[ویکی فقه] قلب از دیدگاه قرآن. کلمه قلب بارها در قرآن مورد استفاده قرار گرفته است لذا بهترین راه برای تعریف آن رجوع به قرآن است.
کلمه «قلب» در فیزیولوژی و نیز در عرف عام معنای روشنی دارد و در فارسی به «دل» تعبیر می شود و در سایر زبانها نیز مرادفات این واژه به همین عضو نامبرده اطلاق می شود؛ ولی، در هنگامی که همین واژه « قلب » یا « فؤاد » و یا در فارسی « دل » را در محدوده اخلاق و علم اخلاق به کار می گیرند؛ قطعا، چنین مفهومی منظور نظر گوینده نیست. و منظور ما نیز از طرح پرسش فوق روشن شدن همین معنای پیچده و اخلاقی آن و نیز اصطلاح قرآنی و روایی این واژه خواهد بود.البته، مفسرین و فقهاء الحدیث، در مقام تبیین آیات و روایات و توضیح این واژه در زمینه اینکه در اصل برای چه معنایی وضع شده و به چه مناسبت در معنی دوم به کار می رود مطالبی اظهار داشته اند و لغت شناسان نیز در بیان تناسب دو مفهوم قلب و رابطه آن دو گفته اند که کلمه «قلب» با تقلب و قلب و انقلاب که به معنی تغییر و تحول و زیر رو شدن است هم خانواده بوده و وجه مشترک بین معنای لغوی و اصطلاح اخلاقی آن نیز همین است زیرا در قلب به معنی اندام بدنی که دائما در آن، خون در حال زیر و رو شدن است و قلب به معنای اخلاقی و قرآنیش هم دارای حالات متغیر و دگرگون شونده است پس این واژه در این دو مورد به مناسبت همان نکته انقلاب و تقلب و تحول به کار رفته است.این گونه بحثها در ارتباط با پاسخ پرسش فوق نمی تواند چندان مفید باشد. و ناگزیر لازم است برای روشن شدن مفهوم قلب در علم اخلاق و اصطلاح قرآنی و روایی آن فکر دیگری بکنیم. قطعا اکنون که کلمه قلب در این دو مفهوم مختلف فیزیکی و اخلاقی به کار می رود حکم مشترک لفظی را دارد و در هر یک از دو معنای فوق، بدون توجه بمعنی دیگرش و بدون آنکه رابطه میان آن دو در نظر گرفته شود، به کار خواهد رفت. یک علم طبیعی هنگامی که کلمه قلب را به کار می برد منظورش به روشنی همان اندام خاص است و کمترین توجهی به معنی اخلاقی آن ندارد؛ چنانکه، یک عالم و دانشمند اخلاقی نیز از به کار گرفتن این کلمه جز همان مفهوم اصطلاحی ویژه اخلاق چیزی دیگری در نظر ندارد و توجهی به مفهوم فیزیکی آن نمی کند. بنابراین، کلمه قلب به صورت مشترک لفظی در این دو معنا به کار می رود و لازم نیست در بیان رابطه میان این دو معنا یا تشخیص مفهوم اصلی از فرعی از میان این دو مفهوم و توضیح آنکه در کدام نخست وضع و سپس به دیگری نقل گردیده است، فکر خویش را به کار اندازیم؛ چرا که، این گونه مطالب هیچ تاثیری در زمینه درک مفهوم اخلاقی کلمه قلب که مورد نظر ماست نخواهد داشت گرچه برای لغت شناسان بحثهایی شیرین به حساب آیند