سعید پارساپور

فهرست واژه ها و پیشنهادهای نوشته شده
gross١٨:٢٧ - ١٣٩٧/٠٧/١١برای واژه ترکیبی " Gross examination " معادل" آزمایش کلی" پیشنهاد مینمایم . برای واژه " Gross" علاوه بر مطالب اعلام شده معانی سخیف، درشت، زشت، رکیک ... گزارش
78 | 2
cruising١٤:١١ - ١٣٩٧/٠٧/١١رهنوردی ، مسافت پیمائی، رهسپاری، پیمایش، طی سفر، پیمودن راه ، گذران،گزارش
39 | 1
bottoms up١٢:٢٧ - ١٣٩٧/٠٥/٢٩تا ته سرکشیدن، برو بالا ( در نوشیدن مشروب یا آشامیدنیها ) ، ته بطری ( ظرف ) را در آوردن ،گزارش
34 | 1
harrier١٤:٠٩ - ١٣٩٧/٠٣/٠١نام نوعی جت جنگنده در اختیار نیروی دریائی ، با قابلیت نشستن و برخاستن عمودی بر روی باند های کوتاه و ناو های هواپیما بر و دارای امکانات قابل بهره گیری ... گزارش
2 | 0
cellulitis٠٩:٤٣ - ١٣٩٧/٠٢/٣٠سلولیت نوعی ابتلای پوست به عفونت والتهاب ناشی از باکتری از نوع استافیلوکوک یا استرپتوکوک است که عموماٌ با ورم ، التهاب و حساسیت و درد در ناحیه ای از ... گزارش
14 | 0
undisguised١٠:٥٤ - ١٣٩٧/٠٢/٠٣بدون پوشیدگی ، تغییر نیافته ، دستکاری نشده ، تغییر ظاهر نیافته، بدون استتار ، بدون تقلب ، وانمود نشده ، در پرده قرار داده نشده ، بدون پیرایه ، بی پرد ... گزارش
25 | 0
disguised١٠:٥٠ - ١٣٩٧/٠٢/٠٣در پرده ، پوشیده شده ، در لفافه ، وانمود شده ، ملبس شده ، پنهان شده ، تغییر ظاهر یافته ، منقلب شده ، غیر واقعیگزارش
53 | 0
انبارگردانی١٣:٥٦ - ١٣٩٦/١١/٠٢Stock counting, Stock Audit, stock survey. Warehouse count, warehouse audit, warehouse surveyگزارش
5 | 0
shied away١١:٢١ - ١٣٩٦/٠٨/١٥بازار محلی ، بازارچه ملی ، تفرجگاه مردمی ، محل نمایش و ارائه کالا و نشانه های بومی ، محوطه ای که به یادبودهای تاریخی اختصاص یافته مانند ناشنال مال ام ... گزارش
0 | 1
mall١١:١٧ - ١٣٩٦/٠٨/١٥بازار ، محل تجمع عرضه کنندگان کالا ، محل بساطی ها و فروشندگان. بازار روز ، محل فروش اجناس .گزارش
64 | 6
clueless١٤:٥٦ - ١٣٩٦/٠٧/١٢بی اطلاع، بدون آگاهی ، عامی ، کم تجربه ، ناشی، فارغ از موضوع ، بی خبر ، صرافت نداشتن در مورد موضوع و یا بی خبر بودن از مطلبی یا چیزیگزارش
179 | 1
فهرست جمله های ترجمه شده
flunky٠٩:٢٢ - ١٣٩٨/٠٩/٠٦
• I recall " flunky" named by Confucius.
من "نوکر" خطاب کردن ( نام بردن ) توسط کنفسیوس را بخاطر می آورم.0 | 0
flunky٠٩:١٩ - ١٣٩٨/٠٩/٠٦
• Damned! You unpatriotic flunky, get ready for your death!
لعنتی! نوکر بیوطن ، برای مردن آماده شو.2 | 0
incontinence١٠:٠٦ - ١٣٩٧/٠٧/٢٣
• Urge incontinence is when you suddenly need to pass urine desperately, but aren't able to reach the toilet in time.
