[ویکی فقه] وجود رابطی در فلسفه عبارتست از وجود محمولی. این قسم، وجودی است که وجود فی نفسه اش عین وجود آن برای غیر می باشد؛ مانند وجود بیاض و سفیدی. این اصطلاح در مقابل اصطلاح منطقی وجود رابطی است و به یک معنا از اقسام وجود "محمولی و فی نفسه" و در مقابل "وجود لنفسه" است.
وجود رابطی نزد فلاسفه دارای دو معنی است یکی وجود محمولی که وجودش فی نفسه عین وجود آن برای غیر می باشد و دیگر به معنی رابط محض که روابط و نسبت های میان محمولات و موضوعات می باشد. قسم اول معنای اسمی است که خود مستقل است ولی نه به صورت استقلال لنفسه و قسم دوم صرف ربط و از معانی حرفی است که وجود آن وجود تعلقی است. معنای دوم از منطق ، وارد فلسفه شده است و اصالتا اصطلاحی منطقی است ولی معنای اول، معنایی است که مختص به فلسفه است. به علت همین اشتراک در تعبیر میرداماد و به تبع وی ملاصدرا پیشنهاد داده اند برای جلوگیری از خلط میان این دو اصطلاح، وجود رابطی منطقی را وجود "رابط" و وجود رابطی فلسفی را همان "رابطی" بنامیم. وجود، اعم از رابط و رابطی و نفسی، حقیقت خارجی است و مفاهیم که از هر یک از آنها انتزاع می گردد، از معقولات ثانی فلسفی است و هرگز وجود رابط از مقوله اضافه نیست؛ زیرا مقوله اضافه از سنخ ماهیت و از معقولات اولی است. رابطه میان دو قسم از وجودهای رابطی به نحو تباین است و اشتراک میان آنها از قبیل اشتراک لفظی است.
اشیای دارای وجود فی نفسه
اشیائی که دارای وجود فی نفسه هستند، گاه برای خود موجودند؛ یعنی وجود " لنفسه"هم دارند، مانند واجب الوجود و گاهی وجودشان برای خودشان نیست که در این صورت نیز یا در شیئی دیگر وجود دارند؛ مانند اعراض که در جواهر موجود هستند و یا از قبیل صور علمی هستند که در نزد نفس حاضر می باشند و یا برای شیئی دیگر است؛ مانند وجود صورت نسبت به ماده. در این سه حالت، وجود فی نفسه علاوه بر اینکه عدم را از خود طرد می کند، از وجودی دیگر نیز نقصی را سلب می کند و بدین وسیله وصفی را برای آن وجود اثبات می کند. بنابراین وجود رابطی به معنای دوم، یعنی وجود نعتی و وصفی، برخلاف وجود لنفسه و ذاتی که تنها عدم را از خودش نفی و طرد می کند، دارای دو اعتبار است؛ اول اعتبار نفسی آن است که عدم را از خودش نفی می کند و دیگری اعتبار نعتی و وصفی است که عدم را از غیر خودش نفی می کند. این قبیل از وجودها، هم دارای جنبه فی نفسه هستند و هم دارای جنبه لغیره و به علت همین جنبه فی نفسه آنهاست که می توان آنها را درک نمود. مثلا وقتی گفته می شود: سفیدی در جسم وجود دارد. هر دوی این اعتبارها در آن وجود دارد. اگر وجود رابطی بیاض که وجود للغیر است تحقق نداشته باشد، در آن صورت، سفید بودن جسم ، کاذب خواهد بود. این دو نحوه اعتبار، از نظر مفهومی با هم مغایر هستند ولی در متن واقع، بیش از یک حقیقت به نام وجود فی نفسه لغیره، وجود ندارد. منشا تعدد مفهوم این است که وجود شیء وصف دهنده و ناعت، آنگاه که به خود شیء نسبت داده می شود، از احوال همان شیء شمرده می شود و از قبیل موارد کان تامه آن محسوب می گردد و به عبارتی دیگر در قضایای بسیطه استفاده می شود که مربوط به اثبات اصل وجود است و آنگاه به شیء موصوف و منعوت نسبت داده می شود، از حالات خوانده می شود و از موارد کان ناقصه محسوب شده و کان ناقصه می شود. وجود رابطی فلسفی به ذات و ماهیت خود اسناد داده می شود و در مفهوم خود استقلال دارد و مستقلا تعقل می گردد و به این علت که استقلال در ذات و ماهیت آن اخذ شده است، ربط و ارتباط به غیر نیز از بیرون ذات، عارض آن می شود و از این روی است که این وجود بر خلاف وجود رابط و حرفی، که اضافه محض و تعلق صرف است، را می توانیم مستقلا تصور کنیم و معنای اسمی از آن بگیریم.
