⬆
برای انتخاب دیکشنری یا لغتنامه، اینجا را کلیک کنید.
< مترجم
صبایی
فهرست واژه ها و پیشنهادهای نوشته شده
واژه
نوشتار
1
experiment
امتحان کردن برای دیدن نتیجه
آزمایش کردن
آزمودن
١٣٩٩/٠٩/٢٦
2
|
1
2
describe
شرح دادن و توصیف کردن با استفاده از بیان ویژگی های آن
معادل توضیح دادن برای این کلمه اشتباهه توضیح دادن complain هست نه describe
١٣٩٩/٠٩/٢٦
4
|
1
3
now that you mention it
معادل دقیقی نمیشه براش آورد
وقتی کسی چیزی رو بخاطر بیاره یا تشخیص بده بخاطر حرفی که دیگری بهش زده
١٣٩٩/٠٩/٢٤
2
|
0
4
that far
تا اون حد
١٣٩٩/٠٩/٢٢
0
|
0
5
difficulty
have difficulty (in) doing something
به سختی کاری رو انجام دادن
They had great difficulty in finding a replacement.
اونها به سختی یه جایگزی ...
١٣٩٩/٠٩/١٩
0
|
0
6
such a long time
مدت زیادی
١٣٩٩/٠٩/١٨
0
|
0
7
soon after
بلافاصله بعد از
١٣٩٩/٠٩/١٧
0
|
0
8
miserable
ناراحت و محزون و گرفته
١٣٩٩/٠٩/١٤
4
|
0
9
miserable
گرفته و محزون
١٣٩٩/٠٩/١٤
6
|
0
10
self confident
کسی که به توانایی های خودش اطمینان داره
متضاد insecure
١٣٩٩/٠٩/٠٨
4
|
0
11
explanation
توضیحی که به عنوان دلیل برای اتفاقی که رخ داده یا کاری که انجام دادیم ارائه میشه
The concert was cancelled without explanation.
١٣٩٩/٠٩/٠٣
4
|
0
12
progression
روند تدریجی تغییر و توسعه
Drugs can slow down the progression of the disease.
١٣٩٩/٠٩/٠٣
4
|
1
13
relevant
مفید و مرتبط به چیزی
Relevant to sth
١٣٩٩/٠٨/٢٨
17
|
0
14
Appropriate
اگر در مورد یک موقعیت، شرایط یا زمان صحبت میکنیم بجای استفاده از کلمات right و suitable میتونیم از appropriate استفاده کنیم ( مناسب و درخور و معقول)
١٣٩٩/٠٨/٢٨
10
|
0
15
disturb
زمانی که کسی در حال انجام کاری است در کار اون فرد وقفه ایجاد کردن به عبارتی مزاحم کار کسی شدن
١٣٩٩/٠٨/٢٨
19
|
1
16
keep a record of something
یادداشت برداری کردن
١٣٩٩/٠٨/٢٥
21
|
1
17
recognize
تشخیص دادن چیزی یا کسی براساس دیده ها، شنیده ها، اطلاعات و... پیشین
١٣٩٩/٠٨/٢٥
6
|
0
18
typical
وقتی اول جمله به تنهایی باشه به معنی <طبق معمول>
١٣٩٩/٠٨/٢١
6
|
0
19
stick out
بیرون زدن بخشی از چیزی نسبت به یک سطح
A woman stuck her head out of the window and told us to come upstairs
١٣٩٩/٠٨/١٠
13
|
0
20
let down
خلاف انتظار و اعتماد کسی عمل کردن و کسی را ناامید کردن از عملکرد خود
let sb down
١٣٩٩/٠٨/٠٤
8
|
0
21
screw up
screw up face/eyes
جمع کردن ماهیچه های صورت طوری که چشم حالت کشیده پیدا کند. مثل حالت چهره زمان خوردن ترشی
١٣٩٩/٠٨/٠٤
10
|
0
22
up to
1.حداکثر (adv)
2.تا... (pre)
١٣٩٩/٠٧/٢٢
8
|
0
23
vibrant
پر انرژی و سرزنده
١٣٩٩/٠٥/٣١
15
|
0
24
Oversight
اشتباه سهوی(اسم)
سهواً اشتباه کردن(فعل)
١٣٩٩/٠٥/٣١
6
|
0
25
public interest
منافع عمومی
١٣٩٩/٠٥/٣٠
2
|
1
26
make a statement
به صورت عمومی بیان کردن
١٣٩٩/٠٥/٣٠
6
|
0
27
feature
نشان دادن(به صورت تصویری و نمایشی)
١٣٩٩/٠٥/٣٠
4
|
0
28
sum up
۱.خلاصه کردن ، جمع بندی کردن
۲.نشان دادن و بیان کردن ویژگی های خاص کسی یا چیزی به طور مختصر :
That image sums up the whole film.