و گرچه در حد خودش از ارزشهایی نیز برخوردار باشند؛ چنانکه در تفسیر شریف المیزان نیز بحثی مستقل زیر عنوان «قلب در قرآن» عنوان شده و وجهی در بیان ارتباط این دو مفهوم قلب ارائه گردیده است به این صورت که حیات و زندگی انسان در نخستین مرحله اش به قلب تعلق می گیرد و در آخرین مراحل نیز از قلب جدا می شود یعنی آخرین عضوی که می میرد و یا زندگی و حیات از آن جدا می شود «قلب» است و در این زمینه به کلماتی از اطباء قدیم چون ابن سینا و تجربیات و اکتشافاتی از طب جدید که مؤید سخن ایشان در تناسب دو معنای قلب است استشهاد کرده اند. بنابراین، بکار بردن واژه قلب در روح و صفات روحی به این مناسبت است که «قلب» بمعنای اندامی از بدن تجلیگاه روح است و نخستین عضوی است که روح به آن تعلق می گیرد و به یک معنی، واسطه ارتباط روح با بدن است.البته، مطلب فوق یک مطلب تجربی است و اثبات صحت آن بر عهده علمای طبیعی خواهد بود و محتمل است که مطلب صحیحی باشد، ولی، سخن در این است که آیا به کار رفتن کلمه قلب در چنین معنا و مفهومی بدین لحاظ بوده که روح نخست به قلب تعلق می گیرد و در آخر نیز از قلب خارج می شود؟ آیا این که قلب اولین عضوی است که زنده می شود و آخرین عضوی است که می میرد باعث شده تا کلمه قلب را به معنای قوه مدرکه و مرکز عواطف به کار گیرند. شاید مناسبتر بود که روح به این معنا به کار می رفت. روح است که معنی حیات را تداعی می کند. و به هر حال به نظر ما اینکه لحاظ فوق منشا اطلاق کلمه «قلب» بر قوه مدرکه و مرکز عواطف شده باشد، دور از ذهن است.همچنین، می توان گفت: که حالات روحی و منسوب به قلب و روح نظیر شادی، اضطراب ، تشویش و غیر آن بیشتر و نیز پیشتر از هر عضو دیگر در قلب و ناحیه قلب احساس می شوند و انسان در بدن خویش «قلب» را به عنوان عضو مرتبط با این حالات می شناسد. در حالت غم و اندوه این سینه است که تنگ می شود و قلب است که می طپد نبض است که به سختی می زند و منشا حرکات نبض، قلب است. چنانکه در قرآن هم تعبیر « ضیق صدر » در چنین مواردی به کار رفته است که انسان احساس دلتنگی می کند؛ چنانکه، در موارد احساس شادی و نشاط نیز کلمه « شرح صدر » را به کار می برد. و اگر قرار باشد وجهی در بیان رابطه میان قلب به معنای اندام خاص با قلب به معنای قوه مدرکه و مرکز عواطف ارائه دهیم این وجه، وجیه تر و جالبتر به نظر می رسد؛ گرچه همانطور که در بالا گفته شد هیچ یک از این گونه مباحث برای ما کارگشا نیست و در پاسخ به چیستی مفهوم قلب در قرآن نمی تواند به ما کمک کند. بنابراین، این سؤال طرح می شود که پس راه شناخت مفهوم قلب و مصداق آن در قرآن چیست؟ که لازم است در اینجا به پاسخ آن بپردازیم.
