پیشنهادهای م بیک (٨٥)
به جای متلاشی کردن با یک تیر مغزش را متلاشی کنی مغزش را بپوکونی
پو کوندن
شهید کسی است که در راه خدا کشته می شود من واژه ی خدایی شدن را بیشتر می پسندم شهید= خدایی شده شهادت= خدایی شدن شهید شدن =خدایی شدن
زبان فارسی همزه ندارد پس خدایی شدن درست است ، مانند شهدا که خدایی شده اند براحتی می شود به جای واژه ی شهید بکار برد
حفظ کردن من که ابتدایی بودم خیلی بکار می رفت مثلا معلم می گفت شعر کتاب را از بَر کنید اما الان دخترم که ابتدایی است برایش ناآشنا است خیلی از واژه ها ...
گمان می شود
وَر افتادن نسلش ور افتاد
لَختی=لحظه ای، کمی
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد اعتراض= واخواست
به خود آمدن درس گرفتن
فروپاشیدن امپراطوری افتادن کاسه ریختن برگ درختان
کسی که چِرکولَک بازی در میاره
درآیش =تاثیر تاثیر مهربانی در زندگی درایش مهربانی در زندگی
تسلیم
در برابر سختی ها تن در داد دیگر کم آورد و خود را وا داد در برابر ستمگر گردن خم نکرد
در میان گذاشتن
چگونه می توانم خودم را از این گرما در ببرم. به در بردن . خودم را از سختی های زندگی در بردم . جان به در بردن ، نجات یافتن.
او را متوقف کنید جلوی او را بگیرید حملات وحشیانه را متوقف کنید جلوی حمله های وحشیانه را بگیرید ماشین را متوقف کنید ماشین را نگه دارید . . .
فلانی را چشته خورش کردم یعنی اول اعتمادش وبه دست آوردم بعد گولش زدم
عملیات به تعویق افتاد عملیات واپس افتاد همه را عقب زد همه را پَس زد
بزرگ و کوچک
پیشنهاد من واژه ی توانسنگ است یعنی توانمندیش چون سنگ ، محکم است
سرحال
شکست غیر قابل ترمیم شکست بازسازی نشدنی
چشم گشنه وقتی غذامون و خوردیم و سیر شدیم ولی هنوز سر سفره نشستیم و می خوریم می گیم سیرشدم ولی چشمام گشنه است
در دست گرفتن او ضاع تحت کنترل است =اوضاع را در دست گرفته ایم
بی واکنش ماست وار
پادر میانی و میانجیگری به زبان عربی می شود وساطت نه دخالت ، لطف کنید درستش کنید
ناشُد نا شُد است روزم بی یاد تو شب شود
زور کردن
نبردگاه
خب پس همون مچ انداختن می شه دیگه.
پَس زدن زیر زدن به هم زدن
پول دستی ما اگر از کسی بخواهیم پول قرض کنیم می گوییم پول دستی داری بدی ، یا اون میگه ی کم پول دستی دارم می خوای بهت بدم
وَر پا فلانی ترسید و موهای سرش وَر پا ایستاد یعنی موهاش به سرش سیخ شد
همان از در رفتن است ، چیزی که از در خانه برودو دیگر باز نگردد هدر رفته است، یعنی از در رفته است و دیگر بدستش نمی آوری
بنا شد =قرارشد بنا شد یکمان بخوابد و دیگری نگهبانی دهد
بنا شد یکیمان بخوابد و دیگری نگهبانی دهد
همان دپا بوده که بعد شده دفا بپا وسایلت را دزد نبرد و اگر دزدی دیدی از خود دپا کن
هر وقت می آید به پرو پایم می پیچد و اعصابم را خرد می کند
پیش پا زدن مثلا می گوییم داری می ری بپا استکانای چای را پیش پا نزنی یعنی پات بهشون نخوره پیشِ پا مثلا می گوییم فلانی پیشِ پای شما از اینجا رفت یعنی ...
جانگیر
( حرکت/راه افتادن ) در گذشته ای نه چندان دور می کفتیم راه بیافتید برویم دیر شد ماشین راه افتاد قطار چه ساعتی راه می افتد که اکنون حرکت گفته می شود
قطار همیشه در گذر است می شود گفت گذار
سرم درد می کرد قرص که خوردم دردش وا گذاشت، یعنی دیگه درد نمی کنه
گند خو کسی که معتاد می شه دیگه گند کاری را در میاره اگر دو بار خوی را پشت سر هم بیاوریم تاکید بر عادت است که همان معتاد می شود مثلا خوی خویِ خواندن ...
خود آشکار برای معتادان می توان گفت معتادان هنجار شکن معتادان خود آشکار
بهم بِگّرد یعنی عجله کن، بشتاب
ای مرغک خُرد ، ز آشیانه پرواز کن و پریدن آموز تا کی حرکات کودکانه در باغ و چمن چمیدن آموز پروین اعتصامی
به درد نخور به کار نمی آید خراب فرسوده