اسم با حرف ب - صفحه 4

جستجوی تازه
با تغییر گزینه های زیر، اسم دلخواه خود را پیدا کنید

برکاو/barkav/

دامنه کوه، دامنةکوه ( نگارش کردی


پسر

کردی

طبیعت
برکای/berkay/

درخشندگی نور ماه


دختر

ترکی
برکه/berke/

استخر طبیعی، آب گیر، گودی کوچک و کم عمقی از زمین که در آن آب جمع شده باشد، ( در قدیم ) استخر


دختر

فارسی

طبیعت
برکو

خرمن کوچک قبل از خرمن بزرگ ( نگارش کردی


پسر

کردی
برکوش

پیش بند ( نگارش کردی


پسر

کردی
برکیارق/bare(a)kiāroq/

امیر و صاحب مقام، کلاهش پاره شده، آن که کلاهش شکسته است، ( اَعلام ) شاه سلسله ی سلجوقی [، قمری] در ...


پسر

ترکی
بریا

واژة ایکاش ( نگارش کردی


دختر

کردی
بریان

گذر آب یا باد ( نگارش کردی


پسر

کردی
بابا

با احترام اسم از پدر بردن، پدر بزرگ، تخلص شاعرکرد «حسین کرم الله»، نام شاعرو عارف کرد «بابا طاهر عر ...


پسر

کردی
بابان/baban/

خانه پدری، خانةپدری، نام عشیرةایی درکردستان، نام منطقةای در کردستان، لقب چند تن از احکام سلسله ‏باب ...


دختر

کردی
بابر/baber/

لقب بعضی از پادشاهان ترک، ببر


پسر

ترکی
بابوس/babos/

نام پدر اورونت پادشاه ‏سکایی، نام کوهی در بانه ( نگارش کردی


دختر

کردی
بابوی/babuy/

از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلاوران ایرانی سپاه بهرام چوبین سردار ساسانی


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
بابیلان/babilan/

لفظ نوازش دختر کوچک از روی محبت، لفظ نوازش دختر کوچک از روی محبت ( نگارش کردی


دختر

کردی
بابیک/babik/

امیری که نامش در تاریخ سیستان آمده است


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
باپوک

کولاک ( نگارش کردی


پسر

کردی
باپیر

پدر بزرگ، کنایةاز دانای کهنسال، تخلص شاعر کرد «باپیر دینوری» ( نگارش کردی


پسر

کردی
باپیو

بادسنج ( نگارش کردی


دختر

کردی
باتوف

نام گیاهی است با گلهای قرمز رنگ ( نگارش کردی


دختر

کردی
باتینوک/batinok/

گل آلاله، آلاله ( نگارش کردی


دختر

کردی

گل
باتینک/batink/

غنچه تازه ‏شکفته، غنچة تازه ‏شکفتة ( نگارش کردی


دختر

کردی
بادام

میوه ای کوچک و کشیده با دو پوسته یکی نرم و سبز و دیگری سخت و چوبی


دختر

فارسی
بادامک

بادام کوچک، نوعی درخت بادام


دختر

فارسی
بادان/bādān/

آبادان، ( مخفف آبادان )، پاداش و جزای نیکی، ( در اعلام ) نام حکیمی از شاگردان جمشید جم، نام ایرانیِ ...


پسر

فارسی
بندن

بلندی روی کوه ( نگارش کردی


پسر

کردی
بندوی/banduy/

نام دو تن از شخصیتهای شاهنامه، نام دو تن از شخصیتهای شاهنامه در زمان ساسانیان


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
بنرخ

قیمتی ( نگارش کردی


دختر

کردی
بنسان/bensan/

پسر برکت


پسر

عربی
بنشاد

شاد بنیان


پسر

فارسی
بنفش

نگا «وةنةوش» ( نگارش کردی


دختر

کردی
بنگین

زندانی ابد ( نگارش کردی


دختر

کردی
بنن

شاة کوة، جای سخت درکوة ( نگارش کردی


دختر

کردی
بنوشه/benuše/

بنفشه، ( در کردی و بعضی از گویشهای ایرانی )


دختر

کردی

طبیعت، گل
بنیا/baniyā/

بنیاد، بنیه و توان، هنگامه، تو فرزند منی


دختر

کردی، عبری
بنیام/benyām/

بنیامین، ( مخفف بنیامین )


پسر

عربی
بنیتا/benita/

دختر بی همتای من


دختر

فارسی
بنین/banin/

نوعی گیاهی خوراکی که در بهار می‏روید، نوعی گیاهی خوراکی کة در بهار می‏روید ( نگارش کردی


دختر

کردی
به آئین/beh āi’n/

بهترین آئین، نیک سیرت، نیک خصلت


پسر

فارسی
به آذین/beh āzin/

شخص خوب و دارای اخلاق و رفتار نیکو که آراسته به زیور و زینت است، [به ( صفت ) = خوب، بهتر، خوبتر، زی ...


