دیکشنری
مترجم
بپرس
فهرست واژگان در فرهنگ معین با حرف ز - صفحه 4
زجر
زجل
زجه
زحاف
زحام
زحف
زحل
زحمت
زحیر
زخ
زخار
زخارف
زخاره
زخرف
زخم
زخم اور
زخم خوردن
زخم زدن
زخم و زیلی
زخم کردن
زخمه
زخمه ساختن
زخمی
زخیدن
زد
زد و خورد
زداینده
زداییدن
زدر
زدگی
زدن
زده شدن
زدودن
زدوده
زر
زراب
زراج
زراد
زرادخانه
زراعت
زراغن
زرافشان
زرافشانی
زرافه
زراق
زراقه
زراندود
زراه
زرباف
زربفت
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10