راه شناخت حقیقت قلب
تنها راهی که ما برای شناخت معنای «قلب» در قرآن پیدا کرده ایم این است که در قرآن جستجو کنیم ببینیم چه کارهایی قلب نسبت داده شده و چه آثاری دارد و از راه مطالعه آثارش قلب را بشناسیم. ما هنگامی که با چنین دیدی به موارد کاربرد واژه قلب در قرآن می پردازیم در می یابیم که حالات گوناگون و صفات مختلفی به قلب و فؤاد نسبت داده شده است که مهمترین آنها از این قرار است:یکی از آثاری که به «قلب» نسبت داده شده عبارت است از «ادارک» اعم از ادراک حصولی و ادراک حضوری که با تعابیر مختلف در قرآن مجید نشان داده می شود که فهمیدن و درک کردن از شؤون «قلب» و به تعبیر دیگری «فؤاد» است؛ از این رو است که می بینیم قرآن با تعابیر مختلف و با استفاده از کلماتی از خانواده عقل و فهم و تدبر و... کار ادراک و عم ادراک را به قلب نسبت می دهد؛ یعنی، حتی در آنجا نیز که ادراک را از قلب نفی می کند می خواهد این حقیقت را القاء کند که قلب کار خودش را انجام نمی دهد و سالم نیست؛ یعنی، شان قلب این است که ادراک کند پس اگر ادراک نمی کند بخاطر عدم سلامت آن است که اگر سالم می بود ناگزیر عمل ادراک را انجام می داد.در قرآن ما به آیاتی بر می خوریم نظیر آیه :«ولقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها». و حقا آفریدیم برا جهنم بسیاری از جن و انس را (که) دل داشتند ولی با آن نمی فهمیدند.که به کسانی که دل دارند ولی نمی فهمند اعتراض دارد و نشان می دهد که دل برای فهمیدن است و نیز به آیه دیگری که می گوید:«و منهم من یستمع الیک و جعلنا عل قلوبهم اکنة ان یفقهوه». (و جمله «جعلنا علی قلوبهم اکنه ان یفقهوه» در آیه ۴۶ اسراء و ۵۷ کهف نیز آمده است.) و بعضی از آنان به تو گوش فرا می دهند و قرار دادیم بر دلهایشان پرده ها و حجابهایی (که مانع می شود) از اینکه آن را بفهمنددر این ایه نیز سخن از آن است که دلهای اینان آیات خدا و سخن پیامبر را نمی فهمند؛ ولی، نفهمیدنشان را مستند می کند به حجابها و موانعی که نمی گذارند قلب کار خود را انجام دهد؛ یعنی، به اصطلاح مقتضی درک موجود است چرا که قلب برای درک کردن و فهمیدن آفریده شده لیکن حجب و موانع نمی گذارند وظیفه خویش به انجام رساند.در بعضی از آیات از لفظ عقل استفاده شده و می فرماید:«افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها». پس آیا (چرا) در زمین سیر نکردند تا اینکه برایشان دلهایی باشد که با آن بیندیشنداز آیه فوق چنین می توان فهمید که دل برای اندیشیدن و درک واقعیت است و بر انسان لازم است که از این ابزار که خداوند برای فهمیدن در اختیارش قرار داده آن طور که شایسته است استفاده کند و آن را برای درک حقایق به کار گیرد زیرا خدای متعال زمینه مساعد را برایش فراهم آورده تا به وسیله قلب بتواند بفهمد.و نیز در آیه دیگر از لفظ تدبر استفاده کرده و می گوید:«افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها». آیا درباره قرآن نمی اندیشند یا بر دلها قفلهاشان زده شده (و از درک آن مانع می گردد)که آیه نامبرده گرچه نه بطور صریح ولی بطور ضمنی « تدبر » را به دلها نسبت می دهد و از اینکه منافقان ، قرآن را نمی فهمند گلایه دارد که آیا دلها را به کار نمی اندازند و نمی اندیشند و تدبر نمی کنند و یا اینکه دلهاشان قفل شده و این مانع نمی گذارد بفهمند؛ یعنی، باز هم مفروض این است که دل برای فهمیدن است و اینکه اینان دل دارند و نمی فهمند یا بخاطر این است که دل خویش را برای فهمیدن به کار نمی گیرند و یا موانعی جلو درک آن را گرفته است.
