها دست برد (و آنها را بیشتر جلوه داد).

52. he wrote a serial account of his adventures
شرح ماجراهای خود را در چند بخش نوشت.

53. i closed my bank account
حساب بانکی خود را بستم.

54. i have a charge account with this shop
با این مغازه حساب (نسیه) دارم.

55. i have a charge account with this store
در این مغازه حساب نسیه دارم.

56. i have a checking account and a savings account
من یک حساب جاری و یک حساب پس انداز دارم.

57. she gave a lyrical account of her trip
او شرح پرشوری از مسافرت خود را ارائه داد.

58. to exhaust a bank account
حساب بانکی را خالی کردن

59. to load an expense account
در صورت هزینه ها دستکاری کردن

60. to open a bank account
حساب (بانکی) باز کردن

61. we credited the customer's account with $10
ده دلار به حساب موجودی مشتری افزودیم.

62. general kazeby was cashiered on account of bribery
سرلشگر کاذبی به خاطر رشوه خواری از خدمت برکنار شد.

63. i do not believe his account
توضیح او را باور نمی کنم.

64. i withdrew $100 from my account
100 دلار از حسابم برداشت کردم.

65. julie put money into her account
جولی پول به حساب خود ریخت.

66. they expressed their sorrow on account of the earthquake
آنان مراتب تاسف خود را به خاطر زلزله ابراز داشتند.

67. this book contains a narrative account of his travels
این کتاب حاوی شرح داستان واری از سفرهای او است.

68. to transfer money from one account to another
از یک حساب به حساب دیگر پول انتقال دادن

69. to turn knowledge to good account
علم را در امور خیر بکار زدن

70. a check in settlement of my account with you
چکی برای تسویه ی حسابم با شما

مترادف ها

پا (اسم)
support, strength, partner, accident, chance, happening, foot, leg, paw, bottom, ground, end, account, part, power, peg, foundation, ped, pod, playmate

حساب (اسم)
account, arithmetic, calculation, counting, tally, score, tab, tale

گزارش (اسم)
account, report, story, reportage, hearing, bruit, inkling, action, wrap-up

شرح (اسم)
treatise, circumstance, account, story, description, explanation, exposition, statement, narrative, tale, innuendo, gloss, interpretation, presentment, relation, recitation, sketch, delineation, legend, footnote, geography

صورت حساب (اسم)
account, bill, invoice, facture, tab

خبر (اسم)
account, report, news, announcement, information, word, narration, notification, advice, notice, advertisement, manifest, predicate

حکایت (اسم)
account, story, narrative, anecdote, tale, allegory, exemplum, novella

سبب (اسم)
occasion, ground, account, cause, reason, motive

بیان علت (اسم)
account

داستان (اسم)
account, story, narrative, tale, fiction, narration, apologue, fable, novella

حساب کردن (فعل)
account, score, calculate, count, compute, numerate, figure, sum, cipher

شمردن (فعل)
rate, account, tally, count, enumerate, number, figure, reckon, aim, include, repute

محاسبه نمودن (فعل)
account

حساب پس دادن (فعل)
account, reckon

دانستن (فعل)
learn, account, know, knew, have, con, aim, adjudge, ascribe, cognize

مسئول بودن (فعل)
account

ذکر علت کردن (فعل)
account

دلیل موجه اقامه کردن (فعل)
account

تخمین زدن (فعل)
account, compute, estimate, appraise, guesstimate, foreshow, guess

نقل کردن (فعل)
account, convey, quote, relate, transcribe, tell

تخصصی

[حسابداری] حساب
[برق و الکترونیک] محاسبه، ذکر علت
[حقوق] حساب، گزارش، شرح،
[ریاضیات] حساب، صورت حساب، گزارش، مشتری، شرح، مسئول بودن

انگلیسی به انگلیسی

• business agreement which allows use of something; formal business agreement in which a client is provided access to a computer system or internet server (computers, internet); report; description; explanation
explain; give a report; cause; regard
an account is a written or spoken report of something that has happened.
accounts are detailed records of all the money that a person or business receives and spends.
if you have an account with a bank, you leave money with the bank and withdraw it when you need it.
if you have an account with a shop or company, you can get goods or services from there and pay at a later time.
if you take account of something, or take it into account, you consider it when you are thinking about a situation.
if you do something on account of something or someone, you do it because of that thing or person.
if you say that something should on no account be done, you mean that it should never be done at all.
if something is of no account, it does not matter at all.
if you account for something, you explain how it happened.
if something accounts for a particular part or proportion of a whole thing, it is what that part or proportion consists of.

