hole

/hoʊl//həʊl/

معنی: سفت، روزنه، سوراخ، خندق، غار، گودی، غول، منفذ، رخنه، فرجه، نقب، حفره، گودال، چال، فرج، لانه خرگوش و امثال ان، روزنه کندن، در لانه کردن، سوراخ سوراخ کردن یا بریدن
معانی دیگر: چاله، کاواکی، کندک، (امریکا - معمولا بخشی از نام یک محل) غار، خلیج، شاخابه، (آمریکا - محل گود رودخانه برای شنا مانند هفت حوض شمال تهران) حوض، کنام، لانه، سوراخ جانور، شبگاه، شبکند، (مجازی) جای کوچک و تاریک، بیغوله، دخمه، روزن، درز، برین، شکاف، (پارچه و جامه) پاره شدگی، عیب، خدشه، کاستی، نقص، کمبود، نقطه ی ضعف، نارسایی، (پوکر امریکایی یا stud) ورق بسته در روی میز، (عامیانه) مخمصه، وضع بد، وضع خجلت آور، محضور، (ورزش گلف) سوراخ (که گوی را در آن می رانند)، چمن اطراف هر سوراخ، بخشی از زمین گلف، خان، سوراخ کردن (یا کندن)، در سوراخ راندن، در سوراخ گذاشتن، کندن (و سوراخ کردن)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: in the hole
(1) تعریف: an opening or hollow cavity in something.
مترادف: bore, cavity, excavation, hollow, opening, pit
مشابه: aperture, boring, breach, cave, chuckhole, crater, foramen, gap, orifice, pocket, puncture, rip

(2) تعریف: an animal's burrow.
مترادف: burrow, tunnel
مشابه: den, lair

(3) تعریف: an isolated cell in a prison.
مترادف: dungeon, solitary, tank
مشابه: brig, cell, cooler

(4) تعریف: an error or weakness; fault.
مترادف: defect, fault, flaw, weakness
مشابه: contradiction, discrepancy, error, fallacy, illogic

- a hole in his theory
[ترجمه پارسا] یک سوراخ در تئوری او
|
[ترجمه N] یک اشتباه در تئوری او
|
[ترجمه گوگل] سوراخی در نظریه او
[ترجمه ترگمان] یک سوراخ در تئوری خودش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a position of serious disadvantage.
مترادف: bind, box, hot water, predicament
مشابه: Catch-22, corner, debt, dilemma, double bind, pickle, pinch, plight, quandary, strait

- The loss put him in a hole.
[ترجمه Miso] قرار دادن اون تو گودال یک زیان بود
|
[ترجمه گوگل] از دست دادن او را در یک سوراخ قرار داد
[ترجمه ترگمان] از دست دادن اون تو یه سوراخ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a small deep pool in a stream.
مترادف: pool
مشابه: pothole, swimming hole
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: holes, holing, holed
(1) تعریف: to make or put a hole in.
مترادف: bore, dig, drill, excavate, perforate, pierce, puncture, scoop
مشابه: burrow, cave, pit

(2) تعریف: in golf, to hit (the ball) into the cup.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make a hole.
مترادف: bore, burrow, dig, drill, excavate, perforate, pierce
مشابه: pit, scoop

جمله های نمونه

1. hole in one
(ورزش گلف) با یک ضربه گوی را از تی (tee) به سوراخ زدن

2. hole out
(ورزش گلف) گوی را به درون سوراخ راندن

3. hole up
(عامیانه) 1- زمستان خوابی کردن (در لانه یا سوراخ و غیره) 2- خود را محبوس کردن،کناره گیری کردن،گوشه ی انزوا برگزیدن 3-پنهان شدن،مخفی شدن

4. a hole in the ground
گودالی در زمین

5. bullet hole
سوراخ گلوله،جای گلوله

6. the hole in the wall let me see the outside
سوراخ دیوار اجازه داد که بیرون را ببینم.

7. the hole is filled in with cement
سوراخ با سمنت پر شده است.

