اسم فارسی با حرف ا - صفحه 7
مهربانی، مهربانتر، نام اتاقی در تخت جمشید
دختر
فارسی
تاریخی و کهن ارشیدا
آرشیدا، بانوی درخشان آریایی، بانوی آراسته و درخشان، مرکب از آر + شید + الف تانیث، آر به دومعنی به ک ...
دختر
فارسی ارشیز
ارشز، نام سردار اشکانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آرشین
آریایی اصیل، آرشین نام یکی از زنان دوره هخامنشی می باشد که به کاردانی مشهور بوده و هم به معنای دوست ...
پسر، دختر
فارسی آرشینا
دوست داشتنی و عاقل ترین
دختر
فارسی ارغوا
نام جد ابراهیم خلیل ( ع )، ( اَعلام ) ابن شانخ بن فالخ بن عامر ( هود نبی ) وی جد ابراهیم خلیل ( ع ) ...
پسر
فارسی ارفش
نام یکی از پهلوانان گرشاسب نامه
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ارم
دختر زیبا و با طراوت، باغی که بنا به روایات شدّاد ساخته بود و مَثَل و مظهر سرسبزی و خرّمی است، نام ...
دختر
عربی، فارسی
مذهبی و قرآنی ارماسب
دارنده اسب آرام، نام یکی از سرداران هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ارمان
آرمان، آرزو، از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی آرمانا
امیدوار، آرزومند، امیدوار آرزومند، مرکب از آرمان + الف فاعلی
دختر
فارسی ارمانک
از شخصیتهای شاهنامه، یکی از دو شاهزاده پارسایی که تصمیم گرفتند آشپز دربار ضحاک شوند تا بتوانند یکی ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ارمایل
نجیب زاده و اشراف زاده پارسی، ارمانک
پسر
فارسی آرمتی
فرشته نگهبان زمین، ( = آرمیتی )، فروتنی، پاکی، فرشته محبت
دختر
اوستایی، فارسی آرمناک
شخصی که ارمنیها نژاد خود را به او نسبت می دهند، ارمنی، پسر هایکا
پسر
فارسی آرمه
آرام
دختر
فارسی، عربی آرمهر
مهر آریایی
پسر
فارسی آرمیا
آرامش دهنده، آرمیا به معنی آرامش دهنده، آرام کننده
پسر
فارسی آرمیتاژ
بلند مرتبه
دختر
فارسی آرمیدخت
دختر چالاک
دختر
فارسی آرمیس
روشن و پاک، هرمس، از خدایان اولمپی، نام پسر زئوس و مایا
دختر
فارسی آرمیلا
دختر آرام و باوقار
دختر
فارسی ارمین
آرمین
پسر
فارسی آرمین دخت
دختر آرمین
دختر
فارسی
تاریخی و کهن ارمین دخت
دختری که از نژاد آرمین است، ( اَرمین = آرمین، دخت = دختر )
دختر
فارسی آرمینی
سپهسالار یزگرد سوم پادشاه ساسانی
پسر
فارسی ارناز
از نامهای باستانی
دختر
فارسی آرنام
خوش نام آریایی
پسر
فارسی آرنگ
حاکم، مالک، آرنج، مرفق، رنگ
پسر
فارسی آرنیا
از نسل آریایی
پسر
فارسی آرنیک
آریایی نیک خو
پسر
فارسی ارهام
باران نرم باریدن آسمان
پسر
فارسی آروز
هدف بزرگ
پسر
فارسی اروشه
سفید، روشن، اروشا، به فتح الف، دختری با روی سپید
دختر
فارسی آرونا
منسوب به آرون، صفت نیک، فضیلت، خصلت پسندیده، خوی خوش، ( آرون، ا ( پسوند نسبت ) )
دختر
فارسی ارونا
شاد و شادمان، ( ارون = شادمان، سرمست، ا ( پسوند نسبت ) )، منسوب به ارون، ( به مجاز ) شاد و شادمان و ...
دختر
فارسی، عربی آروکو
نجیب نجیب زاده، ( اَعلام ) نام فرزند کوروش هخامنشی ( اول ) که به رسم گروگان نزد آشور باناپال از سوی ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آروید
آریایی و آتش پاک
پسر
فارسی آرویشه
نام روستایی در نزدیکی بیرجند
دختر
فارسی آرکیا
شاه آریایی
دختر
فارسی ارکیا
آریایی بزرگ، ( در زند و پازند ) جوی آب، ( هزاوش/arkyā/ و /ārkiā/ در پهلوی yôy = جوی ) اما به نظر می ...
دختر
فارسی آسیدات
یکی از بزرگان هخامنشی، آسیداد، نام یکی از بزرگان هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آسیداد
آسیدات، نام یکی از بزرگان هخامنشی
پسر
فارسی آسیم
استاد عظیم الشأن و بلند مرتبه، ( در پهلوی، asēm ) آسیم به معنی سیم و نقره است، به لغت زند و پازند ا ...
پسر
پهلوی، فارسی آسیمه
مضطرب، گیج، حیران
دختر
فارسی آشا
پاکی و راستی
دختر
فارسی اشتاد
راستی و درستی، ( در قدیم ) نام روز بیست و ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، ( در فرهنگ ایران قدیم ) ...
پسر
اوستایی، فارسی اشتار
الهه عشق و برکت
دختر
فارسی، آشوری اشلی
نام کوهی در مازندران
دختر
فارسی اشنا
گوهر گران بها، گوهر گرانمایه، شنا، شناگری، آب ورزی، شنا کننده، آب ورز، شناگر
پسر
فارسی آشناس
نام فرزند طهماسب، ( اَعلام ) نام فرزند طهماسب و پدر بزرگ گرشاسب
پسر
فارسی اشناس
نام افشین و چند تن دیگر
پسر
فارسی اشو
مقدس
پسر
فارسی آشورینا
تغییر دهنده، منسوب به آشور، برهم زننده، نام دومین فرزند سام که نینوا را بنا نهاد
دختر
فارسی، آشوری اشک
آبی که از چشم می ریزد
دختر
فارسی اشکش
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و از فرماندهان سپاه کیخسرو پادشاه کیانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن اشکناز
مرکب از اشک و ناز، کنایه از دختر زیبا روی و لطیف
پسر
فارسی آشیان
لانه، خانه
دختر
فارسی آشینا
قوی، قدرتمند، نیرومند، زورمند
پسر
فارسی، آشوری آگاس
آگاه
پسر
فارسی آگاه
بینا، دقیق، مطلع، باخبر، آن که در امری بینش و بصیرت دارد، دانا
پسر
فارسی آگاه دخت
دختر آگاه، دختر مطلع، بانوی باخبر
دختر
فارسی آلاگل
گل سرخ، آلا ( ترکی ) + گل ( فارسی )، گل رنگی، نام بزرگترین تالاب جهان واقع در شمال آق قلا که در این ...
دختر
فارسی، ترکی
گل آلاوه
آتشدان، شعله آتش، جایی که در آن آتش روشن می کنند
دختر
فارسی استانس
پسر داریوش دوم، ( اَعلام ) پسر داریوش دوم و برادر اردشیر دوم هخامنشی، [داریوش سوم نبیره ی استانِس ب ...
پسر
فارسی استرا
در گویش سمنان ستاره، نام همسر یهودی انوشیروان که مدفن او در همدان است
پسر
فارسی آستیاژ
نام آخرین پادشاه ماد، ( = آستیاگس، استیاگ و ایشتوویگو )، ( در فارسی باستان، arštivaiga )، نیزه اندا ...
پسر
فارسی آستیاگ
آستیاژ، نام آخرین پادشاه ماد، ( = آستیاژ و آستیاگس )
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آسدین
نام موبدی در سده دهم یزگردی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن اسفند دخت
مرکب از اسفند ( نام ماه دوازدهم از سال شمسی ) + دخت ( دختر )
دختر
فارسی اطلسی
منسوب به اطلس، از جنس اطلس، ( اطلس، ی ( پسوند نسبت ) )، م اطلس، ( در گیاهی ) گیاهی است زینتی از تیر ...
دختر
فارسی، یونانی آطوسا
آتوسا، نام دختر کورش کبیر، نام همسر داریوش هخامنشی، این نام در تورات به عنوان
دختر
فارسی
تاریخی و کهن آغابانو
بانوی بزرگ، آغا ( مغولی ) + بانو ( فارسی )
دختر
فارسی، مغولی اغریرث
صاحب گردونه پیش رونده، از شخصیتهای شاهنامه، پسر پشنگ و نبیره فریدون پادشاه پیشدادی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آغنده
آکنده، انباشته
پسر
فارسی آغوش
بغل گرفتن
دختر
فارسی آفتاب دخت
دختر آفتاب، دختر خورشید، کنایه از زیبایی و خیره کنندگی
دختر
فارسی افراخته
افراشته، بالابرده، برپا شده، کشیده، برکشیده
دختر
فارسی افراز
افراشتن و افروختن، بلندی، فراز، بالا و فراز
دختر
فارسی افراشته
بلند ساخته، برداشته، بالابرده شده، افراخته
دختر
فارسی افرند
ابریشم، صورت کهنه ی پرند به معنی ابریشم، ن، ک، پرند
دختر
فارسی آفرنگ
زیبایی، حشمت
دختر
فارسی افروخته
برافروخته، سرخ، روشن شده، درخشان شده
دختر
فارسی افرود
فرود، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر سیاوش و جریره و برادر کیخسرو پادشاه کیانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن افروزان
افروختن، افروزاندن، افروزانیدن
دختر
فارسی افروشه
نوعی حلوا، ( = آفروشه )
دختر
فارسی
تاریخی و کهن افروغ
تابش روشنی، شعاع آفتاب تابش ماه، نام یکی از شارحان اوستا که در اواخر عهد ساسانیان می زیسته است
دختر
فارسی افری
آفرین، ( مخفف آفرین )، کلمه تحسین و آفرین
دختر
فارسی آفریدون
فریدون، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر آبتین و فرانک، از پادشاهان پیشدادی ایران و به بند کشنده ضحاک م ...
پسر
فارسی افریدون
فریدون، از شخصیتهای شاهنامه
پسر
فارسی
تاریخی و کهن الشاد
موجب شادی ایل، ( ال = ایل، شاد ) ( به مجاز ) موجب شادی ایل
دختر
ترکی، فارسی الله داد
الله ( عربی ) + داد ( فارسی ) داده خداوند
پسر
فارسی، عربی الله نظر
کسی که نظرکرده خداست
دختر
فارسی، عربی الماس خاتون
الماس ( یونانی ) + خاتون ( فارسی ) بانوی مانند الماس
دختر
یونانی، فارسی آلماگل
گل سیب، کنایه از زیبایی و تر و تازگی، آلما ( ترکی ) + گل ( فارسی ) گل سیب
پسر، دختر
فارسی، ترکی
گل الهه ناز
الهه ی زیبا و قشنگ، ( الهه، ناز= زیبا و قشنگ )، ( به مجاز ) زیباروی قشنگ
دختر
فارسی، عربی الوا
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلاوران ایرانی و نیزه دار رستم پهلوان شاهنامه
دختر، پسر
فارسی
تاریخی و کهن آلوگونه
دختر زیبا و به اصطلاح سرخ و سفید، نام همسر اردشیر اول پادشاه هخامنشی، کسی که سرخی گونه هایش به آلو ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن آلکا
در گویش سمنان نام امامزاده ای
دختر، پسر
فارسی آمتیس
آمیتیس، نام دختر خشایار پادشاه هخامنشی، نام دختر خشایار پادشاه هخامنشی که با بختنصر پادشاه بابل ازد ...
دختر
فارسی