توجیه لغیره بودن وجود اجسام
علت لغیره بودن جواهر مادی این است که همگی این موجودات در ماده حلول دارند و هیچ جوهر مادی که حلول در ماده نداشته باشد نداریم. بنابراین تمامی جواهر مادی، وجود لغیره دارند. ممکن است که به نظر برسد، لغیره دانستن این امور در مورد صورتهای جوهری مادی، درست است اما در مورد جوهری که از ترکیب ماده و صورت فراهم می آید صادق نیست. چون این صورتها حلول در ماده ندارد. مثلا صورت جسمیه حلول در جسم دارد بنابراین لغیره است اما خود جسم که جوهری مرکب از ماده جسمیه و هیولی است، در ماده حلولی ندارد. جواب این ایراد این است که از نظر حکما ، نوعیت نوع به صورت آن است. بنابراین جسم بودن جسم به همان صورت جسمیه است و هیولی دخالتی در آن ندارد. بنابراین در حقیقت، جوهر حاصل از ترکیب صورت و ماده، جوهر ثالثی نیست تا حکم دیگری داشته باشد بکله حکم آن در حقیقت متعلق به صورت جوهریه آن است که حلول در ماده دارد و لغیره است.
مجردات لنفسه یا لغیره
...
وجود رابطی نزد فلاسفه دارای دو معنی است یکی وجود محمولی که وجودش فی نفسه عین وجود آن برای غیر می باشد و دیگر به معنی رابط محض که روابط و نسبت های میان محمولات و موضوعات می باشد. قسم اول معنای اسمی است که خود مستقل است ولی نه به صورت استقلال لنفسه و قسم دوم صرف ربط و از معانی حرفی است که وجود آن وجود تعلقی است. معنای دوم از منطق ، وارد فلسفه شده است و اصالتا اصطلاحی منطقی است ولی معنای اول، معنایی است که مختص به فلسفه است. به علت همین اشتراک در تعبیر میرداماد و به تبع وی ملاصدرا پیشنهاد داده اند برای جلوگیری از خلط میان این دو اصطلاح، وجود رابطی منطقی را وجود "رابط" و وجود رابطی فلسفی را همان "رابطی" بنامیم. وجود، اعم از رابط و رابطی و نفسی، حقیقت خارجی است و مفاهیم که از هر یک از آنها انتزاع می گردد، از معقولات ثانی فلسفی است و هرگز وجود رابط از مقوله اضافه نیست؛ زیرا مقوله اضافه از سنخ ماهیت و از معقولات اولی است. رابطه میان دو قسم از وجودهای رابطی به نحو تباین است و اشتراک میان آنها از قبیل اشتراک لفظی است.
اشیای دارای وجود فی نفسه
اشیائی که دارای وجود فی نفسه هستند، گاه برای خود موجودند؛ یعنی وجود " لنفسه"هم دارند، مانند واجب الوجود و گاهی وجودشان برای خودشان نیست که در این صورت نیز یا در شیئی دیگر وجود دارند؛ مانند اعراض که در جواهر موجود هستند و یا از قبیل صور علمی هستند که در نزد نفس حاضر می باشند و یا برای شیئی دیگر است؛ مانند وجود صورت نسبت به ماده. در این سه حالت، وجود فی نفسه علاوه بر اینکه عدم را از خود طرد می کند، از وجودی دیگر نیز نقصی را سلب می کند و بدین وسیله وصفی را برای آن وجود اثبات می کند. بنابراین وجود رابطی به معنای دوم، یعنی وجود نعتی و وصفی، برخلاف وجود لنفسه و ذاتی که تنها عدم را از خودش نفی و طرد می کند، دارای دو اعتبار است؛ اول اعتبار نفسی آن است که عدم را از خودش نفی می کند و دیگری اعتبار نعتی و وصفی است که عدم را از غیر خودش نفی می کند. این قبیل از وجودها، هم دارای جنبه فی نفسه هستند و هم دارای جنبه لغیره و به علت همین جنبه فی نفسه آنهاست که می توان آنها را درک نمود. مثلا وقتی گفته می شود: سفیدی در جسم وجود دارد. هر دوی این اعتبارها در آن وجود دارد. اگر وجود رابطی بیاض که وجود للغیر است تحقق نداشته باشد، در آن صورت، سفید بودن جسم ، کاذب خواهد بود. این دو نحوه اعتبار، از نظر مفهومی با هم مغایر هستند ولی در متن واقع، بیش از یک حقیقت به نام وجود فی نفسه لغیره، وجود ندارد. منشا تعدد مفهوم این است که وجود شیء وصف دهنده و ناعت، آنگاه که به خود شیء نسبت داده می شود، از احوال همان شیء شمرده می شود و از قبیل موارد کان تامه آن محسوب می گردد و به عبارتی دیگر در قضایای بسیطه استفاده می شود که مربوط به اثبات اصل وجود است و آنگاه به شیء موصوف و منعوت نسبت داده می شود، از حالات خوانده می شود و از موارد کان ناقصه محسوب شده و کان ناقصه می شود. وجود رابطی فلسفی به ذات و ماهیت خود اسناد داده می شود و در مفهوم خود استقلال دارد و مستقلا تعقل می گردد و به این علت که استقلال در ذات و ماهیت آن اخذ شده است، ربط و ارتباط به غیر نیز از بیرون ذات، عارض آن می شود و از این روی است که این وجود بر خلاف وجود رابط و حرفی، که اضافه محض و تعلق صرف است، را می توانیم مستقلا تصور کنیم و معنای اسمی از آن بگیریم.
توجیه لغیره بودن وجود اجسام
علت لغیره بودن جواهر مادی این است که همگی این موجودات در ماده حلول دارند و هیچ جوهر مادی که حلول در ماده نداشته باشد نداریم. بنابراین تمامی جواهر مادی، وجود لغیره دارند. ممکن است که به نظر برسد، لغیره دانستن این امور در مورد صورتهای جوهری مادی، درست است اما در مورد جوهری که از ترکیب ماده و صورت فراهم می آید صادق نیست. چون این صورتها حلول در ماده ندارد. مثلا صورت جسمیه حلول در جسم دارد بنابراین لغیره است اما خود جسم که جوهری مرکب از ماده جسمیه و هیولی است، در ماده حلولی ندارد. جواب این ایراد این است که از نظر حکما ، نوعیت نوع به صورت آن است. بنابراین جسم بودن جسم به همان صورت جسمیه است و هیولی دخالتی در آن ندارد. بنابراین در حقیقت، جوهر حاصل از ترکیب صورت و ماده، جوهر ثالثی نیست تا حکم دیگری داشته باشد بکله حکم آن در حقیقت متعلق به صورت جوهریه آن است که حلول در ماده دارد و لغیره است.
مجردات لنفسه یا لغیره
...
wikifeqh: وجود_رابطی