در لری بختیاری
مغز:مَزگ ( ( از لغات اصیل پارسی و معرب ان مغز، مزغ ) )
شش:پُف
روده:رین
معده:گَده
کلیه:گُردالَ
مو:پَل، گیس
پیشانی:تیگ
ابرو:بُرگ
چشم:تی، تیَه
مژه:مِرزنگ
مردمک چشم:تیتَک، گِلارَ
... [مشاهده متن کامل]
بینی:نُفت، پِت
لب:لَو
دندان:دِندُو
زبان:زُو
لثه:میلُم
گونه:گُپ
گردن:نا
ناحیه ی پشت گردن: کُلمات
اینها کلمات اصیل پارسی اند که کلمات عربی جایگزین برخی از انان شده اند ولی همچنان در لری رایج است
مترادف مغز: دماغ، کله، سر، مخ، دانه، هسته، جوهر، اصل، لب ، عقل، فکر، وسط، میان، درون، نیکو، لطیف
مغز به زبان سنگسری
مخmokh
در گفتمان عامیانه به درون مایه چیزی هم گفته می شود . درونمایه - نهاد
واژه مغز
معادل ابجد 1047
تعداد حروف 3
تلفظ maqz
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: mazg]
مختصات ( مَ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی maqz
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ لغت معین
مغز
ریشه هندواروپائی این واژه. مزگو - mazgo و مرگ - mregh هردو بمعنی مغز ودر فارسی باستان و اوستا مزگ mazga یا مغز ودر سانسکریت مجاس majjas یا معز و مغز اسخوان در المانی قدیم مزگا mazga و در المانی مارک mark وانگلیسی مرو marrow .
... [مشاهده متن کامل]
مرادردیست اندردل. که گر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم. که مغزت استخوان سوزد ( سعدی )
درون پوسته که در انسان جایگاه ذهن و بعد افکار می باشد.
ئەردەڵانی: مَژگ mažg
مغز سه قسمت دارد🧠
مخ، مخچه، ساقه مغز
که مخ بیشترین حجم مغز را تشکیل داده است
کوردی سورانی: مَیشک
کوردی کلهری: مِیژگ، مِلاژ
کوردی کرمانجی: مِژی
مغز:استخوان و عضله
بیاورد مسمار های گران
بجایی که مغزش نبود اندران
در زبان لری و لکی مزگ می گویند که با مغز یک ریشه دارد
اوستایی:MAZGA
پارسی باستان:MAZGH
پهلوی:MAZGA، MASG
پارسی کنونی:مغز
در زبان تالشی که یک زبان ایرانیک است مازگ Māzg گفته میشود
آقای جدیری غین در زبان های ایرانی شرقی به ویژه سغدی بوده فقط ویژه ترکی نیست.
در پارسی کهن هم برخی واژگان غین داشتند
کمی پژوهش ایرادی نداره
همه زبان های پارسی از جمله اوستایی، پارسی کهن، پارسی میانه و پارسی نو غ دارند و این وات همواره نقش مهمی در زبان های کهن ایرانیک داشته است. در خط های پهلوی و اوستایی نیز نویسه ای جدا برای غ وجود دارد. برای نمونه بَغ، مُغ و دوغ در زبان پهلوی ساسانی بکار رفته اند. ق نیز در برخی زبان های ایرانی شرقی وجود داشته است. در فارسی واژگانی که ق دارند به دو دسته تقسیم میشوند: یا ترکی و عربی اند، یا واژگان کهن ایرانی که در پارسی نو برخی از حروفشان تبدیل به ق شده است. یعنی قِ این واژگان در گذشته حرف دیگری بوده است. همچون : قشنگ که برگرفته از خشنگ در زبان ایرانیِ سغذی میباشد ، یعنی در این واژه خ به ق دگرگون شده است. یا واژه قرمز که برگرفته از کرمیر در پارسی میانه است ، یعنی ک به ق دگرگون شده است. واژگان این دسته خود به دو دسته تقسیم میشوند :
... [مشاهده متن کامل]
الف - واژگانی که از زبان ایرانیِ سغذی آمده اند و ( ( خ ) ) یا ( ( ک ) ) آنها به ( ( ق ) ) دگرگون شده است :
قشنگ که برگرفته از سغذی xšank میباشد. / قاطر که برگرفته از سغذی xara - tara میباشد. / قند که برگرفته از سغذی xanda میباشد. / نقره که برگرفته از سغذی nākrtē میباشد. / قانون که از سغذی kanonā آمده است. و . . .
ب - واژگان پارسی ای که در گذشته دارای حرف ( ( ک ) ) بوده اند و معمولا توسط عربی این حرف به ( ( ق ) ) دگرگون شده است :
قابوس که در گذشته کاووس بوده است. در پارسی میانه kayos و در اوستایی kāvāusān آمده است. / قالب که در گذشته کالب بوده است. در پارسی میانه kalpād آمده است.
/قز و قزاغند که در گذشته کز و کژاکند بوده اند. در پارسی میانه kač و در پارسی باستان kaž آمده است. / قفیز که در گذشته کویز بوده است که در پارسی میانه kafiz , kapič و در پارسی باستان kapithe آمده است.
/چاقو که در گذشته چاکو بوده است و هم ریشه با چکوش میباشد. / قپان که در گذشته کپان بوده است و احتمالا برگرفته از لاتین campania است. / قهرمان که در گذشته کهرمان بوده است. در اوستایی kara - manah آمده است.
/قاقم ( گونه ای سمور ) که برگرفته از پارسی میانه kākom میباشد. / قبا که برگرفته از پارسی میانه kapāh میباشد. / قباد که برگرفته از پارسی میانه kavāt میباشد. / قومس ( نام شهری ) که برگرفته از پارسی میانه kūmis میباشد. / قیصر که از پارسی میانه kaysar , kēsar آمده است. / قنات که برگرفته از پارسی میانه kānakih , kahas میباشد. / قرابه ( گونه ای ظرف شیشه ای ) که برگرفته از پارسی میانه karāveh میباشد. / قوطی که برگرفته از پارسی میانه kiwōt میباشد. / قربان که برگرفته از کرپان اوستایی میباشد. / قاف که برگرفته از پارسی میانه kāf میباشد. / قم ( نام شهر ) که برگرفته از کمب می باشد. و نمونه های بسیار دیگر از این دست.
این واژه هندو اروپاییه و عربی نیست:
روسی: mozg
فارسی میانه ( پهلوی ) : mazg
فارسی امروزی: Maqz
اون دوستی که گفتن مغز وازه ای ترکی هست سخت در اشتباهن چرا که مغز گونه گویش عربی مزگ هست که یک واژه از زبان های ایرانی هست حتی توی دیگر زبانهای ایرانی هم گاها به گونه مزگ به کار میرود و در زبان های ترکی مغز به beyin یا beyni گفته میشود
در گفتار لری میانکوه مَزگ می گویند.
مغز: در پهلوی مزگ mazg بوده است. واژه با جابجای آوایی ، در پارسی ، کاربرد یافته . ریختی کهنتر از آن ، نزدیک به ریخت پهلوی مَزْغ است .
( ( مرا اختر خفته بیدار گشت
به مغز اندر اندیشه بسیار گشت ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 224. )
مغز
درونی ترین لایه شیء
هسته
هسته
مغز شئ یعنی عصاره شئ مفهوم شئ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)