وخش

فرهنگ اسم ها

اسم: وخش (پسر) (فارسی) (تلفظ: vakhsh) (فارسی: وَخش) (انگلیسی: vakhsh)
معنی: روشنایی، نام چهاردهمین جد آذرباد مهراسپند
برچسب ها: اسم، اسم با و، اسم پسر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

وخش. [ وَ ] ( ع ص ، اِ ) هیچکاره و ردی از هرچیزی. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). مردم فرومایه کمینه بی اعتبار. ( منتهی الارب ). فرومایگان. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است ، و تثنیه آن می آید و گاهی جمع آن اوخاش و وِخاش آید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

وخش. [ وَ ] ( اِ ) ابتداء و آغاز. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آغاز و ابتداء. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || کشف و الهام. وحی. فرتاب. ( غیاث اللغات )( آنندراج ). پرتو بزرگی که خدای تعالی بر دل پیغمبران تابد. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). رجوع به وخشور شود.

وخش. [ وَ ] ( اِخ ) نام شهری است از ولایت بدخشان و ختلان. ( برهان ). شهری است به ماوراءالنهر ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) در کنار جیحون. ( یسنا ). از ولایت ختلان. ( غیاث اللغات ). در ترکستان. ( حاشیه فرهنگ اسدی ). از اعمال بلخ از ختلان و آن شهری پهناور است بر کنار جیحون ، بسیارنعمت و خوش هوا. ناحیتی است آبادان و برکرانه وخشاب نهاده و قصبه آن هلاورد است و لیوکند نیز از این ناحیت است. ( حدود العالم ). نام قدیم جیحون. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). یاقوت گوید: وخش ( به فتح اول ) شهری است از نواحی بلخ از ختلان و آن کوره ای است متصل به ختل و جمعاً تشکیل یک کوره دهند و آن برکنار نهر جیحون است. ( حاشیه برهان قاطع از معجم البلدان ) :
به گامی سپرد از ختا تا ختن
به یک تک دوید از بخارا به وخش.
شاکر بخاری ( حاشیه برهان از لغت فرس ص 217 ).
مصراع اول در صحاح الفرس : به گامی شمرد از خطا تا چگل. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ).
عقل جزوی همچو برقست و درخش
در درخشی کی توان شد سوی وخش.
مولوی.
شنیدم که در خاک وخش از مهان
یکی بود در کنج خلوت نهان.
سعدی.
شنیدم که بگریست دانای وخش
که یارب مر این شخص را تو ببخش.
سعدی.
و گفتند چشم خود را پوش و از آن دریای وخش گذرانیدند. ( انیس الطالبین ). میان من و لشکرگاه دو کوه بود و دریای وخش. ( انیس الطالبین ).

وخش. [ وَ خ َ ] ( اِ ) نام مرضی است که بهائم را باشد. ( غیاث اللغات از لطایف و سروری ). || بیماریی است که اسب را در پای میشود. ( غیاث اللغات ). مرضی و علتی که در دست و پای دواب پیدا شود و لنگ میشوند. ( انجمن آرا ). بیماریی در دست و پای ستور که اوفه نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). مرضی و علتی است که در دست و پای اسب و خر به هم میرسد و بدان سبب لنگ میشوند و آن را اوفه هم میگویند. ( برهان ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ناحیه ایست میان بلخ و ختلان در کنار رود جیحون .
( صفت ) ستوری که به وخش مبتلی باشد : وخش و سست و بد لگام و چموش جرد و لنگ و کند و نابینا. ( کافی ظفر همدانی درعیوب است )
نام شهری است از ولایت بدخشان و ختلان . شهری است بماوارئ النهر . در کنار جیحون

فرهنگ معین

(وَ خَ ) (اِ. ) نوعی بیماری در دست و پای چهارپایان ، ورم مفصل .
(وَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - پست و بیکاره از هر چیز. ۲ - مردم فرومایة بی اعتبار.

فرهنگ عمید

۱. آغاز، ابتدا.
۲. نمو، بالیدگی.
۳. ربح و نزول پول.
بیماری که در دست و پای اسب، الاغ، و شتر ایجاد می شود، ورم مفصل استخوان دست و پای اسب و الاغ.

