ترجمههای محمد حیدری (٦٨)
١٨٦
٤ سال پیش
I don't know where to park downtown these days.
٩
نمیدونم این روزا کجا تو مرکز شهر پارک کنم.
٤ سال پیش
The more we study, the more we discover our ignorance. Percy Bysshe Shelley
١٩
( هرچه ) بیشتر که مطالعه می کنیم , بیشتر به نادانی خودمون پی می بریم. پرسی بیش شلی ( یک شاعر غزلسرای انگلیسی )
٤ سال پیش
I could not imagine what my real father might look like.
٦
نمی تونستم تصور اینکه پدر واقعیم ممکنه چه شکلی باشه رو بکنم
٤ سال پیش
I was curious to find out what she had said.
١٧
( خیلی ) کنجکاو بودم که بفهمم چی گفته بود
٤ سال پیش
I don't know where to park downtown these days.
-٥
این روزا دیگه نمی دونم جایی برای پارک کردن تو مرکز شهر هست یا نه
٤ سال پیش
They finally found out where he hid the money.
-٩
بالاخره فهمیدن که کجا پولو مخفیش کرده
٤ سال پیش
I found out that she is very wealthy.
١٧
متوجه شدم که اون ( دختره ) واقعا پولداره.
٤ سال پیش
Why don't you come over for supper on Friday?
-٣
چرا جمعه برای غذا خوری ( شام ) دسته جمعی نمیای.
٤ سال پیش
I hope you can come over again.
٥
امید وارم که دوباره بتونی بیای ( ( خونمون; ) come over=بیا خونه )
٥ سال پیش
Please stay and talk for a while; I've made some coffee.
٧
میشه چند لحظه بمونی و صحبت کنیم, من ( تازه ) قهوه آماده کردم.
٥ سال پیش
Is there anybody who can tell a fairy tale?
-٦
متأسفانه, پایان داستان آنچنان ( که می گفتی ) خوب نبود.
٥ سال پیش
Finally, the diver's head emerged out of the murky water.
٢٤
بالاخره سر غواص از آب گل آلود بیرون اومد ( دیده شد )
٥ سال پیش
A figure emerged from the mist.
-٢٨
یک منظره ای با غبار پدیدار شده ( این مکان گرد و خاکی شده )
٢