پیشنهاد‌های حامد جباری (٣,٧١٥)

بازدید
٣,٤٣٦
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

الگو یا حرکتی که شبیه شکل عدد 8 باشد

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

عضله جلویی بازو

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بسیار کوچک

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

یک چیز بسیار کوچک یا بی اهمیت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در حالت سوالی: "همه چی مرتبه؟" ( یعنی اوکی هستی؟ یا کمک می خوای؟ ) البته بسته به موقعیت می تونه معنی "موافق هستی" یا" آماده ای؟" رو هم داشته باشه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

constellation ( n ) ( kɑnstəˈleɪʃn ) =a group of stars that forms a shape in the sky and has a name, e. g. The Little Bear constellation is still use ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

conference room ( n ) ( kɑnfrəns rum )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

cone 4 ( n ) =the hard dry fruit of a pine or fir tree, e. g. a pine cone.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

confectionery ( n ) ( kənˈfɛkʃəˌnɛri ) =candy, chocolate, etc. , e. g. Confectionery is a multimillion - dollar business.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

cone 2 ( n ) traffic cone =a plastic object shaped like a cone and often orange in color, used on roads to show where vehicles aren't allowed to go

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

cone 3 ( n ) =a piece of thin crisp cookie shaped like a cone, which you can put ice cream in to eat it

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

cone 1 ( n ) ( koʊn ) =a solid or hollow object with a round flat base and sides that slope up to a point

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

conductor 3 ( n ) =a substance that allows electricity or heat to pass along it or through it, e. g. Wood is a poor conductor.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

conductor 1 ( n ) ( kənˈdʌktər ) =a person who stands in front of an orchestra, a group of singers etc. , and directs their performance, especially s ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

conductor 2 ( n ) =a person who is in charge of a train and travels with it, but doesn't drive it

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تحت شرایط

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

در طول ( در یک بازه. . . )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

به تصویر کشیدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

عجایب

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

با دست خود علامت صلیب بر روی صورت و سینه خود کشیدن ( به عنوان نمادی از مسیحی بودن )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کانادایی فرانسوی زبان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. آزرده کننده ( در مورد کسی که باعث آزردگی خاطر دیگران می شود ) 2. ساینده ( زبر )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

رک و راست - قانونی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تغییر جهت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

از پایین تا بالا

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. ثابت کردن 2. تبرئه کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

تعلل ورزی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نفرت انگیز ( منزجر کننده )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مزخرف ( خیلی احمقانه )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

لحاظ کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

قابل خوابانیدن ( در مورد صندلی یا مبل ) The car has reclining front seats این ماشین صندلی های جلوی قابل تنظیم ( خوابانیدن ) دارد

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

stative / adj/ˈsteɪt̮ɪv ( linguistics ) describing a state rather than an action. Stative verbs ( for example be, seem, understand, like, own ) ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آب سیب ( نوشیدنی که با سیب درست شود )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دارای هوای تازه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. اتهام 2. ایراد

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٧

1. سوء استفاده کردن 2. بدرفتاری کردن 3. بددهنی کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

گرامی داشتن - عزیز شمردن ( ارزشمند بودن )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. اتفاق ناگوار 2. نمایش غم انگیز

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

به لحاظ شغلی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بعداز یک هفته ( هفته دیگر )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

طبق دیکشنری آکسفورد، thug یعنی: 1. a violent person, especially a criminal یک فرد خشن و پرخاشگر، به ویژه فردی که مجرم است. 2. a member of a group ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ذوق - ذوق زده کردن/شدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

موارد استفاده از the 1. برای یک چیز یا یک شخص معین ( که قبلا برای شنونده در مورد آن صحبت کرده ایم ) I bought a shirt and some pants. The shirt is b ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تشکر کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

1. کوتاه کردن مو - نوک گیری کردن مو 2. هرس کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کسی را دست انداختن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

گوش دادن به رادیو تماشا کردن تلویزیون

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

اسم: اشک فعل: 1. پاره کردن - دریدن - جردادن 2. پاره شدن 3. کندن ( قاپیدن ) 4. با سرعت حرکت کردن tear down خراب کردن tear up پاره پاره کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

teakettle: کتری teapot: قوری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. مدیر منطقه 2. سرپرست ساختمان