← دل ابزار ادراکی محسوس
از جمله چیزهایی که به قلب نسبت داده می شوند و در زمره آثار قلب به شمار می روند عبارتند از حالات انفعالی و به تعبیر دیگر احساسات باطنی. قرآن با تعابیر مختلف این حالات را به قلب نسبت داده است. یکی از این احساسات احساس «ترس» است که از حالات و انفعالات قلبی شمرده شده و در این زمینه به آیاتی بر می خوریم نظیر آیه:«انما المومنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم». مؤمنان آنان هستند که هرگاه یادی از خدا شود دلشان می لرزد (و می ترسند) و آیه: «و الذین یؤتون ما اتوا و قلوبهم و جلة انهم الی ربهم راجعون». و آن کسانی که آنچه که شایسته است بجای آرند و (مع الوصف) از اینکه ایشان به سوی پروردگارشان باز می گردند، دلهاشان ترسان استکه در این آیات از مشتقات «وجل» استفاده شده که در مفهوم احساس ترس به کار می رود.در آیات دیگری از واژه « رعب » استفاده شده که آن هم به معنی احساس ترس است ظاهرا با این تفاوت که از شدت بیشتری برخوردار بوده و بیشتر در موارد ترسهای منفی کاربرد دارد نظیر آیه:«سنلقی فی قلوب الذین کفروا الرعب». به زودی در دلهای کسانی که کفر ورزیده اند هراس می اندازیمچنان که در آیه دیگری تعبیر «وقذف فی قلوبهم الرعب». آمده.احساس «اضطراب» نیز از احساسات باطنی قلب است چنانکه در قرآن آمده است:«قلوب یومئذ واجفه». دلهایی در آن روز (وحشت زده و) مضطربندچنانکه خداوند اضطراب و نگرانی مادر موسی را به هنگامی که فرزندش موسی را به نیل سپرد و فرعونیان او را از آب گرفتند این چنین بیان می کند که:«و اصبح فؤاد ام موسی فارغا ان کادت لتبدی به لولا ان ربطنا علی قلبها لتکون من المؤمنین». دل مادر موسی (از اضطراب و نگرانی برای موسی) تهی گردید که اگر نبود اینکه دلش را محکم کردیم تا باشد از مؤمنین (و در حفظ فرزندش به خدا اعتماد کند) نزدیک بود آن (سر خویش و نگرانی دلش) را آشکار سازددر ضمن از این آیه بخوبی می توان دریافت که « قلب » و « فؤاد » یکی هستند.از جمله احساسات باطنی و حالاتی که در قرآن به «قلب» نسبت داده شده «حسرت» و غیظ است آن چنان که می فرماید:«لیجعل الله ذلک حسرة فی قلوبهم». و در آیه دیگری می فرماید:«و یذهب غیظ قلوبهم». از جمله حالاتی که به قلب نسبت داده شده « قساوت » و « غلظت » است. که با تعابیری چون «فویل للقاسیة قلوبهم من ذکر الله». یا «قست قلوبکم». یا «وجعلنا قلوبهم قاسیة. چنانکه در مورد غلظت در یک آیه خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلّم می فرماید:«ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک». و هر گاه تندخو و سخت دل بودی مردم از دور و بر تو متفرق می شدندکه غلظت قلب نقطه مقابل لینت و نرمخویی است که چنانکه در ابتدای همین آیه آمده «فبما رحمة من الله لنت لهم».چنانکه نقطه مقابل حالات نامبرده نظیر حالت « خشوع »؛ «لینت»؛ «رافت»؛ «رحمت» و «اخبات» نیز در قرآن کریم به قلب نسبت داده شده است. نظیر آیه:الم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله و ما نزل من الحق». آیا وقت آن نرسیده برای آنان که ایمان آورده اند که دلهاشان به یاد خدا و آنچه که از حق فرو آمده خاشع گرددکه خشوع قلب در آیه، مقابل قساوت قلب قرار داده شده. و آیه:«ثم تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر الله». و آیه:«و جعلنا فی قلوب الذین اتبعوه رافة و رحمة». و قرار دادیم در دلهای