دختر، پسر

فارسی
به آفرید/beh āfarid/

نیکو آفریده، آفریده ی خوب، زیبا، خوش سیما، ( اَعلام ) نام خواهر اسفندیار در روایات ملی، به ( بهتر، ...


دختر

فارسی

تاریخی و کهن
به امد/be (a) hāmad/

پیشامد خوب، بهترین بهار، بهترین پیشامد


پسر

فارسی
به آیین

دارای آیین بهتر


دختر

فارسی
به تام/behtām/

ویژگی شخصِ خوب و دارای اخلاق نیکو که به کمال رسیده است، [ به = خوب، بهتر، خوبتر، شخص خوب و دارای اخ ...


پسر، دختر

فارسی، عربی
به ثنا/beh sanā/

بهترین ستایش


دختر

فارسی
به خاتون/beh khaton/

بهترین بانو، به ( فارسی ) + خاتون ( سغدی ) بهترین بانو


دختر

فارسی
به روش

آن که شیوه و روشی بهتر از دیگران دارد


پسر

فارسی
به سان/behsān/

چون خوب، به مانند نیک، ( به، سان ( پسوند شباهت ) )


دختر

فارسی
به ستا/beh setā/

بهترین ستایش کننده


دختر

فارسی
به گوی

خوش سخن، دارای گفتار نیک، نام شخصیتی در منظومه ویس و رامین


پسر

فارسی
به یزداد

آفریده نیک خداوند


پسر

فارسی
بها/bahā/

درخشندگی، روشنی، قیمت، ارزش، ( در عربی ) درخشندگی و روشنی، ( به مجاز ) فر و شکوه، ( اَعلام ) بهاء ز ...


پسر

فارسی، عربی
بهار زهرا/b.-zahrā/

ترکیب دو اسم بهار و زهرا ( فصل اول سال خورشیدی و روشن تر )، از نام های مرکب، ه بهار و زهرا


دختر

فارسی، عربی

مذهبی و قرآنی
بهار فاطمه/b.-fāteme/

ترکیب دو اسم بهار و فاطمه ( فصل اول سال خورشیدی و رانده شده از آتش )، از نام های مرکب، ه بهار و فاط ...


دختر

فارسی، عربی

مذهبی و قرآنی
بهارآفرین/bahar-afarin/

آفریننده بهار


دختر

فارسی
بهارام/behārām/

آرام بهتر، آرامش بهتر، ( بِه = بهتر، آرام )، ( به مجاز ) ویژگی دختری که وجودش موجب آرامش است


دختر

فارسی
بهاردخت/bahār doxt/

دختر زیبا رو، دختر بهار، ( بهار، دخت = دختر )، اسم مرکب ( بهار + دخت ) ( به مجاز ) دختر زیبا رو


دختر

فارسی
بهاررخ/bahar rokh/

آن که چهره ای زیبا و شاداب چون بهار دارد


دختر

فارسی
بهارسا/bahār sā/

مانند بهار، شبیه به بهار، ( بهار، سا ( پسوند شباهت ) )، ( به مجاز ) زیبا و لطیف


دختر

فارسی
بهارگل/bahar gol/

گلی که در بهار می روید


دختر

فارسی
بهارناز/bahar naz/

موجب فخر و نازش بهار


دختر

فارسی
بهارین/bahārin/

منسوب به بهار، بهاری، ( بهار، ین ( پسوند نسبت ) )، ( به مجاز ) زیبا و با طراوت


دختر

فارسی
بهان/behān/

منسوب به خوبی و نیکی، خوبان، جمع به


دختر، پسر

فارسی
بهان دخت/behān dokht/

دختر خوب و نیک، ( بهان، دخت = دختر )


دختر

فارسی
بهانه/bahane/

دلیل، علت


دختر

فارسی
بهاور/bahāvar/

قیمتی، گران بها، پر ارزش، مرکب از بها ( ارزش ) + پسوند دارندگی


پسر، دختر

فارسی

تاریخی و کهن
بهاوند/bahavand/

دارنده نیکی


پسر

فارسی
بهپور/behpor/

نام پهلوانی در گرشاسب نامه، مرکب از به ( بهتر، خوبتر ) + پور ( پسر )


پسر

فارسی
بهتاب/behtāb/

زیبا و قشنگ، خوش سیما


دختر

فارسی
بهترین/behtarin/

زیباترین، قشنگ ترین، دارای بیشترین ارزش، خوبترین، شایسته ترین


دختر

فارسی
بهتیس/behtis/

نام یکی از سرداران سپاه داریوش


پسر

فارسی
بهتین/behtin/

آتشین


پسر

کردی
بهداور

آن که به درستی داوری می کند


پسر

فارسی
بهدوست/beh dust/

یار نیکو و خوب، یار شفیق


پسر

فارسی
بهدین/beh din/

دیندار بهین، ( اَعلام ) عنوانی برای پارسایان ایران باستان ( زرتشتیان )، پیرو آیین زرتشتی


پسر

فارسی

مذهبی و قرآنی
بهراز/behrāz/

شخص خوب و دارای اخلاق نیکو که چون راز پوشیده است، [به ( صفت ) = خوب، بهتر، خوبتر، زیباتر، ( اسم ) ش ...