شتاب در بی اختیاری زمانی است که شما ناگهان ، نیاز به دفع ادرار دارید ، اما تحمل رسیدن بموقع به دستشوئی را ندارید.0 | 0
incontinence٠٩:٥٨ - ١٣٩٧/٠٧/٢٣
• For the past year, she has suffered from incontinence, but her kind next-door neighbour has done regular washing for her.
طی سال گذشته ، او از بی اختیاری رنج میبرد ، گرچه همسایه مهربان وی ، مدام او را شستشو داده است.0 | 0
incontinence٠٩:٥١ - ١٣٩٧/٠٧/٢٣
• Incontinence is not just a condition of old age.
بی اختیاری فقط منحصر به سن پیری نیست5 | 0
akin١٣:٢٧ - ١٣٩٧/٠٧/١١
• President Franklin Roosevelt and his wife Eleanor Roosevelt were akin, but only distantly.
پرزیدنت فرانکلین روزولت و همسرش الینور روزولت خویشاوند بودند، اما فقط دور.2 | 1
odds١٣:٠٧ - ١٣٩٧/٠٧/١١
• The odds are that he will not arrive today.
احتمال غالب اینست که او امروز نخواهد رسید21 | 1
fabulous١٥:٤٥ - ١٣٩٧/٠٧/٠٧
• A fabulous breakfast matters more than anything else.
یک صبحانه بیاد ماندنی ( ناب ) به هر چیز دیگری می ارزد.18 | 1
fabulous١٥:٣٨ - ١٣٩٧/٠٧/٠٧
• She wasn't planning to take the job, but the company made her a fabulous offer.
او تصمیمی برای پذیرفتن آن شغل نداشت ، با وجود این شرکت پیشنهادی باور نکردنی به او داد.18 | 1
constrict١٠:١٣ - ١٣٩٧/٠٧/٠٧
• But the drive to constrict the activities of minority religions is unlikely to have the desired result.
اما انگیزش به کاستن از فعالیتها نزد اقلیتهای دینی، بنظر تاثیر مطلوبی نداشته است2 | 1
constrict١٠:٠٨ - ١٣٩٧/٠٧/٠٧
• The drug causes the blood vessels to constrict.
این دارو موجب تنگی عروق میشود.12 | 1
skimming١٦:٠٤ - ١٣٩٧/٠٧/٠٢
• A dragonfly sows its eggs while skimming the surface of the water.
یک سنجاقک هنگامی که در تماس با سطح آب قرار دارد، تخم ریزی میکند0 | 0
skimming١٦:٠٠ - ١٣٩٧/٠٧/٠٢
• He has been accused of skimming the cream off the economy.
او به سودجوئی اقتصادی متهم شده است12 | 1
astronomic٠٩:٣٩ - ١٣٩٧/٠٧/٠١
• The ancient astronomic observatory, about 80 kms northeast of Skopje, is more than 000 years old.
رصدخانه نجوم باستانی، در حدود 80 کیلومتری شمال شرقی اسکوپیه، بیش از 000 سال قدمت دارد2 | 0
astronomic٠٩:٣٧ - ١٣٩٧/٠٧/٠١
• To measure astronomic distances one takes as a unit that distance which light travels in a year.
برای سنجش فاصله های نجومی ، واحدی که که میتوان بعنوان نمونه در نظر گرفت ، فاصله ای است که نور در مدت یکسال می پیماید.2 | 0
probe١٢:٥٥ - ١٣٩٧/٠٦/٢٠
• Her question probed my thinking on the matter.
سوالش مرا به فکر بررسی و پرس و جو پیرامون موضوع واداشت53 | 3
abruptly١٥:٤٧ - ١٣٩٧/٠٦/١٣
• Abruptly the group ahead of us came to a standstill.
گروهی که جلوی ما قرار داشت ناگهان متوقف شد16 | 1
deli١٤:١٩ - ١٣٩٧/٠٦/١٣
• He bought deli sandwiches with strange-looking sliced meats inside.
او ساندویچهائی خرید که برشهای گوشت درون آنها ظاهری غیر عادی داشت5 | 1
plumb١٤:٢٥ - ١٣٩٧/٠٦/٠٧
• The external wall is out of plumb by half a metre.