کسانی که پیروی کردند از او ( حضرت عیسی ) مهربانی و رحمت را و آیه: «فیؤمنوا به فتخبت له قلوبهم». پس به وی ایمان می آورند سپس دلهاشان در برابر او نرم و متواضع شودحالات دیگری نظیر « غفلت » و « اثم » نیز از حالاتی هستند که در قرآن کریم به «قلب» استناد داده شده است. چنان که در یک آیه آمده است:«ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا». و پیروی نکن آن کس را که دل وی از یاد خود غافل کرده ایمو در یک آیه دیگر آمده است که:«و من یکتمها فانه اثم قلبه». و آن کس که ( شهادت را) کتمانش کند دلش گنهکار است همچنین، «ذکر» و «توجه» و « انابه » و نیز «قصد» و «عمد» از حالات قلب به شمار آمده چنانکه می فرماید:«ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب». که در این (تاریخ پیشینیان) یادآوری است برای هر کس که برایش دلی باشدو می فرماید:«الذین امنو و تطمئن قلوبهم بذکر الله». کسانی که ایمان دارند و دلهاشان به یاد خدا آرامش یابدو در آیه دیگری آمده است:«لیس علیکم جناح فیما اخطاتم به ولکن ما تعمدت قلوبکم». بر شما گناهی نیست در آنچه که خطا کنید بلکه ( گناه در) چیزی است که دلهاتان (در آن) تعمد داشته استدر آیه دیگری آمده که:«لا یؤاخذکم الله باللغو فی ایمانکم ولکن یؤاخذکم بما کسبت قلوبکم». خداوند شما را در قسمتهایتان که (بدون قصد) به لغو (به زبان می آوردید) مؤاخذه نمی کند بلکه به آنچه که دلهاتان (با توجه و از روی قصد) انجام داده اند شما را مؤاخذه کندو در آیه دیگری می فرماید:«من خسی الرحمان بالغیب و جاء بقلب منیب». آن کس که نادیده از رحمن ترسید و با دلی نالان باز آمد در استناد اطمینان و آرامش به قلب بر می خوریم. چنان که در آیه دیگری چنین آمده که:«هو الذی انزل السکینه فی قلوب المؤمنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم». اوست که وقار در دلهای مؤمنان فرود آورد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایدو نیز در آیه ای خداوند می فرماید:«لنثبت به فؤادک». تا دل تو را بدان آرامش بخشیم و ثابت بداریمو در آیه دیگری می فرماید:«نقص علیک من انباء الرسل ما نثبت به فؤادک». بر تو از اخبار پیامبران آنچه را می سرائیم که به وسیله آن دلت را استحکام و آرامش بخشیمو از جمله صفاتی که در دل جایگزین می شود دو صفت « ایمان » و « تقوا » هستند که در یک آیه می گوید:«قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم». اعراب گفتند ایمان آورده ایم (ای پیامبر به آنان) بگو: ایمان نیاورده اید بلکه بگویید اسلام آورده ایم و هنوز ایمان در دلهای شما وارد نشده استو در آیه دیگر می گوید:«کتب فی قلوبهم الایمان». ایمان را در دلهایشان نوشته استچنان که در بعضی آیات درباره تقوا آمده است که:«و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب». و آن کس که شعائر خدا را بزرگ شمارد پس آن را (کار) از تقوای دلهاستو آمده است که:«اولئک الذین امتحن الله قلوبهم للتقوی». آنان کسانی اند که خداوند دلهایشان را برای تقوا آزموده استمی توان گفت: قرآن «طمع» را نیز به قلب مربوط می داند که در آیه ای می گوید:«فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض». پس نرم سخن نگویید (مبادا) طمع کنند آن کسانی که در دلشان بیماری استنیز «زیغ» هم از حالاتی است که قرآن به قلب نسبت می دهد در این جمله که فرمود است:«من بعد ما کاد یزیغ قلوب فریق منهم». و «فاما الذین فی قلوبهم زیغ» «فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم» پس از آنکه نزدیک بود دلهای گروهی از ایشان (از حق) منحرف شودچنان که « اشمئزاز » نیز در آیه:«و اذا ذکر الله وحده اشمازت قلوب الذین لا یؤمنون بالاخرة». و هنگامی که خدا به تنهایی یادآوری شود کسانی که به جهان آخرت ایمان ندارند دلتنگ شوندبه دل منسوب شده است.