دانشنامه عمومی

وخش (رود). وَخش یا سُرخ آب رودی است در آسیای میانه که در تاجیکستان و قرقیزستان روان است و ریزشگاه آن رود آمودریا است. از دید زبانشناسی نام «وخش» یک واژهٔ پارسی باستان به معنی «پهن» و «پرآب» است که در زبان لاتین "Oxus" نوشته شده است.
رود وخش با حوزهٔ آبریز ۳۲ هزار و ۱۵۰ کیلومتر مربع یکی از بزرگترین رودهای تاجیکستان می باشد. درازای این رودخانه در تاجیکستان ۵۲۴ کیلومتر است و سرشاخه های آن در قرقیزستان واقع می باشد و متوسط آورد آن حدود ۶۳۱ مترمکعب در ثانیه می باشد. تاجیکستان بر روی این رود سد و نیروگاه سنگ توده ۲ را ساخته است. [ ۱]
رود وخش یکی از مهم ترین رودهای تاجیکستان است و برای آبیاری زمین های پنبه ( پَخته ) و دیگر زمین های کشاورزی از آن استفاده گسترده ای می شود. این رود برای تولید نیروی برق آبی تاجیکستان نیز مهم است و وخش به همراه رودخانه پنج بیش از ۷۵٪ ذخیره نیروی برق آبی این جمهوری را در خود جای داده اند.
از درهٔ رود وخش شاهراه دوشنبه — چَنَک می گذرد. شهرهای نارک، سربند و باختر در کنارهٔ رود وخش جای دارند. در ریزشگاه رود وخش به رود پنج شکارگاه «بیشهٔ پلنگان» قرار دارد.
رود وخش یکی از بزرگ ترین شاخابه های آمودریا است و از بخش شرقی رشته کوه آلای در مسافت ۵۲۴ کیلومتری جاری می شود. حوزهٔ آبریز روی وخش ۳۹٬۱۰۰ کیلومتر مربع می باشد. شاخه های بزرگ تر آن از کوه های پشت آلای آغاز شده، در سرچشمه خود به نام قرسو نامیده می شود. در مناطق پایین دست تر آن را قزل سو می نامند.
قزل سو از طرف چپ شاخه های متعددی دارد و پس از عبور از وادی آلای در حدود تاجیکستان با شاخاب دیگری به نام مُغ سو همراه می شود. مغ سو از حدود شمال شرقی پامیر سرچشمه گرفته و در سرچشمه خود بلندکیک نامیده می شود. در مسیر رود؛ مغ سو با قزل سو یکی شده سرخ آب را تشکیل می دهند. سرخاب دریا در قسمت شرقی با خِنگاب یکجا شده و نام وخش را به خود می گیرد.
دورهٔ سیرابی وخش ماه های ژوئن - ژوئیه می باشد. آب آن همیشه کم و زیاد می شود. در فصل سیرابی در یک ثانیه ۸۳۶ متر مکعب آب در آن جاری می شود، که این میزان با ٪۲۰٫۴ از آورد سالانه برابر است. دورهٔ کم آبی آن ماه های دسامبر، ژانویه، فوریه و مارس است.
عکس وخش (رود)عکس وخش (رود)

وخش (ناحیه جیحون). وخش ( به لاتین: Vakhsh ) یک روستا در تاجیکستان است که در ناحیه جیحون واقع شده است. [ ۱]
عکس وخش (ناحیه جیحون)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

وَخْش
نام ناحیه و رودی در آسیای میانه، واقع در جمهوری تاجیکستان. رود وخش (وخش آب/وخشاب) از کوه های آلای سرچشمه می گیرد و در فرغانه به رود جیحون می پیوندد. وخش در اوایل قرون میانه ناحیه ای آباد بود و پرورش اسب در آن جا رونق و اهمیت داشت. در قرن ۴ق رود وخش در حیطۀ خُتَّلان قرار گرفت و قسمت علیای آن را سُرخاب می نامیدند.

پیشنهاد کاربران

وَخش ( Vaxš، Oaxšo ) خدای ایرانی شرقی باستان و نماد الهی آمودریا بود. در باختر نیز پادشاه خدایان شناخته می شد. چندین تصویرسازی گوناگون از او در هنر آسیای مرکزی باستان به دست آمده است. در محرابی از معبد او که در تخت سنگین کشف شد، او به شکل مارسیاس ( خدای رود یونانی ) تصویر شده است؛ این مجسمه احتمالا توسط سربازان و مهاجرانی که در زمان پادشاهی اسکندر و سلوکیان به منطقه آمده بودند، ساخته شده است. در مقابل، در هنر کوشان او را به صورتی مانند پوزئیدون، همراه با تیرک و ماهی تصویر می کردند. در هنر سغدی احتمالا یا به صورت اسب و یا شخصیتی نشسته بر تخت با پروتوم اسب تصویر شده است، اگرچه این پیشنهاد همچنان محل بحث است.
...
[مشاهده متن کامل]

قدیمی ترین شواهد برای پرستش وخش از باختر در دوره امپراتوری هخامنشیان به دست آمده است. او تا زمان فتح ماوراءالنهر توسط مسلمانان، یک خدای محبوب در این منطقه باقی ماند. او را همچنین در سغد و خوارزم می پرستیدند. به گفته ابوریحان بیرونی او هنوز در قرن دهم مورد احترام بود.
چنین تصور می شود که نام وخش از ریشه ایرانی *waxš - به معنای «رشد، جهش» باشد. لاتین نویسی آن به صورت اکسوس بازتاب صورت یونانی نام ( Ὸξωι ) است، در حالی که در زبان باختری این خدا به نام Vaxš شناخته می شده است. بر روی یک سکه منحصر به فرد از هویشکا پادشاه کوشانی صورت Oaxšo ( OAXϷO ) شناسایی شده است.
↑ همچنین بدون دیاکْ ریتیک به صورت Vaksh نیز لاتین نویسی شده است.

وخش
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/وخش_(ایزد)
نام شهری از ولایت بدخشان
به گامی سپرد از ختا تا ختن
به یک تک دوید از بخارا به وخش
شاکر بخارایی
به یک تک دویدن :یک میدان اسب تاختن
در یونان قدیم به پاسخ خدایان به پرسش انسان وخش می گفتند، اغلب وخشگران واسطه این پاسخگویی بودند.
وخش واژه ای پارسی است
رود وخش ( آمو دریا ) نیز پارسی هستند که در دوران کهن بکار گرفته میشد
وخشا در پارسی باستان به معنی ( درخشان ) بوده است که بخواطر درخشندگی رود به آن وخش گفتند که در زبان یونانی آن را ( oxus ) اکسوس=اخوس، نامیده اند که در نقشه های یونانی وجود دارد که این واژه همان ( vaxš=vakhsh=وخش ) پارسی است که با گویش یونانی ( oxus ) شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

پسگشت: برگه 42 از نبیگ ( ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی ) نوشته مجید قدیمی ( نوبت چاپ:یکم1401 ) .

وخش
گویا به معنای �غیبگو� هم هست.
وخش معبد دلفی: غیبگوی معبد دلفی
پیشنهادِ واژه ( وَخش/وَخشیدن ) :
کارواژه یِ ( وَخش ) در زبانِ اوستایی به چمِ ( بزرگ شدن، افزودن، بالیدن، پیشرفت کردن ) و واژه یِ ( وَخشَ ) نیز به چمِ ( پیشرفت، بالش، فزونی ) بوده است. این کارواژه به همراه پیشوندهایِ ( آ، اوز، فر ) نیز آمده است. جالب است که بدانید در زبانِ آلمانی نیز کارواژه یِ ( wachsen بخوانید: وَکسِن ( وَکس. ِ ن ) ) به چمِ ( بزرگ شدن، روئیدن، رشد کردن، پیشروی کردن ) می باشد و واژه ( Wachstum بخوانید: وَکستوم ( وَکس. توم ) ) به چمِ ( افزایش، رشد ) می باشد. به روشنی می توان دید که واژگانِ ( وَخش ) و ( wachsen ) از نظر آوایی و معنایی به یکدیگر بسیار نزدیک هستند و از یک بُن و ریشه می باشند.
...
[مشاهده متن کامل]

پیشنهادِ واژه : از آنجایی که واژه یِ ( wachsen ) از دو بخشِ ( wachs ) و نشانهِ مصدریِ ( en ) ساخته شده است می توان کارواژه یِ ( وَخشیدن: وَخش/نشانه ی مصدریِ ( یدَن ) ) را به چمِ ( افزودن، بالیدن، پیشرفت کردن یا توسعه دادن ) بکار گرفت. چنین فرآیندی در گذار از زبانهای باستانیِ ایرانی به زبانِ پارسیِ میانه رواگمند ( رایج ) بوده است.

ای ماه رکاب خسرو گردون رخش
وی ملک ستان سکندر گیتی بخش
در ملک خدای ملک چون بلخ تو نیست
برگرد و به بنده بخش ویرانهٔ وخش
انوری
به گامی سپرد از ختا تا ختن
به یک تک دوید از بخارا به وخش.
شاکر جلاب بخاری
وخش گویه ای دیگر از بخش و بخت است و نام رودی در خراسان است و دو رود بزرگ خراسان را نیز وخش میگفتند ونام کهن سیحوناست و سرزمینی در ختلان نیز است

شنیدم که در خاک وخش از مهان
یکی بود در کنج خلوت نهان
سعدی بوستان

با همه بزرگی دهخدا مگر لغتنامه اش ام المصایب است و غث و سمین فراوان دارد مانند همین معنی کردنهایی که از نهایت الارب میارد که کلا درباره زبان عربی است و ربطی به فارسی ندارد - و اگر از اوردنش ناچاری باشد باید پس از لفظ فارسی و مشهورش اورد اری اگر واژه ای عربی در فارسی مشهور بود نخست میتوان به واژه عرذبی پرداخخت اما درباره وخش نخست هرکه بشنود وخش را یاد رود وخش و وخش خراسان می افتد نهوخش عربی -
...
[مشاهده متن کامل]

باری

وحی ، پیام ، روش پیام رسانی از خداوند به پیامبر که ازحواس پنجگانه بدور است.

بپرس