8. to hole a tunnel through a mountain
از میان کوهی تونل کندن

9. the hole
1- (عامیانه) زندان مجرد،زندان انفرادی 2- (فوتبال امریکایی) شکاف در خط دفاعی

10. a bullet hole
سوراخ گلوله

11. a gaping hole
سوراخ بزرگ (یا بزرگ شونده)

12. a rabbit hole
لانه ی خرگوش

13. a rat hole
سوراخ موش صحرایی

14. a swimming hole
حوض رودخانه مناسب برای شنا

15. an abysmal hole in the mountain
سوراخی بسیار عمیق در کوهستان

16. burn a hole in someone's pockets
(در مورد پول) مشتاق به خرج کردن بودن،در جیب آدم زیادی کردن

17. burn a hole in something
(در اثر سوختگی آتش یا اسید و غیره) چیزی را سوراخ کردن

18. in the hole
(عامیانه) در وضع بد مالی،(قسط یا وام و غیره) دارای دیرکرد،قرض دار

19. make a hole in
مقدار قابل ملاحظه ای از چیزی را مصرف کردن یا کاستن

20. he drilled a hole in the plate and passed the screw through it
او صفحه را سوراخ کرد و پیچ را از آن گذراند.

21. he kicked a hole in the wall
با لگد دیوار را سوراخ کرد.

22. he knocked a hole in the wall
او با ضربه دیوار را سوراخ کرد.

23. i shut the hole with a piece of cloth
سوراخ را با یک تکه پارچه مسدود کردم.

24. they put a hole through the lobes of their ears
آن ها نرمه ی گوش خود را سوراخ می کنند.

25. to bore a hole
(با مته) سوراخ کردن،شکاویدن

26. to chip a hole in the ice
در یخ سوراخ کندن

27. to dig a hole
گودال کندن

28. to drive a hole through metal
فلز را سوراخ کردن

29. to gnaw a hole
با جویدن سوراخ کردن

30. an ace in the hole
آس رو نشده (در روی میز)

31. birds have pecked a hole in the wall
پرندگان با نوک زدن دیوار را سوراخ کرده اند.

32. fifty dollars in the hole
دارای پنجاه دلار بدهی

33. he crawled through the hole
او با خزیدن از سوراخ رد شد.

34. he went into the hole
به درون سوراخ رفت.

35. i played the fifth hole well
خان پنجم را خوب بازی کردم.

36. to stuff up a hole with mud
سوراخی را با گل بستن

37. his mother's illness made a hole in his savings
بیماری مادرش اندوخته ی او را بشدت تقلیل داد.

38. the golf ball rimmed the hole
گوی گلف دور سوراخ چرخ زد.

39. the nail made a big hole in the wall
میخ سوراخ بزرگی در دیوار ایجاد کرد.

40. they have dug a huge hole for the new building
برای ساختمان جدید خاکبرداری عظیمی کرده اند.

41. too much traffic wore a hole in the rug
رفت و آمد زیاد فرش را سوراخ کرد.

42. water poured down from a hole in the ceiling
از سوراخ سقف آب فرو می ریخت.

43. you can't bore a square hole with a gimlet
با مته نمی توانی سوراخ چهارگوش ایجاد کنی.

44. round peg in a square hole
(آدم یا چیز) ناباب،ناجور،نامناسب

45. he entered the tent through a hole in the back
او از شکاف عقب وارد خیمه شد.

46. she squeezed her hand into the hole
دستش را توی سوراخ چپاند.

47. she stuffed the rod into the hole
میله را در سوراخ تپاند.

48. the fox came out of his hole
روباه از شبگاه خود بیرون آمد.

49. the snake wriggled out of its hole
مار لول خورد و از سوراخ خود بیرون آمد.

50. to stick one's finger into a hole
انگشت خود را توی سوراخ کردن

51. he introduced an electric wire into the hole
او یک سیم برق را توی سوراخ کرد.

52. the loss put the team in the hole
آن شکست تیم را دچار وضع بدی کرد.

53. the old woman lived in a dreadful hole
پیرزن در بیغوله ی وحشتناکی زندگی می کرد.

54. financial losses have put the company in a hole
زیان های مالی شرکت را در وضع بدی قرار داده است.

55. run the rod in and out of the hole to make it bigger
میله را چند بار بکن توی سوراخ و در بیاور تا گشادتر شود.

