حلاج

/hallAj/

مترادف حلاج: پنبه زن، نداف

معنی انگلیسی:
cotton-beater, cotton-carder, comber

لغت نامه دهخدا

حلاج. [ح َل ْ لا ] ( ع ص ) کسی که پنبه را از پنبه دانه جدا کند. ( غیاث ) ( آنندراج ). پنبه زن. ( مهذب الاسماء ). نداف.

حلاج. [ ح َل ْ لا ] ( اِخ ) حسین بن منصور بیضاوی ، مکنی به ابوالغیث با ابومغیث یا ابومعتب یا ابوعبداﷲ. از بزرگان عرفا و صوفیه است که با جنید بغدادی و بعض اکابر صوفیه مصاحبت داشته است. اقوال اهل علم درباره وی مختلف است. گروهی وی را از اولیاء پندارند و پاره ای خارق عادات و کرامات بوی نسبت دهند و جمعی کاهن و کذاب و شعبده بازش شمارند. در تاریخ بغداد بسیاری از شعبده بازیهای وی آمده است. بعضی به خدایی او قائل شده بکلماتش استناد کنند که میگفت : انالحق. و لیس فی جبتی الااﷲ. و انا مغرق قوم نوح و مهلک عاد و ثمود. و نظائر اینها. ابوحامد غزالی از کلمات مذکور اعتذار جسته و گوید همه آنها از فرط محبت و عشق حقیقی و شدت وجد و حال و کمال استغراق میباشند. بعضی به استناد همین کلمات کافرش دانستند و از این رو سالها بزندانش کردند تا آنکه سرانجام به امر حامدبن عباس وزیر مقتدر عباسی بحکم علمای وقت هزار تازیانه اش زدند و دستها وپاهایش را بریدند و در آتشش سوزاندند و خاکسترش را در دجله ریخته یا بباد دادند و یا خود بعد از تازیانه اش کشته سرش را در جسر بغداد آویختند. و این در آخرسال 307 هَ. ق. بود. تألیفات بسیاری به حلاج نسبت داده اند از جمله : 1- امرالشیطان. 2- التوحید. 3- الجوهرالاکبر. 4- الذاریات ذرواً. 5- الشجرة الزیتونة النوریه. 6- طاسین الازل یا الطواسین ، این کتاب در پاریس چاپ شده است. 7- الکبریت الاحمر. 8- کیدالشیطان. 9 - النجم اذا هوی. 10- نورالنور. 11- الوجود الاول. 12- الوجود الثانی. 13- الیقین. و غیره که بگفته ابن الندیم از چهل کتاب متجاوز است. این اشعار از اوست :
کانت لنفسی اهواء مفرقه
فاستجمعت اذ رأتک العین اهوائی
و صار یحسدنی من کنت احسده
و صرت مولی الوری اذ صرت مولایی
ترکت للناس دنیا هم و دینهم
شغلا بذکرک یا دینی و دنیایی.
واﷲ ماطلعت شمس و لا غربت
الا و ذکرک مقرون بانفاسی
و لاجلست الی قوم احدثهم
الاوانت حدیثی بین جلاّسی
و لاهممت بشرب الماء من عطش
الا رایت خیالاً منک فی کاسی.
رجوع به تاریخ بغداد ج 8 ص 112 و فهرست الفهرست و روضات الجنات و معجم المطبوعات و ابن خلکان و قاموس الاعلام ترکی و ریحانة الادب شود : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

شهرت ( نادرست ) حسین بن منصور
کسی که پنبه راباکمان میزند، پنبه زن
( صفت ) کسی که بوسیل. دستگاهی مخصوص پنبه را از پنبه دانه جدا سازد پنبه زن نداف .

فرهنگ معین

(حَ لّ ) [ ع . ] (ص فا. ) پنبه زن ، نداف .

فرهنگ عمید

۱. کسی که با دستگاه مخصوص پنبه را از پنبه دانه جدا می کند.
۲. کسی که پنبه را با کمان می زند، پنبه زن.

واژه نامه بختیاریکا

گیشگنا

جدول کلمات

پنبه زن

پیشنهاد کاربران

بپرس