پیشنهادهای علی باقری (٢٩,٨٨٣)
پل کسی آن سر آب بودن : [عامیانه، کنایه ] کار کسی بسیار خراب بودن.
پلک روی هم نگذاشتن : [عامیانه، کنایه ] حتا لحظه ای نخوابیدن.
پُلُغ زده : [عامیانه، اصطلاح] ورقلمبیده، برجسته.
پله خوردن : [عامیانه، اصطلاح] دارای پله بودن. طی کردن پله ، ( ( تمام اتاق های این خانه به اجاره رفته بود مگر یک اتاق یک دری که گوشه حیاط بغل چاهک ب ...
پنبه توی گوش کردن : [عامیانه، کنایه ] غفلت داشتن، هوشیار نبودن
پنبه از گوش در آوردن : [عامیانه، کنایه ] از غفلت در آمدن، هوشیار شدن.
پنبه ی کسی را زدن : [عامیانه، کنایه ] کسی را افشا و بی اعتبار کردن.
پنج زاری : [عامیانه، اصطلاح] سکه ی پنج ریالی، پنج هزاری.
پنجول زدن : [عامیانه، اصطلاح] با ناخن های دست روی تن کسی را خراش دادن.
پنجه ی ابوالفضل : [عامیانه، اصطلاح] ورقه ی برنجی یا نقره ای که به شکل کف دست و انگشتان بریده شده است. کف العباس
پنجه کش : [عامیانه، اصطلاح] نوعی نان کلفت و گرد شبیه فطیر که روی آن جای پنجه ی دست باشد. فرق پنجه کش با فطیر این است که روی فطیر روغن و شیر و گل فطیر ...
پوز زدن : [عامیانه، اصطلاح] دهان زدن.
پوست از سر کسی کندن : [عامیانه، کنایه ] کسی را سخت آزار و گوشمالی دادن، کشتن.
پوزه ی کسی را به خاک مالیدن : [عامیانه، کنایه ] کسی را شکست دادن.
پوست پلنگ پوشیدن : [عامیانه، اصطلاح] سخت به دشمنی برخاستن.
پوست انداختن : [عامیانه، اصطلاح] از سختی چیزی به ستوه آمدن.
پوست سگ به روی خود کشیدن : [عامیانه، کنایه ] بی شرمی را به نهایت رساندن.
پوست خربزه زیر پای کسی انداختن : [عامیانه، کنایه ] کسی را به دردسر انداختن.
پوست کلفتی کردن : [عامیانه، کنایه ] مقاومت کردن، سخت جانی کردن.
پوست کسی را پر از کاه کردن : [عامیانه، کنایه ] به طرز فجیعی کشتن.
پوست هندوانه زیر پای کسی گذاشتن : [عامیانه، کنایه ] کسی را با تحریک حس غرورش به خطر انداختن.
پوست و استخوان شدن : [عامیانه، اصطلاح] بسیار لاغر شدن.
پول بالای چیزی دادن : [عامیانه، کنایه ] پول دادن و چیزی را خریدن.
پول پارو کردن : [عامیانه، کنایه ] با رنج اندک پول بسیار به دست آوردن.
پول چایی : [عامیانه، اصطلاح] انعام، بخشش. پول کمی که به اسم پولی چایی به عنوان انعام داده می شود .
پول چای دادن : [عامیانه، اصطلاح] انعام دادن.
پول سر راهی : [عامیانه، اصطلاح] پولی که بزرگ تر ها به هنگام سفر به زیردستان یا کوچک تر ها می دهند.
پولکی بودن : [عامیانه، اصطلاح] عادت داشتن به گرفتن رشوه، بدون پول کاری را انجام ندادن.
پول و پله : [عامیانه، اصطلاح] پول .
پهلو فنگ نگاه داشتن : [عامیانه، کنایه ] تفنگ به موازات و عمود بر زمین.
پهلو گرفتن : [عامیانه، اصطلاح] کشتی به ساحل رسیدن و ایستادن کشتی .
پِهِن بار کسی کردن : [عامیانه، کنایه ] آبرو و ارزش و اعتبار نداشتن.
پَهن آباد : [عامیانه، اصطلاح] پول بسیار ناچیز و کم ارزش.
پِهِن پا زدن : [عامیانه، کنایه] بیکاره و ولگرد بودن.
پی آتش آمدن : [عامیانه، کنایه] زیاد نماندن، زود برگشتن.
پهن شدن آفتاب : [عامیانه، اصطلاح] روز شدن.
پهن شدن آفتاب : [عامیانه، اصطلاح] روز شدن.
پیاده شو با هم بریم : [عامیانه، اصطلاح] این قدر تند نرو.
پیاز خرد نکردن به ریش کسی : [عامیانه، کنایه ] از کسی ترسی نداشتن، به کسی اعتنایی نداشتن.
پیاز کسی کونه کردن : [عامیانه، کنایه ] ماندگار شدن در جایی، میخ خود را کوبیدن.
پیاله فروش : [عامیانه، اصطلاح] میخانه چی.
پیت پیت کردن : [عامیانه، اصطلاح] پچ پچ کردن، نجوا کردن.
پی پیش : [عامیانه، اصطلاح] کسی که نوبت دوم بازی مال او است.
پی جوری کردن : [عامیانه، اصطلاح] پی جویی کردن، دنبال نمودن.
پی جور شدن : [عامیانه، اصطلاح] دنبال نمودن، جستجو کردن.
پیچاندن کسی : [عامیانه، کنایه ] کسی را گرفتار درد سر کردن، کسی را سوال پیچ کردن.
پیچ افتادن در کار : [عامیانه، کنایه ] گره خوردن کار، مشکلی در کار پیدا شدن.
پیچ و مهره ی کاری در دست کسی بودن : [عامیانه، کنایه ] کاری تنها از عهده ی او بر آمدن.
پیچ و خم خوردن : [عامیانه، اصطلاح] پیچ و تاب خوردن.
پیچیدن به پر و پای کسی : [عامیانه، کنایه ] با کسی بد رفتاری کردن، به کسی سخت گیری کردن.