56. we rammed their ship and blew a big hole in it
با تیزه به کشتی آنها زدیم و سوراخ بزرگی در آن ایجاد کردیم.

57. the hen folded its wings and crawled into the hole
مرغ بال های خود را جمع کرد و به درون سوراخ خزید.

58. with his hammer he drove the peg into the hole
باچکش میخ چوبی را به داخل سوراخ راند.

59. the mouse ducked its head in and out of its hole
موش سرش را از سوراخ خارج و داخل می کرد.

60. the mouse kept bobbing its head in and out of the hole
موش مرتب سرش را از سوراخ بیرون می آورد و تو می کرد.

مترادف ها

سفت (اسم)
shoulder, hole, perforation, needle's eye

روزنه (اسم)
scuttle, hatch, aperture, orifice, window, hole, pore, outlet, clearance, loophole, peephole, peep, casement, slit, fossa, eyelet, foramen, ostium

سوراخ (اسم)
outage, aperture, orifice, hole, opening, perforation, puncture, bore, cave, leak, cavity, columbarium, pigeonhole, eyelet, mesh, foramen, peck, tap hole

خندق (اسم)
bay, hole, dike, gallery, ditch, trench, moat, pit, entrenchment, fosse

غار (اسم)
den, hole, crypt, bay tree, cave, cavern, grotto, grot, laurel tree

گودی (اسم)
hollow, groove, hole, bezel, valley, delve, dimple, dent, depth, dint, lacuna

غول (اسم)
hole, ear, cave, cavern, corral, bogy, giant, ogre, colossus, ghoul, gargantua, bugaboo, hobgoblin

منفذ (اسم)
hole, pore, opening, bore, vent, lenticel

رخنه (اسم)
crack, breach, gap, hole, split, flaw, chink

فرجه (اسم)
break, interval, value, period, hole, slot, respite, interspace, slit

نقب (اسم)
burrow, hole, tunnel, mine

حفره (اسم)
hollow, hole, grave, cell, ditch, trench, pit, cavern, delve, socket, cavity, fossa, fovea, gutter, sinus, lacuna, loculus, pothole

گودال (اسم)
hole, swag, grave, trench, pit, cavern, puddle, cavity, sinkhole, fossa, fosse, fovea, vesicle, sinus, graben

چال (اسم)
hole, trench, pit, cavern, fossa, fosse, lubritorium

فرج (اسم)
hole, vulva, slot, pudendum

لانه خرگوش و امثال ان (اسم)
hole

روزنه کندن (فعل)
hole

در لانه کردن (فعل)
hole

سوراخ سوراخ کردن یا بریدن (فعل)
hole

تخصصی

[کامپیوتر] طوراخ، منفذ، روزنه مکانی که یک الکترون از ساختار کریستالی نیمه رسانای نوع P از بین می رود . این روزنه مانند بار مثبت متحرکی عمل می کند. نگاه کنید به semiconductor .
[برق و الکترونیک] حفره - حفره جای خالی و متحرک الکترون در یک نیمرسانا که مانند بار مثبت الکترونی ( 1/6 ضرب در 10 به توان 19- سلیسیوس ) و با جرم مثبت رفتار می کند . در حضور میدان الکتریکی، حفره ها در خلاف جهت الکترونها حرکت می کنند و بنابراین جریانی را تولید می کنند . با افزودن مقدار کمی آلاینده ی پذیرنده به بلور میزبان حفره ها را در ماده ی نیمرسانا به وجود آورد.
[مهندسی گاز] سوراخ
[زمین شناسی] روزنه، سوراخ
[نساجی] سوراخ در پارچه
[ریاضیات] سوراخ، حفره، چاله
[پلیمر] سوراخ

انگلیسی به انگلیسی

• opening, gap; cavity, hollow; burrow, den; pothole; prison cell; dingy dirty place
excavate, create a hole, perforate
a hole is an opening or hollow space in something solid.
if you pick holes in an argument or theory, you find weak points in it; an informal expression.
you can describe an unpleasant place as a hole; an informal use.
if a building or a ship is holed, holes are made in it.
if you hole up somewhere, you hide there to avoid trouble; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