دیوار بیرونی بمیزان نیم متر از خط تراز ( شاقول ) خارج است0 | 0
plumb١٤:٢٢ - ١٣٩٧/٠٦/٠٧
• She learned to wire and plumb the house herself.
او آموخت که خانه اش را شخصاٌ سیم کشی و لوله کشی کند0 | 0
sputter١٢:١٥ - ١٣٩٧/٠٦/٠٥
• She sputtered a hasty apology.
او با دست پاچگی و تته پته عذر خواهی نمود2 | 0
bottoms up١٢:٢٧ - ١٣٩٧/٠٥/٢٩
• He drank his whiskey almost bottoms up.
او ویسکیش را تا ته سرکشید.9 | 0
craw٠٩:١٠ - ١٣٩٧/٠٥/٢٩
• Her criticism really stuck in my craw.
از ایراد اش واقعاٌ دلگیرم ( نتونستم هضمش کنم )0 | 0
outrageous١٦:١٨ - ١٣٩٧/٠٥/٢٤
• The idea of one human being having ownership of another is outrageous.
این ایده که انسانی مالکیت بر انسان دیگری را دارا باشد ظالمانه است30 | 1
outrageously١٦:١٣ - ١٣٩٧/٠٥/٢٤
• He flirts outrageously with his female clients.
او وقیخانه با مشتریان مونثش لاس میزند5 | 0
outrageously١٦:١٠ - ١٣٩٧/٠٥/٢٤
• Car-parks are few, crammed, and outrageously expensive.
توقف گاه های خودرو کمیاب، پر ازدحام و بی اندازه گران است.5 | 0
outrageously١٦:٠٢ - ١٣٩٧/٠٥/٢٤
• He criticized them for dressing outrageously and posing pretentiously.
او از آنها برای لباسهای وقیحانه و حالت های خود نمایانه شان انتقاد کرد5 | 0
outrageously١٥:٥٧ - ١٣٩٧/٠٥/٢٤
• Leila kept smiling her outrageously cute smile.
لیلا خندید ، لبخندی بغایت زیبا2 | 0
momentum١٠:٣٦ - ١٣٩٧/٠٥/٢٣
• The style prevails and picks up momentum.
طرح پیشرو و دارای حرکت شتابدار رو به جلو میباشد5 | 1
momentum١٠:١٣ - ١٣٩٧/٠٥/٢٣
• The campaign for reform should start to gather momentum in the new year.
در کارزار برای تغییرات ، لازم است از نیروی جهشی در سال نو بهره گرفت9 | 5
momentum٠٩:٤٤ - ١٣٩٧/٠٥/٢٣
• She gave fresh momentum to the campaign.
با حضورش صحنه تبلیغاتی را توانی تازه بخشید25 | 4
ironically١٥:٢٤ - ١٣٩٧/٠٥/٢٢
• Ironically, his constantly ailing wife outlived him by twenty years.
در کمال شگفتی همسر دائمی و رنجور وی 20 سال بیش از او زندگی کرد18 | 1
ironically١٥:١٨ - ١٣٩٧/٠٥/٢٢
• The play ended ironically.
بازی بصورت غیر مترقبه ( غیر منتظره ) پایان یافت67 | 2
engulf١٥:٠١ - ١٣٩٧/٠٥/٢٢
• Be like an island that no flood can engulf.
همچون جزیره ای باشید که هیچ سیلی، توان غلبه بر آنرا نداشته باشد0 | 0
engulf١٤:٥٥ - ١٣٩٧/٠٥/٢٢
• Finally the flame would engulf his head and he'd explode in a furious orange ball of flame.
در آخر شعله آتش سرش را در بر گرفته و شعله بصورت توده ای نارنجی او را از پای درخواهد آورد0 | 0
engulf١٤:٤٢ - ١٣٩٧/٠٥/٢٢
• The events and power struggles which engulf them result in kidnapping, jealousy and romance!
رخدادها و درگیریهای قدرت، که آنها را احاطه می نماید ، به آدم ربائی، حسادت و پدیده های احساسی منجر میشود0 | 0