پیشنهاد کاربران

خوانِش
حساب، توجیه، توجیه کردن
مثال: She opened a savings account at the bank to save money.
او یک حساب پس انداز در بانک باز کرد تا پول صرفه جویی کند.
🔷 واژه ی مصوب: کارساب / حساب کاربری

🔷 منبع: انجمن بازدیسان پارسی، فرهنگستان زبان و ادب
حساب بانکی. حساب داشتن در بانک، شمردن، حساب کردن، محاسبه نمودن، ( حق ) حساب پس دادن، ذکر علت کردن، دلیل موجه اقامه کردن، تخمین زدن، دانستن، نقل کردن، حساب، صورت حساب، گزارش، بیان علت، سبب، شرح، مسئول بودن،
...
[مشاهده متن کامل]
عمران: اهمیت گزارش، معماری: گزارش، بازرگانی: حساب، صورت مبالغ دریافتی و پرداختی، وضع سود و زیان، علوم نظامی: نگهداری حسابها

1. دلیلِ . . . بودن؛ توجیه کردن ( برای ) ، توضیح دادن ( برای )
2. انتظارِ . . . را داشتن، در نظر گرفتن، فکرِ . . . را کردن
3. پیدا کردن، محلِ . . . را شناسایی کردن
4. کشتن، نابود کردن، از بین بردن، به هلاکت رساندن؛ شکار به دام انداختن
...
[مشاهده متن کامل]

5. حساب پس دادن برای، پاسخ گوی . . . بودن ( در محاوره )
6. به خود اختصاص دادن، دارا بودن، داشتن ( مبلغ، مقدار )
7. دانستن، به حساب آوردن، شناختن to account oneself lucky
There is no accounting for taste
سلیقه دلیل نمی خواهد.
در حالت اسم:
1. حساب؛ صورتحساب ( بازرگانی، مالی )
2. شمارش، محاسبه
3. سود، منفعت، صرفه
4. گزارش، شرح، نقل، روایت
5. اهمیت، قدر، وقع، اعتبار
6. دلیل، علت
on account
علی الحساب، نسیه
open an account
حساب باز کردن
put something down to one's account
به حسابِ کسی گذاشتن
settle one's account ( with )
تصفیه حساب کردن؛ به حسابِ کسی رسیدن، انتقام گرفتن ( مجازی )
send in/render an account
صورتحساب فرستادن
open a bank account
حسابِ بانکی باز کردن
balance/square accounts ( with somebody )
1. تسویه حساب کردن، حسابِ خورد را پاک کردن ( با کسی ) ؛ از کسی انتقام گرفتن، حقِ کسی را کفِ دستش گذاشتن، خرده حساب ها را تسویه کردن ( مجازی )
call/bring somebody to account
از کسی حساب پس گرفتن، کسی را بازخواست کردن، کسی را مسئول دانستن ( مجازی )
work on one's own account
به نفعِ خود کار کردن
turn/put something to ( good ) account
از چیزی خوب استفاده کردن، چیزی را هدر ندادن
by one's own account
به روایتِ خود شخص
by/from all accounts
بنا به عقیده عموم
give a good account of oneself
تصویرِ خوبی از خود به دست دادن، تأثیرِ خوبی گذاشتن
be ( reckoned ) of some/small account
با/بی اهمیت به حساب آمدن
take something into account; take account of something
به چیزی وقع گذاشتن، چیزی را به حساب آوردن
take no account of something; leave something out of account
چیزی را به حساب نیاوردن
on account of
به دلیلِ، به علتِ، به خاطرِ
on somebody's account
به خاطرِ کسی
on this account
به این دلیل
on that account
به آن دلیل
on no account
به هیچ وجه، به هیچ دلیل

description, explanation, narrative, report, statement, story, tale, version
- statement, balance, bill, books, charge, invoice, reckoning, register, score, tally
- importance, consequence, honour, note, significance, standing, value, worth
...
[مشاهده متن کامل]

حساب بانکی
حساب داشتن در بانک، شمردن، حساب کردن، محاسبه نمودن، ( حق ) حساب پس دادن، ذکر علت کردن، دلیل موجه اقامه کردن، تخمین زدن، دانستن، نقل کردن، حساب، صورت حساب، گزارش، بیان علت، سبب، شرح، مسئول بودن، عمران: اهمیت گزارش، معماری: گزارش، بازرگانی: حساب، صورت مبالغ دریافتی و پرداختی، وضع سود و زیان، علوم نظامی: نگهداری حسابها

