پیشنهادهای هلن( آزرمیدخت) اصغری (٢٠٣)
عدس به پارسی
برابری پارسی برای واژه عربی جنوب
برابری پارسی برای واژه عربی شمال
غده
واژه ای پارسی برابر برای سبزی ریحان
به پارسی نازبو
و بادرنگ بویه و سپرهم
دفتردار، پذیرشگر
شهبانو، جهان بانو، فرمانروای زن، بانبشنان بانبشن
جهان بانو، شهبانو، شاهبانو، یک فرمانروای زن همچون شهبانو آزرمی دخت و پوراندخت. نامی بسیار زیبا و مخفف آن=کتی
به پارسی=همیستگان
درباز کن، درگشا
واژه ای است فرانسوی به پارسی=رونمایی
به پارسی شهربان، استاندار یا شهر دار والی یک ولایت
به پارسی بلوت
یک نام بسیار زیبا و کمتر شنیده شده برای دختران
افسانه یعنی زنی که از زیبایی زیاد غیر واقعی و خیالی به نظر می رسد! نام مادر من که خیلی دوستش دارم. . . . . . ♡
حنا به پارسی
واژه ایست که در زبان گیلکی، به مانکِ ( معنای ) سینه بند است، که فرانسه آن می شود: سوتین
اروند رود یا همان دجله
به گیلکی تُرُب را تَرف گویند
پسرِ شاه پورِ شاه شاهپسر شاهپور
شوهر توریا ( عمه ) شهبانو آزرمی دخت پس از آن شوهر خواهر اوشد. در نخست با میرهران خواهر شاهنشاه خسرو پرویز ازدواج نمود و سپس با دختر خسرو پرویز بانبش ...
جامه ، رخت یا لباس
یک نام خانوادگی زیبا و بسیار شایسته برای افراد پزشک
ابریشم در ابتدا ابریچَم بوده به معنای همچون ابری یا ابری مانند؛ ابری به اضافه چَم چم در زبان پهلوی و گیلکی هم معنای "معنی" را می دهد و هم معنای "همچ ...
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
پرند= ساتن یا اطلس پرنیان =مخمل دیبا=حریر و ابریشم =ابریسم
سپنگ در گذشته
واژه صندلی معرب واژه پارسی چندلی است. هنوز هم در برخی کرانه های اواخشتری ( جنوبی ) ایران به چوب مطلق چندل گویند. به کرسی یا چهارپایه ای چوبی که برا ...
به پارسی اسپناگ معرب آن اسفناج یا اسفناک یا اسفناق یا اسبناج و اسبتاق یا حتی اسپناژ
حنا
حنا
به پارسی = کارگَرد یا زیستکار
شراب مقدس= باده هوما هوما=مقدس، پارسا و پاک ، فرخنده ، دانش
به پارسی باستان بانبِشن
داوجویان برابر و همسنگِ پارسی داوطلبان است داوجوی= داوطلب داوجویانه=داوطلبانه
داوجویان برابر و همسنگِ پارسی داوطلبان است داوجوی= داوطلب داوجویانه=داوطلبانه
داوجویان برابر و همسنگِ پارسی داوطلبان است داوجوی= داوطلب داوجویانه=داوطلبانه
داوجوی برابر و همسنگ پارسیِ داوطلب داوجویان= داوطلبان داوجویانه=داوطلبانه
کاس سی و کاس پی نام دو قوم در گیلان باستان بودند که امروز دریای مازندران هم به نام کاسپی یا همان کاسپین است. کاس یعنی چشمان آبی و روشن هنوز که هنوزه ...
نامی است ایرانی وَس خاتون وس واژه ایست گیلکی پهلوی به معنای کافی ، پایانی، یا همان بَس ( بسته یا کافیه ) و خاتون واژه ای است سُغدی به معنای کدبانو، ...
هیچ جا خونه خوده آدم نمیشه! بهترین جای دنیا "خونه"
بوقلمون به مانکِ رنگارنگ است ( دیبا یا پارچه ای که هر لحظه رنگ عوض میکند ) همچون حِربا که یعنی آفتاب پرست ( حیوانی که رنگ عوض میکند ) در فرهنگ واژه ...