١٣٩٩/٠٥/٣٠
2
|
0
29
protest
اعتراض کردن(به صورت علنی و گروهی)
١٣٩٩/٠٥/٢٦
2
|
0
30
contaminate
آلوده کردن با مواد شیمیایی و مواد مخرب زیست محیطی
١٣٩٩/٠٥/٢٤
6
|
0
31
rush
سریع آمدن/رفتن/بردن:
When she turned it upside down the water rushed out.
با عجله کاری را انجام دادن:
He does not intend to rush his dec ...
١٣٩٩/٠٥/٢٤
8
|
1
32
strangle
خفه کردن کسی با دست یا طناب و... در واقع با فشار دادن گلو
١٣٩٩/٠٥/٢٤
8
|
0
33
declare
اعلام کردن به صورت رسمی و علنی در مورد صحت یا موجود بودن مسأله ای
مثل اعلام وضعیت اضطراری
١٣٩٩/٠٥/٢٠
15
|
0
34
spot
دیدن یا متوجه شدن براساس دیدن چیزی یا کسی به ویژه زمانی که دیدن یا تشخیص آن دشوار باشد
مترادف با notice و see
١٣٩٩/٠٥/١٩
4
|
1
35
keep from
اگر به صورت keep sth from sb آمد:
در مورد مسأله ی sth بهsb چیزی نگفتن و مسأله را پنهان نگه داشتن
The government had wanted to keep this in ...
١٣٩٩/٠٥/١٩
6
|
0
36
sincere
معادلش برای ما کسی میشه که ظاهر و باطن یکسانی داره
١٣٩٩/٠٥/١٩
13
|
0
37
evidence
دلیل و مدرک برای اثبات چیزی
١٣٩٩/٠٥/١٨
13
|
0
38
launch into
به دو صورت ممکنه آورده بشه
Launch into sth: به طور ناگهانی شروع به گفتن چیزی یا انتقاد از چیزی با عصبانیت یا انرژی زیاد
Launch into doing sth: ...
١٣٩٩/٠٥/١٨
6
|
1
39
civil liberty
آزادی مدنی، حق شهروندان برای آزادی کامل در مسائل سیاسی و اجتماعی به شرط حفظ حقوق سایرین
١٣٩٩/٠٥/١١
6
|
0
40
weep
Weep =cry
١٣٩٩/٠٥/٠٥
6
|
0
41
frustrate
عصبانی کردن و به ستوه آوردن از ناتوانی در انجام کاری که میخواهیم
١٣٩٩/٠٥/٠٤
15
|
0
42
abondon
ترک کردن شخص ( بخصوص فردی که مسئولیت اون با ماست ، مثل ترک کردن فرزند)
دست کشیدن از انجام کاری ( به دلیل وجود مشکلات )
١٣٩٩/٠٥/٠٤
0
|
0
43
at once
با دو معنی
1. بلافاصله، فورا (immediately)
When I saw him I recognized him at once
2.همزمان
Don’t all talk at once
١٣٩٩/٠٥/٠٣
15
|
1
44
confronting
پیش رو
١٣٩٩/٠٥/٠٢
8
|
0
45
lock
درجای امنی حبس کردن( به منظور محافظت)
١٣٩٩/٠٥/٠٢
8
|
1
46
hysterical
حالت هیستریک غیرقابل کنترل از شدت ترس، هیجان، ناراحتی و ...
١٣٩٩/٠٥/٠٢
13
|
0
47
meet up
ملاقات کردن با کسی به منظور انجام کاری به صورت مشترک
١٣٩٩/٠٤/٢٩
15
|
0
48
ahead of time
<<ج قاسمی>>معادل خیلی خوبی گفتن
١٣٩٩/٠٤/٢٩
13
|
1
49
behind time
دیرتر (از زمان مقرر)
١٣٩٩/٠٤/٢٩
2
|
0
50
warm
گرمای ملایم و خوشایند
١٣٩٩/٠٤/٢٦
4
|
0
1
2
<
فهرست جمله های ترجمه شده
واژه
جمله های ترجمه شده
1
hear from
• How often do you hear from your sister?
• چند وقت یکبار از خواهرت خبری دریافت میکنی/ از خواهرت با خبر میشی؟
١٣٩٩/٠٣/٢٣
1
|
1