روایت، فرم، ورژن
A newspaper account of a scientific report
روایت/ورژن روزنامه ای یه گزارش علمی
On my own account
به حساب خودم
Bot ownership can't be transferred to channel, another bot or yourself.
انگاره
هنگاره
منبع: فرهنگ واژگان زبان پلهوی ( مکنزی )
account
هنگاره
منبع: واژگان زبان پهلوی ( مکنزی )
این لغت معانی متفاوتی دارد !
۱ _ حساب
۲ _ گزارش
۳ _ شرح دادن
حساب کاربری
صفحه ی شخصی ( پیج اینترنتی )
[اصطلاح تخصصی ارزهای دیجیتال]
حساب
یک حساب در مفهوم مالی، نشان دهنده رویدادهای مرتبط با دارایی های مشخصی است که در آن حساب نگهداری می شوند.
محسوب شدن
In most houses, radiation accounts for less than 10 percent of heat loss and most of that loss will be associated with windows. Conduction and convection are the main causes of heat loss; convection is the main culprit when the house is leaky.
Please try this account. If you cannot log in, provide a screenshot of your recharge order.
You have to wait 58 minutes until you can help again
please give a brief 5 - 7 word summary of the request. ترجمه
Can you help advertise my company's product on your Instagram page. . say your price am going to pay?
invite failed because you don't have the latest version
You do not have access to manotobet. com.
The site owner may have set restrictions that prevent you from accessing the site.
Please fill out this form, and we'll send you a welcome email so you can verify your email address and sign in.
How could it be better?
Keep in mind that this form is for feedback only and you won’t receive a reply. Please don’t include personal information about you or someone else. Learn more about how to report something to Instagram.
Optional
در نظر گرفتن Account ( v )
نوشتار
توضیح دادن کتبی یا شفاهی.
- - - - - - - - - - - - - - - - - -
Description - a written or spoken that says what happens in an events or process
Hello, Thanks for writing in. We'll work to get back to you as soon as possible, usually within 24 hours Monday - Friday. We answer e - mails in the order they were received. Due to heightened security,
...
[مشاهده متن کامل]
for any account recovery we need: - The name of the account you are trying to recover - A screenshot of a Plato purchase receipt for that account that includes the transaction ID ( from Apple or Google, NOT your bank/SMS ) If you have not made a purchase or no longer have a purchase receipt, we will be unable to verify ownership and cannot recover the account. Thanks, PlatoBot

هر کس میداند به معنی حساب بانکی است ولی باید ما فراتر بدانیم
اگر همرای for آمد به معنی تشکیل دادن است
Tea accounts for 40 percent of all drink consumed in our country
چای ۴۳ در صد از نوشیدنی های مصرف شده کشور مارا تشکیل میدهد
شرح، روایت، وصف
You have not verified this action in the Steam Mobile app. Please confirm from the Confirmations menu option in the app and try again.
تشکیل دادن
today, tea accounts for 43 percent of all drink consumed in Britain
امروز چای ۴۳ در صد از کل نوشیدنی های مصرف شده در بریتانیا را تشکیل میدهد
شرح ما وقع؛ شرح حال، شرح ماجرا
an eyewitness account ( = a description given by somebody who saw what happened )
?Can you give us an account of what happened
. The diaries contained a detailed account of the writer's experiences in China
...
[مشاهده متن کامل]

a first - hand/personal/first - person account

There was 1 error found in the information you submitted
Serial Number - Your entered code is incorrect or exired.
‏دَفتَروَن = account، حساب
{دَفتروَن: دفتر پسوند مانستگی �وَن�. در کل به معنای آنچه مانند دفتر در آن اطلاعات ( اطلاعات مالی یا غیرمالی ) ثبت می شود}
‎#پیشنهاد_شخصی
‎#پارسی دوست
Please update your app to the latest version. The version you are using is out of date and will stop working soon.
مطالبه
Accounts receivable ( AR ) is the balance of money due to a firm for goods or services delivered or used but not yet paid for by customers
مطالبات قابل وصول ( AR ) مانده پولی است که به یک شرکت برای کالاها یا خدماتی که تحویل داده یا استفاده می شود اما هنوز توسط مشتریان پرداخت نشده است.
...
[مشاهده متن کامل]

account ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: حساب
تعریف: امکانی در شبکه های داخلی یا سامانه های عامل چندکاربری که به دلایل حفاظتی و مدیریتی، برحسب توافق، به هر کاربر تخصیص می دهند
account
حساب بانکی
account ( verb ) = توجیه کردن، پاسخگوی چیزی بودن، توضیح دادن/در نظر گرفتن، در نظر گرفته شدن، فرض کردن، به حساب آوردن، تلقی شدن، ارزیابی شدن
account ( verb ) for ( preposition ) /اختصاص دادن ، احتمال دادن، احتمال وقوع چیزی را دادن، پیش بینی و با خبر شدن و پیشگیری از آن/نابود کردن، ویران کردن، به هلاکت رساندن/گزارش مالی ارائه کردن، حساب پس دادن، پاسخگوی کسی یا چیزی بودن
...
[مشاهده متن کامل]

examples:
1 - He was unable to account for the error.
او نتوانست آن خطا را توجیه کند.
2 - How can you account for the missing pieces?
چگونه می توانید قطعات گم شده را توجیه کنید ( پاسخگوی آن باشید ) ؟
3 - In English law a person is accounted innocent until they are proved guilty.
در حقوق انگلیس تا زمان اثبات مجرمیت شخص بی گناه در نظر گرفته می شود.
4 - The event was accounted a success.
این رویداد موفقیت آمیز ارزیابی شد ( در نظر گرفته شد ) .
5 - The iran’s market accounted for 5% of total export
بازار ایران 5 درصد از کل صادرات را به خود اختصاص داده است
6 - She did not accounted for such a tragedy to happen to her and lose her life.
او احتمال نمی داد که چنین فاجعه ای برایش رخ دهد و زندگی خود را از دست بدهد.
7 - Our missiles accounted for 5 enemy stealth jet airplane.
موشک های ما 5 هواپیمای جت مخفی دشمن را نابود کرد.

account ( noun ) = حساب بانکی، حساب، حساب و کتاب، صورت حساب ( plural :به صورت جمع ) /شرح، روایت، گزارش، نقل/حساب کاربری ( در وبسایت یا اپلیکیشن ) /مشتری ثابت، مشتری دائمی/حساب اعتباری، حساب نسیه/توصیف، توضیح ( در مورد ایده یا نظریه )
...
[مشاهده متن کامل]

مترادف با کلمه های : report ( noun ) = گزارش و story ( noun ) = شرح، روایت
bank/saving/checking account = حساب بانکی/پس انداز/جاری
joint account = حساب مشترک
to open an account at a bank= در یک بانک حساب باز کردن
to have an account with somebody/something = پیش کسی یا چیزی حساب داشتن
to deposit money in an account = پول به حساب واریز کردن
account holder = دارنده حساب
a full/detailed/brief/clear/true account = یک گزارش کامل/دقیق/مختصر/شفاف/واقعی
a first - hand/personal/first - person account = گزارش یا شرح دست اول/شخصی/اول شخص
to pay/settle one's/the account= صورتحساب خود را/صورتحساب را پرداخت/تسویه کردن
to put something on one's account = چیزی را به حساب کسی زدن
open an account = حساب بانکی باز کردن
on account = علی الحساب، نسیه
on account of = به دلیل، به واسطه
own account = به نفع خود
In any account = در هر صورت، در هر حال
on my account = به خاطر من
examples:
1 - With internet banking you can manage your account online.
با بانکداری اینترنتی می توانید حساب خود را بصورت آنلاین مدیریت کنید.
2 - I don't have a bank account.
من حساب بانکی ندارم.
3 - My husband and I have a joint account.
من و شوهرم یک حساب مشترک داریم.
4 - He opened an account at a bank in Germany.
او در بانکی در آلمان حساب باز کرد.
5 - I've opened an account at another bank.
من در بانک دیگری حساب باز کردم.
6 - Do you have an account with us?
پیش ما ( در بانک ما ) حساب دارید؟
7 - I deposited the money in my account this morning.
من امروز صبح پول را به حسابم واریز کردم.
8 - Interest will be paid monthly into the account holder's current accoun
سود به صورت ماهانه به حساب جاری دارنده ( صاحب ) حساب پرداخت می شود.
9 - Can you give us an account of what happened?
آیا می توانید روایتی ( شرحی ) از آنچه اتفاق افتاده را برای ما بیان کنید؟
10 - His account of the incident varied from that of the other witnesses
گزارش ( روایت ) او از این حادثه با دیگر شاهدان متفاوت است.
11 - Marshall gave the police his account of how the fight started.
مارشال گزارش خود را از نحوه شروع درگیری به پلیس داد.
12 - He later wrote an account of his experiences during the war.
او بعداً گزارشی از تجربیات خود در طول جنگ نوشت.
13 - She gave me a detailed account of what happened at the meeting.
او گزارش مفصلی از آنچه در جلسه رخ داد به من داد.
14 - The notebook contained a detailed account of the writer's experiences in China.
این دفترچه شامل شرح مفصلی از تجربیات نویسنده در چین بود.
15 - This gives a first - hand account of the war.
این یک گزارشی دست اول از جنگ می دهد.
16 - Millions of accounts have been hacked.
میلیون ها حساب کاربری هک شده است.
17 - I don't have a Twitter account.
من حساب کاربری توئیتر ندارم.
18 - The agency has lost several of its most important accounts.
این آژانس چندین ( مشتری ثابت ) مهم خود را از دست داده است.
19 - Departing guests should settle their accounts at the office
مهمانان در حال خروج باید ( صورت حساب های ) خود را در دفتر تسویه کنند.
20 - It is best to settle the account each month.
بهتر است هر ماه صورت حساب تسویه شود.
21 - James left the restaurant, settling his account by credit card.
جیمز رستوران را ترک کرد و صورت حساب خود را با کارت اعتباری تسویه کرد.
22 - Put it on my account please.
آن را لطفاً به حسابم بزن.
23 - We have accounts with most of our suppliers.
ما با اکثر تأمین کنندگان خود حساب داریم.
24 - I’ll give jenifer 20$ on account
به جنیفر 20 دلار علی الحساب می دهم
25 - Our trip was delayed on account of a sudden change in weather.
سفر ما به دلیل تغییر ناگهانی آب و هوا به تاخیر افتاد.
26 - I was more worried my own account that not being harmed by you
من بیشتر نگران خودم بودم که از جانب تو آسیب نبینم
27 - I bought a bicycle on account
من یک دوچرخه به صورت نسیه خریدم.
28 - In any account, do not leave the house without shutting off the gas valve and water tap.
در هر صورت ، بدون بستن شیر گاز و شیر آب از خانه خارج نشوید.

