cooking

/ˈkʊk.ɪŋ//ˈkʊkɪŋ/

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of preparing food or meals.

(2) تعریف: the result of such an act or process.

- His cooking is delicious.
[ترجمه Peshawa] دست پختش خوشمزه است
|
[ترجمه یسنا] اشپز
|
[ترجمه نیکا] آشپزی میکنم
|
[ترجمه هارلی کویین😈😴] غذا ی او خشمزه است
|
[ترجمه 🐸🐸🐸🐸] Cook یعنی آشپز وقتی ing میگیرد یعنی الان اتفاق افتاده و الان تو داری اون کار رو انجام میدی
|
[ترجمه پلنگ] اوآشپزی را دوست دارد
|
[ترجمه Mobi] در حال آشپزی کردن
|
[ترجمه گوگل] آشپزی او خوشمزه است
[ترجمه ترگمان] آشپزی اش خوش مزه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. cooking utensils
وسائل پخت و پز

2. bum cooking
آشپزی افتضاح

3. english cooking
آشپزی انگلیسی

4. her cooking was horrid
دست پخت او تهوع آور بود.

5. nobody's cooking can touch homa's
آشپزی هیچ کس به پای آشپزی هما نمی رسد.

6. tex-mex cooking
آشپزی تگزاسی - مکزیکی

7. your cooking is simply divine
آشپزی تو واقعا عالی است.

8. fast cooking
(خوراک) زودپز

9. slow cooking
(خوراک) دیرپز

10. what is cooking
(امریکا- خودمانی) خبر تازه چیست ؟،تازه چیه ؟

11. he looks upon cooking as boring
او آشپزی را ملالت آور می داند.

12. i smelled food cooking
بوی پختن خوراک به مشامم رسید.

13. stir well before cooking
قبل از پختن خوب به هم بزنید.

14. the rules of cooking cannot be telescoped into a single sentence
نمی شود اصول آشپزی را در یک جمله خلاصه کرد.

15. the science of cooking
فن آشپزی

16. the smell of cooking indicated that dinner was also in the offing
بوی آشپزی نشان می داد که شام هم در کار بود.

17. the smell of her cooking traveled downwind to where we were working
بوی آشپزی او در مسیر باد تا محلی که ما کار می کردیم،می رسید.

18. her daily duties also included cooking
کارهای روزانه ی او شامل پخت و پز هم می شد.

19. she is always fussing about cooking
او همیشه برای آشپزی جوش می زند.

20. i was homesick for my mother's cooking
دلم برای آشپزی مادرم تنگ شده بود.

21. mind the baby while i am cooking
تا دارم آشپزی می کنم از بچه مواظبت کن.

22. she made double-edged remarks about my cooking
او درباره ی آشپزی من حرف های دوپهلویی زد.

23. she did a very good job of cooking our dinner
شام ما را عالی پخت.

24. he reversed himself about the superiority of his own mother's cooking
درباره ی برتری پخت و پز مادرش تغییر رای داد.

25. He was acutely aware of the odour of cooking oil.
[ترجمه گوگل]او به شدت از بوی روغن آشپزی آگاه بود
[ترجمه ترگمان]او به شدت از بوی روغن پخت وپز آگاه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. She was cooking fish as a treat.
[ترجمه گوگل]او در حال پختن ماهی به عنوان غذا بود
[ترجمه ترگمان]او در حال پختن ماهی به عنوان یک درمان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Allow the meat to thaw properly before cooking it.
[ترجمه گوگل]قبل از پختن، اجازه دهید گوشت به خوبی آب شود
[ترجمه ترگمان]بگذارید گوشت قبل از طبخ به درستی آب شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Salt is a substance we use in cooking.
[ترجمه گوگل]نمک ماده ای است که ما در آشپزی استفاده می کنیم
[ترجمه ترگمان]نمک ماده ای است که ما در پخت از آن استفاده می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. I tie back my hair when I'm cooking.
[ترجمه گوگل]وقتی دارم آشپزی می کنم موهایم را به پشت می بندم
[ترجمه ترگمان]وقتی آشپزی می کنم موهام رو می بندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. I am making you responsible for the cooking.
[ترجمه گوگل]من شما را مسئول آشپزی می کنم
[ترجمه ترگمان]من باعث می شود که شما مسئول آشپزی باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[نساجی] پختن - پختن محلول آهار

انگلیسی به انگلیسی

• act of preparing food with heat
cooking is the activity of preparing and cooking food.
you can also use cooking to refer to cooked food of a particular type.

پیشنهاد کاربران

1 - پختن غذا
cooking ( n ) ( kʊkɪŋ ) =the process of preparing food, e. g. My wife does all the cooking.
cooking
درحال پختن
آشپزی✨
cooking ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: پختن 2
تعریف: فرایند تهیۀ غذا با مخلوط کردن و ترکیب کردن و حرارت دادن مواد اولیه
آشپزی یا آشپزی کَردَن،
پخت، پخت وپز
درحال آشپزی
آشپزی کردن
درست کردن

دست پخت اوتهوع آور بود
hercookingwashorrid
آشپز ، آشپزی، آشپزی کردن
I want your hoodies just because they smell like you

آشپزی
غذا درست کردن
پختن
اشپزی کردن
درست کردن غذا
دست پخت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس