[ویکی فقه] گسترش دامنۀ تصوف، به ویژه از سدۀ ۳ق/۹م، هم به این جریان اعتقادی ـ اجتماعی تشخص بیشتری داد و هم انتقادهایی را از جانب علما، اهل شریعت و خود صوفیه برانگیخت و در سده های اخیر نیز از سوی محققان و نویسندگان، از منظر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نقدهایی را متوجه این جریان کرد.
به رغم وقایع ناگواری که در اواخر سدۀ ۳ق/۹م برای گروهی از صوفیه پیش آمد، و با وجود قتل فجیع حلاج به تحریک فقیهان در اوایل سدۀ ۴ق، صوفیان تا آن زمان، مانند فقیهان و محدثان از عالمان دین محسوب می شدند و مشایخ بزرگ آنان چون حسن بصری (د ۱۱۰ق)، سفیان ثوری (د ۱۶۱ق)، حارث محاسبی (د ۲۴۳ق)، حمدون قصّار (د ۲۷۱ق)، ابوسعید خرّاز (د ۲۸۶ق)، ابوحمزۀ بغدادی (د ۲۸۹ق)، عمر بن عثمان مکی (د ۲۹۶ق) و جنید بغدادی (د ۲۹۷ق) فقاهت و تصوف را با هم جمع کرده بودند. گاه نیز صوفیان در مجالس فقیهان حاضر می شدند و در مسائل فقهی با هم به گفت وگو می پرداختند.تا این زمان کلمۀ صوفی مرادف با زاهد و عابد بود و صوفیان از جملۀ اهل سنت و جماعت شمرده می شدند. در کتاب های ملل و نحل، حتی تا اوایل سدۀ ۵ ق، از صوفیان به عنوان گروهی مستقل یاد نشده است.
مباحث ناخوشایند فقها
از اواخر سدۀ ۳ق، رفته رفته مباحثی دربارۀ توحید، عشق و سرّ در حلقۀ درس صوفیانی چون سری سقطی (د ۲۵۳ق)، یحیی بن مُعاذ (د ۲۸۵ق)، ابوحمزۀ بغدادی، ابوالحسین نوری (د ۲۹۵ق)، ابوسعید خراز و جنید مطرح شد که به مذاق فقیهان خوش نمی آمد.اعتقاد صوفیان به ترجیح عزوبت، تفویض امر به خداوند، عزلت از خلق و ایجاد زاویه ها نیز حساسیت گروهی از فقیهان را برانگیخت.سخنان صوفیان در باب نسبت خالق و مخلوق، از سوی فقیهان به تشبیه، حلول و اتحاد تعبیر شد و به دنبال آن به آزار صوفیانی مانند ابوسعید خراز، ذوالنون مصری (د ۲۴۵ق)، محمد بن عیسی (د ۲۷۹ق)، سهل بن عبدالله تستری (د ۲۸۳ق) و احمد بن عطا (مق ۳۰۹ق) پرداختند. در اواخر سدۀ ۳ق، عبدالله بن احمد بن محمد باهلی، معروف به غلام خلیل (د ۲۷۵ق) که خود صوفی بود، اما طریقۀ مشایخ بغداد را تندروی تلقی می کرد، ابوالحسین نوری را به سبب آن که دم از عشق الاهی می زد، زندیق و مستوجب قتل شمرد و تمام یاران جنید را تبهکار خواند و به زندقه منسوب داشت. این ماجرا که ابوالحسین نوری آن را «محنت صوفیان» نامید، چنان که از تذکرة الاولیای عطار بر می آید، با ایثار متهمان و پیشی جستن آنان در قبول مرگ، و منصرف شدن خلیفه از مجازات آنان خاتمه یافت.
قتل حلاج
در اوایل سدۀ ۴ق/۱۰م شدیدترین برخورد با صوفیان، در جریان محاکمه و سپس قتل حلاج (۳۰۹ق) رخ نمود.یکی از اتهام های وارد شده به او، اِعمال سحر بود و مدعیان، سفر او به هندوستان را نیز برای یادگیری فنون ساحری وانمود می کردند. دعوی ربوبیت و عشق الاهی نیز از دیگر اتهامات او بود. مخالفان حلاج ادعای عشق الاهی را با نوعی زندقه مرتبط می دانستند و آن را از مقولۀ دعاوی مانوی، و مبنی بر تصور وجود جزء الاهی در انسان و انجذاب اجزاء نور به مرکز به شمار می آوردند. اما مهم ترین دلیل فقیهان بر وجوب قتل حلاج، اتهام او در تبدیل حج بود.بنابر برخی شواهد، او به یاران خود تعلیم داده بود که در صورت ناتوانی از گزاردن حج واجب، در خانۀ خود محرابی برآورند و با آدابی خاص، تطهیر و احرام و طواف انجام دهند.این رأی که جنبۀ فقهی و سیاسی روشن تری داشت، هم اساس دین را در هم می ریخت و هم حلاج را به قرامطه و زنادقه، هر دو، منسوب می داشت.
اولین کتاب ضد تصوف
...
به رغم وقایع ناگواری که در اواخر سدۀ ۳ق/۹م برای گروهی از صوفیه پیش آمد، و با وجود قتل فجیع حلاج به تحریک فقیهان در اوایل سدۀ ۴ق، صوفیان تا آن زمان، مانند فقیهان و محدثان از عالمان دین محسوب می شدند و مشایخ بزرگ آنان چون حسن بصری (د ۱۱۰ق)، سفیان ثوری (د ۱۶۱ق)، حارث محاسبی (د ۲۴۳ق)، حمدون قصّار (د ۲۷۱ق)، ابوسعید خرّاز (د ۲۸۶ق)، ابوحمزۀ بغدادی (د ۲۸۹ق)، عمر بن عثمان مکی (د ۲۹۶ق) و جنید بغدادی (د ۲۹۷ق) فقاهت و تصوف را با هم جمع کرده بودند. گاه نیز صوفیان در مجالس فقیهان حاضر می شدند و در مسائل فقهی با هم به گفت وگو می پرداختند.تا این زمان کلمۀ صوفی مرادف با زاهد و عابد بود و صوفیان از جملۀ اهل سنت و جماعت شمرده می شدند. در کتاب های ملل و نحل، حتی تا اوایل سدۀ ۵ ق، از صوفیان به عنوان گروهی مستقل یاد نشده است.
مباحث ناخوشایند فقها
از اواخر سدۀ ۳ق، رفته رفته مباحثی دربارۀ توحید، عشق و سرّ در حلقۀ درس صوفیانی چون سری سقطی (د ۲۵۳ق)، یحیی بن مُعاذ (د ۲۸۵ق)، ابوحمزۀ بغدادی، ابوالحسین نوری (د ۲۹۵ق)، ابوسعید خراز و جنید مطرح شد که به مذاق فقیهان خوش نمی آمد.اعتقاد صوفیان به ترجیح عزوبت، تفویض امر به خداوند، عزلت از خلق و ایجاد زاویه ها نیز حساسیت گروهی از فقیهان را برانگیخت.سخنان صوفیان در باب نسبت خالق و مخلوق، از سوی فقیهان به تشبیه، حلول و اتحاد تعبیر شد و به دنبال آن به آزار صوفیانی مانند ابوسعید خراز، ذوالنون مصری (د ۲۴۵ق)، محمد بن عیسی (د ۲۷۹ق)، سهل بن عبدالله تستری (د ۲۸۳ق) و احمد بن عطا (مق ۳۰۹ق) پرداختند. در اواخر سدۀ ۳ق، عبدالله بن احمد بن محمد باهلی، معروف به غلام خلیل (د ۲۷۵ق) که خود صوفی بود، اما طریقۀ مشایخ بغداد را تندروی تلقی می کرد، ابوالحسین نوری را به سبب آن که دم از عشق الاهی می زد، زندیق و مستوجب قتل شمرد و تمام یاران جنید را تبهکار خواند و به زندقه منسوب داشت. این ماجرا که ابوالحسین نوری آن را «محنت صوفیان» نامید، چنان که از تذکرة الاولیای عطار بر می آید، با ایثار متهمان و پیشی جستن آنان در قبول مرگ، و منصرف شدن خلیفه از مجازات آنان خاتمه یافت.
قتل حلاج
در اوایل سدۀ ۴ق/۱۰م شدیدترین برخورد با صوفیان، در جریان محاکمه و سپس قتل حلاج (۳۰۹ق) رخ نمود.یکی از اتهام های وارد شده به او، اِعمال سحر بود و مدعیان، سفر او به هندوستان را نیز برای یادگیری فنون ساحری وانمود می کردند. دعوی ربوبیت و عشق الاهی نیز از دیگر اتهامات او بود. مخالفان حلاج ادعای عشق الاهی را با نوعی زندقه مرتبط می دانستند و آن را از مقولۀ دعاوی مانوی، و مبنی بر تصور وجود جزء الاهی در انسان و انجذاب اجزاء نور به مرکز به شمار می آوردند. اما مهم ترین دلیل فقیهان بر وجوب قتل حلاج، اتهام او در تبدیل حج بود.بنابر برخی شواهد، او به یاران خود تعلیم داده بود که در صورت ناتوانی از گزاردن حج واجب، در خانۀ خود محرابی برآورند و با آدابی خاص، تطهیر و احرام و طواف انجام دهند.این رأی که جنبۀ فقهی و سیاسی روشن تری داشت، هم اساس دین را در هم می ریخت و هم حلاج را به قرامطه و زنادقه، هر دو، منسوب می داشت.
اولین کتاب ضد تصوف
...
wikifeqh: نقد_تصوف_سنی