سوراخ
مثال: They dug a hole in the ground.
آن ها یک سوراخ در زمین کندند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
تفاوت هایcave و hole
- Cave ( غار ) : Cave یک حفره طبیعی و عمیقه که معمولاً اتاق های بزرگتر و پیچ وتاب های بیشتری داره و می تونه به عنوان محل سکونت یا پناهگاه موجودات زنده هم استفاده بشه. غارها معمولاً توسط فرآیندهای طبیعی یا زمین شناسی مثل آب و باد ایجاد می شن.
...
[مشاهده متن کامل]

- Hole ( حفره ) : Hole یک حفره کوچیکتر و فضای کوچکتر و تنگتره تا cave. اغلب hole ها موقتی هستند و معمولاً توسط عوامل خاص مانند حیوانات کندوکاو یا فرآیندهای آب و باد ایجاد می شن. Hole ممکنه عمیق باشه اما معمولاً به حفره ای که به یک غار تبدیل نشده، اشاره می کنه.
در کل، اصطلاح "cave" به حفره های بزرگتر و پیچیده تری که به عنوان زندگی واره یا محل زندگی برخی موجودات استفاده می شوند، اطلاق می شود در حالی که "hole" معمولا به حفرات کوچکتر و کمتر اعماقی اشاره دارد که از این حیث اهمیت اجتماعی کم تری دارند.
منبعCHATGPT4. 00

دخمه، جای داغون،
an unpleasant place to live in or be in SYN: dump
در زبان باستانی لری واژه کهن و آریایی�هولhol� به معنی، سوراخ، منفذ وروزنه است. این واژه وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، . . . ) شده وبه صورت�هولhole� در زبان انگلیسی به کار میرود ( البته معانی دیگری چون
...
[مشاهده متن کامل]
حفره، گودال، چاله، کندن، کندوکاو، سوراخ کردن و. . . داردکه اگر کمی اندیش کنیم این معانی باهمدیگرمرتبط هستند. ) . مثلا درلری�هول پت� به معنی سوراخ دماغ است. همچنین در لری واژه کهن دیگری به نام�هلhal� وجوددارد که به معنی چیزی که منفذ، دور حفره ودهانه گشاد دارد مثل�سوتکه هله� یعنی اون سبد حفره، دور ودهانه گشاد دارد.

hole ( n ) ( hoʊl ) =a hollow space in sth solid or in the surface of sth, e. g. She dug a deep hole in the garden.
hole
hole: سوراخ
مگه مرض دارین وقتی نمیدونین معنی میزارین
معنیش میشه
روزنه
حفره
چاله
لقمه
doughnut hole: دونات لقمه ای
Like ass hole
سوراخ، گودال، حفره، چاه
محلهٔ کثیف
hole ( فیزیک )
واژه مصوب: حفره 2
تعریف: جای خالی الکترون در بالای نوار انرژی
خلع
مثلا کسی فوت میکند و خلع بزرگی در زندگی افراد ایجاد میشود.
. Leaves a big hole in our lives
نقطه ضعف. نقص. کاستی . کمبود
مانندظرف سوراخ
نارسایی ( پزشکی )
خانه یا لانه ی موش، سوراخ، گودال، حفره
گودال
His coat caught in the doorPeel and dice the potatoesa very large strong building, built in the past as a safe place that could be easily defended against attack: a very large strong building, built in
...
[مشاهده متن کامل]
the past as a safe place that could be easily defended against attack: a very large strong building, built in the past as a safe place that could be easily defended against attack: a very large strong building, built in the past as a safe place that could be easily defended against attack: A large building with high walls and towersA large building with high walls and towersA large building with high walls and towersA large building with high walls and towersto become unconscious: to become unconscious: to become unconscious: to become unconscious: to become unconscious: She gave up her job and started writing poetry. to stop doing something, especially something that you do regularly: to stop doing something, especially something that you do regularly:Stop trying

سفت، روزنه، سوراخ، خندق، غار، گودی، غول، منفذ، رخنه، فرجه، نقب، حفره، گودال، چال، فرج، لانه خرگوش و امثال ان، روزنه کندن، در لانه کردن، سوراخ سوراخ کردن یا بریدن
مجرا،
سوراخ
در عمران ، شمع برای فنداسیون

حفره
gap
space
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس