اسم با حرف س - صفحه 4
شنونده
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی سامعه
شنوا
دختر
عربی سامیان
نام روستایی در نزدیکی اردبیل
پسر
فارسی سامیتا
همتای بی همتا
دختر
فارسی سامیدخت
دختر بلند مرتبه و عالی قدر، [سامی= بلند و ( به مجاز ) بلند مرتبه و عالیقدر، دخت= دختر]
دختر
فارسی سامیرا
سمیرا، زن بزرگوار، نام عمه شیرین در داستان خسرو و شیرین ترجمه عربی مهین بانو است، وسیله ای که با آن ...
دختر
عربی سامیز
سامان، فسان، سنگی که با آن کارد و شمشیر و امثال آن را تیز کنند، سنگ کارد و تیغ
پسر
فارسی سامینه
ماهر
دختر
کردی سانال
جذاب، شهیر، نام دار
پسر
ترکی سانوا
دختر خوش سخن، بانویی که شیرین حرف می زند
دختر
فارسی سانک
شبیه کوچک
پسر
فارسی سانیتا
درخشان، دختر سالم
دختر
لاتین، سانسکریت سانیل
خوش اخلاق
دختر
فارسی سانیلا
با اخلاق، با نزاکت
دختر
ترکی ساهر
بیدار
پسر
عربی ساهی
آسمان صاف
پسر
کردی ساوا
خالص و ناب، زر و سیم براده شده، ( ساو = خالص، ناب، طلای خالص، ا ( پسوند نسبت ) )، منسوب به خالص، نا ...
دختر، پسر
ترکی، فارسی ساواش
نبرد
پسر
ترکی سعدون
خوشبخت
پسر
عربی سغدیان
هفتمین شاه هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن سفندارمذ
نام یکی از امشاسپندان در دین زرتشتی
پسر
فارسی سلاله زهرا
ترکیب دو اسم سلاله و زهرا ( فرزند و نیکو )، از نام های مرکب، ه سلاله و زهرا
دختر
عربی
مذهبی و قرآنی سلام
درود، آرزوی خیر و تندرستی، از نام های پروردگار
پسر
عربی
تاریخی و کهن، مذهبی و قرآنی سلامان
منظومه ای از جامی، ( اعلام ) ) نام بطنی [کوچک تر از قبیله] از قبیله طی، در سال دهم هجرت هیأتی از سو ...
پسر
یونانی
تاریخی و کهن سلجوق
نام جد خاندان سلجوقیان
پسر
ترکی سلدوز
نام یکی از امرای مغول در دوره غازان خان
پسر
مغولی سلطان
پادشاه، به صورت پیشوند و پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند سلطان مراد، سلطا ...
پسر
عربی سلطانه
فرمانروا، پادشاه
دختر
عربی سلطنت
پادشاهی، فرمانروایی
دختر
عربی سلم
یکی از سه پسر فریدون در اوستا، ( اَعلام ) ( در شاهنامه ) شاهزاده ی پیشدادی، پسر بزرگ فریدون، که پدر ...
پسر
اوستایی، فارسی
تاریخی و کهن سلماز
سولماز، زنی که پژمرده و پیر نمی شود
دختر
ترکی سلمه
زن نازک اندام، نام گیاهی است
دختر
فارسی، عربی سلن
خدای ماه
دختر
یونانی سلوان
کشفِ غم و اندوه و از بین بردن آن، ( = سلوانا )، ( سلوانا، [این کلمه ( در عربی ) با سلوان/solvān/ به ...
دختر
عربی سلیا
بهشتی و آسمانی
دختر
لاتین سم کو
نام سرکرده ایلی از کردها به نام شکاک
پسر
کردی سونیتا
فرهیخته، محترم
دختر
هندی سوی را
سپیده دم، سحر
دختر
گیلکی سابرینا
بشارت و مژده، مژده، بشارت
دختر
فارسی، آشوری سابق
مربوط به گذشته، پیشین، مقدم، پیشی گیرنده، سبقت گیرنده، نام چندتن از شخصیتهای تاریخی از جمله نام یکی ...
پسر
عربی سابق الدین
پیشی گیرنده در دین
پسر
عربی سابود
هاله، خرمن ماه
دختر
فارسی سابین
سروکوهی
دختر، پسر
فرانسوی ساتراپ
حاکم ایالت های ایران باستان، استاندار، داریوش هخامنشی سرزمین ایران را به ناحیه تقسیم کرده و اداره ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن ساتگین
پیاله شراب، ( ترکی ) ساتکین، پیاله ی بزرگی که با آن شراب می خورده اند، ( به مجاز ) شراب، مطلوب، محب ...
دختر، پسر
ترکی ساتکین
ساتگین، پیاله بزرگی که با آن شراب می خورده اند، شراب، محبوب، مطلوب
پسر
ترکی ساتی
در مصر باستان، نام فرشته نگهبان ارواح
دختر
فارسی ساتیا
از نامهای باستانی
دختر
فارسی
تاریخی و کهن ساتیار
یار صاف و ساده، ( اوستایی ) از نامهای زرتشتی که گونه ی دیگر آن به نظر می رسد سادیار باشد، ( در اعلا ...
پسر
فارسی ساتیام
مانند چشمانم عزیز
دختر
لری ساتیرا
پدیدار ستاره
دختر
فارسی ساتین
محبوب و دوست داشتنی، ( به مجاز )
دختر
فارسی ساچلی
زلف زیبا، دختری با گیسوانی بلند
دختر
ترکی ساحر
سحرکننده، افسونگر
دختر
عربی
مذهبی و قرآنی ساحره
سحر کننده، افسونگر
دختر
عربی سرحان
اسد، شیر
پسر
فارسی سرخاب
سهراب، گلگون، شاداب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر رستم پهلوان شاهنامه و تهمینه
دختر
فارسی
تاریخی و کهن سرخه
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر افراسیاب تورانی
پسر
فارسی سردین
سمارسیس، ساردین، نوعی ماهی شبیه به شاه ماهی
دختر، پسر
فرانسوی، یونانی سرشار
پر، لبریز، ( به مجاز ) مالامال و آکنده، فراوان، بسیار
پسر
فارسی سرگل
اولین گل، بهترین از هر چیز
دختر
فارسی
طبیعت سرگلان
بهترین از گل ها، ( سَر = ( به مجاز ) برتر، بهتر، با ارزش ترین بخش یا مهمترین فرد، گلان )، ( به مجاز ...
دختر
فارسی سرگیس
رنگین کمان
دختر
فارسی سرمین
محجوب و باحیا
دختر
ترکی سرناد
نوعی ترانه و آواز عاشقانه
دختر
فارسی
هنری سرنای
هاله دور ماه و خورشید
دختر
ترکی سرواد
سروا، سرواده، سروده، افسانه، چکامه، چامه، ( در قدیم ) کلام منظوم، شعر
پسر
فارسی سروآزاد
نام زنی در منظومه ویس و رامین
دختر
فارسی سروبن
درخت سرو، معشوق خوش قد وقامت
دختر
فارسی سروتن
آن که اندامی زیبا و بلندبالا دارد
دختر
فارسی سروجهان
نام دختر فتحعلی شاه قاجار
دختر
فارسی سرود
هر نوع آواز آهنگین، ( در موسیقی ) نوعی شعر که در یک آهنگ مشخص به آواز خوانده شود، ( در موسیقی بلوچس ...
پسر
فارسی سرودخت
دختر سرو قد، ( سرو، دخت = دختر )، دختری که ویژگی سرو ( شادابی و طراوت ) را دارد، ( به مجاز ) خوش ان ...
دختر
فارسی سروشان
نام جد بایزید بسطامی، ( سروش، ان ( جمع ) )، جمع سروش، ( اعلام ) نام جدّ بایزید بسطامی که به دستور ا ...
پسر
فارسی سروشه
منسوب به سروش، فرشته ی پیام آور، ( سروش، ه ( پسوند نسبت ) )
دختر
فارسی سروین دخت
دختر سرو گونه، ( سَروین، دخت = دختر )، دختری که ویژگی سرو ( شادابی و طراوت، بلند بالایی ) را دارد
دختر
فارسی سروینه
منسوب به سَروین، مانند سرو، ) سَروین، ه ( پسوند نسبت ) )
دختر
فارسی سرکب
نام یکی از موسیقیدانان بزرگ در دوران ساسانیان
پسر
فارسی سرکش
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از موسیقیدانان دربار خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن سریتا
اولین پزشک ایرانی در اوستا، نام اولین پزشک ایرانی
پسر
اوستایی، فارسی سریران
منسوب به سَریر، تخت پادشاهی، ( سَریر، ان ( پسوند نسبت ) )
پسر
فارسی سرینا
نور خورشید، آفتاب
دختر
فارسی سزاوار
شایسته، لایق، دارای شایستگی
پسر
فارسی سنجه
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلاوران مازندرانی در سپاه مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی، مر ...
پسر
فارسی سندباد
نام پسر گشتاسب پسر لهراسب، ( اَعلام )، نام حکیمی هندی واضع «سندباد نامه» سندباد بحری قهرمان افسانه ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن سندل
نام نوعی درخت، نوعی سبزی
پسر
فارسی سندوس
نام خواهر خشایارشاه پادشاه هخامنشی
دختر
فارسی
تاریخی و کهن سنور
مهتر، بزرگ
دختر
عربی سنیا
آزاده، رها
دختر
سانسکریت، هندی سهاد
بیداری، شب زنده داری
دختر
عربی سمات
روش های نیکو، نشان ها، علامت ها، نام دعایی مشهور
دختر
عربی سماح
بخشندگی، سخاوت، مهربانی، آزادمنشی، بزرگ منشی، گذشت، بردباری، تسامح، بخشش
دختر
عربی سماحه
بزرگواری، بخشندگی، سخاوت، بخشش، کرم، گذشت، بردباری، تسامح، چشم پوشی
دختر
عربی سمارسیس
ساردین، سردین، نوعی ماهی شبیه به شاه ماهی
دختر، پسر
یونانی سمان
مخفف آسمان، نام روز بیست و هفتم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، روز بیست و هفتم از هر ماه شمسی، ( مخف ...
پسر، دختر
فارسی
طبیعت سمانی
منسوب به آسمان، سپهر، ( = آسمانی )، ن آسمان، به رنگ آسمان، ( به مجاز ) زیبا و قشنگ
دختر
فارسی سمراد
وهم، فکر، خیال، [از برساخته های فرقه ی آذرکیوان ( دساتیر ) ]
پسر
فارسی سمن اندام
سمن پیکر
دختر
فارسی سمن پیکر
آن که اندامی سفید و لطف چون سمن دارد
دختر
فارسی سمن چهر
آنکه چهره ی سفید و لطیف دارد، ( سَمن، چهر = چهره )، سمن چهره، سمن پیکر
دختر
فارسی