پسر

فارسی
بهرامعلی/bahram-ali/

ترکیب دو اسم بهرام و علی ( پیروزمند و بلندقدر )


پسر

فارسی، عربی
بهرامن/bahrāman/

بهرمان، نوعی از یاقوت سرخ، ( = بَهرَمان )


پسر

فارسی
بهرامه/bahrāme/

ابریشم، بیدمشک


دختر

فارسی

تاریخی و کهن
بهرانه/bahrane/

مرکب از بهر ( سود، فایده )، انه ( پسوند نسبت )، فایده ) + انه ( پسوند نسبت )


دختر

فارسی
بهرخسار/beh rokhsār/

بهرخ، ( = بهرخ )


دختر

فارسی
بهرمان/bahramān/

نوعی یاقوت سرخ، ( در قدیم )، نوعی پارچه ی ابریشمی رنگارنگ


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
بهره مند/bahremand/

آن که یا آنچه بهره می برد، برخوردار، کامیاب، ( بهره، مند ( پسوند دارندگی ) )، ( در پهلوی، bahrmand ...


پسر

فارسی
بهره ور/bahrevar/

بهره مند، کامیاب، ( بهره، ور ( پسوند دارندگی ) )


پسر

فارسی
بهرو/beh ru/

خوبرو، نیک منظر، دختر زیبا، خوش چهره، خوبرو و نیک منظر، ( به مجاز ) زیبا


دختر

فارسی
بهروان/beh ravān/

روان شاد


پسر

فارسی
بهرود/behrud/

فرزند نیک


پسر

فارسی
بهروزان/behruzān/

بهروز، سعادتمند، ان ( پسوند نسبت ) )، منسوب به بهروز


پسر

فارسی
بهروزه/behruze/

خوشبخت، سعادتمند، ( بهروز، ه ( پسوند نسبت ) )، منسوب به بهروز، م بهروز، بلور کبود و شفاف، ( بهروز + ...


دختر

فارسی
بهزادان/behzadan/

نام اصلی ابومسلم خراسانی فرزند شیدوش


پسر

فارسی
بهسام/behsam/

بهترین نور و روشنایی


دختر

فارسی
بهستان/behestān/

نیک بنیاد، نام پسر اردشیر سوم پادشاه هخامنشی، ( به، ستان ( پسوند مکان ) )، جای خوبان و نیکان، ( اَع ...


دختر، پسر

فارسی

تاریخی و کهن
بهستون/behestun/

نام پسر وشمگیر و یکی از فرمانروایان آل زیار در طبرستان، ( اَعلام ) پسر بزرگ وشمگیرِ زیاری از حکام ط ...


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
بهسود/behsud/

خوش آسودن، از نامهای زمان ساسانیان


پسر

فارسی

تاریخی و کهن
بهسودان/behsodan/

نام فرمانروای دیلمان در سده سوم یزدگردی


پسر

فارسی
بهفام/behfām/

بهرنگ، رنگ بهتر، ( به = بهتر، فام= جزء پسین بعضی از کلمه های مرکّب به معنی «رنگ» ) بهرنگ، مرکب از ب ...


پسر

فارسی
بهمن داد/b.-dād/

نکوداد، آفریده ی نیک اندیش، آفریده ی نیک اندش، داده بهمن


پسر

فارسی
بهمن دخت

دختری که در بهمن به دنطا آمده، دختر بهمن


دختر

فارسی
بهمن زاد/b.-zād/

نکو زاد، زاده ی نیک اندیش، زاده شده در بهمن ماه


پسر

فارسی
بهمنش/behmaneš/

دارای منش نیک، نیکو کردار، نیک منش، وهمنش، کسی که دارای راه و روش نیکویی است


پسر

فارسی
بهنواز/behnavaz/

مهربان ترین فرد، دختر مهربان، مرکب از به و نواز که بترتیب به معنی بهترین و اسم فاعلی مرخم نوازنده ب ...


دختر

فارسی



انتخاب ریشه اسم

انتخاب گروه اسم

برچسب ها

اسماسم پسراسم دختر