۱ ) گزارش
۲ ) حساب
۳ ) به حساب آوردن ( اهمیت دادن )
توجیه کردن - توضیح دادن - به حساب آوردن
به حساب آوردن
اهمیت داشتن، ارزش داشتن، واجد اهمیت بودن
Creating multiple accounts is forbidden
توجیه
حساب کاربری
بسته ارتباطی مبتنی بر یک شناسه و مشخصات هویتی و تائید آنها و موافقت با مقررات و پروتکل های تعریف شده و جاری.
به زعم
برای مثال In his account
پاسخ گویی
تعبیر، تفسیر، روایت
اکانت به صورت خلاصه و مفید :نام کاربری و رمز عبور.
وقتی مثلا از شما پرسیده می شود که اکانت دارید یا خیر؛ منظور این است که برای سامانه مورد نظر ( بانک ، دانشگاه، اداراه ) نام کاربری و رمز عبور دارید یا خیر که در صورت نداشتن آن باید نام کاربری و رمز عبور اولیه را دریافت کرد که طبیعتا همه ارگان ها این کار را انجام نخواهند داد و برای تعیین اکانت شرایطی قرار داده اند مثلا برای گرفتن اکانت از یک بانک باید لااقل در آن بانک حساب داشت البته امکان ثبت نام و تخصیص اکانت در بعضی از سامانه ها برای عموم وجود دارد مانند اکانت ورود به بعضی سایت ها برای استفاده از اطلاعات آنها.
...
[مشاهده متن کامل]

علت است
علت محسوب می شود
on my account
به حساب من، به پای من
برگزار کردن

به خاطرِ، به دلیلِ
take no account of
اعتنا نکردن به
کاربری
سرگذشت، شرح ماوقع
محسوب کردن، به شمار آوردن
حساب:حساب بانکی، حساب بازی ( اکانت )
در حقوق به معنی اعتبار هم هست
نقاط, گره
تفصیل - تفصیلات - نوشته مفصل و نسبتاً همه جانبه
حساب بانکی
جمله نمونه:
My salary is paid in my bank account.
صورت
تبیین کردن
ماجرا
شواهد
گزارش
Of no account
Of no or very little importance
significance, or worth
ارزش ( چیزی ) را نداشتن،
بدون/بی اهمیت،
بدون/ بی ارزش،
بدون/بی مفهوم،
بدون/ بی اعتبار،
( بی معنی )
...
[مشاهده متن کامل]

A life without love is of no account.
عمری که بدون عشق سپری شود ارزش زندگی کردن ندارد.

بابت، به علت
account of event : سیر وقایع
روایت، توضیح، توجیه،
Some accountants are clerks who do bookkeeping functions
حساب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٧٦)

بپرس