همچنین « صغو » و « لهو » در قرآن کریم از جمله صفات «قلب» به شمار آمده آنجا که می گوید:«صغت قلوبکما». دلهای شما دو نفر میل و انحراف یافته استو می گوید:«و لتصغی الیه افئدة الذین لا یؤمنون بالاخرة». و تا میل کند به سوی آن (گفتار شیاطین) دلهای آنان که به آخرت ایمان ندارندو در آیه دیگری می گوید:«لاهیة قلوبهم». دلهاشان (از آنچه برایشان مهم است رویگردان و به چیزهای کم اهمیت و بازیچه مشغول گشته استو نیز «اباء»؛ «انکار»؛ « کذب » و «نفاق» در آیات مختلف به دلها نسبت داده شده است؛ نظیر آیه:«یرضونکم بافواههم و بابی قلوبهم و اکثرهم فاسقون». با زبانشان شما را خشنود سازند و دلهاشان زیر بار نرود و بیشترشان نابکارندو نظیر آیه:«فالذین لا یؤمنون بالاخرة قلوبهم منکرة و هم مستکبرون». آنان که ایمان به آخرت ندارند دلهاشان (حق را) انکار کننده است و آنان (خودشان) مستکبران اندو نظیر آیه: «فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه». پس به دنبال (این کارهای زشت) شان قرار داد نفاقی در دلهاشان تا روزی که او را ملاقات کنندو نظیر:«ما کذب الفؤاد ما رای» دروغ نمی گوید دل در آنچه که می بیندکه البته کذب را از دل نفی کرده است ولی نفی کذب از دل به معنی اثبات شانیت دل است برای آنکه صدق و کذب به آن نسبت داده شود علاوه بر اینکه نفی کذب نیز خود به خود اثبات صدق خواهد بود.چنانکه « حمیت » نیز در بعضی از آیات قرآن به «قلب» نسبت داده شده است آنجا که می گوید:«اذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة». هنگامی که قرار دادند آنان کافرند در دلهایشان تعصب را تعصب (دوران) جاهلیتو «فزع» نیز در آیه:«حتی اذا فزع عن قلوبهم». به دل نسبت داده شده است. چنان که « طهارت » و « امتحان » نیز در زمره شؤون «قلب» به شمار آمده و در آیات قرآن به دل نسبت داده شده است. نظیر آیه:«ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهن». این برای دلهای شما و دلهای ایشان پاکیزه تر استو آیه:«اولئک الذین لم یرد الله ان یطهر قلوبهم». آنان کسانیند که خداوند اراده نکرده است دلهایشان پاک گرداندکه خود آیات سراسر نشان می دهد منظور پاکیزگی و تطهیر معنوی است از آلودگیها و هواهای نفسانی. و نظیر آیه:«اولئک الذین امتحن الله قلوبهم للتقوی». آنان کسانیند که خداوند دلهاشان را برای پرهیزگاری آزموده استهمچنین، از جمله صفات «قلب» در قرآن در صفت « سلامت » و « مرض » است چنانکه در آیه ای می گوید:«یوم لا ینفع مال و لابنون الا من اتی الله بقلب سلیم». روزی که مال و فرزندان سودی نبخشد مگر کسیکه با دلی سالم به پیشگاه خدا آیدو در آیه دیگری می گوید:«و ان من شیعته لابراهیم اذ جاء ربه بقلب سلیم». و از جمله پیروان او ابراهیم است هنگامی که رفت بسوی پروردگارش با دلی سالمو مثل آیه:«فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا». در دلهاشان مرض هست پس خداوند در مریضی می فزودشانو نظایر این آیات که باز هم قرائن همراه آیات نشان می دهد که منظور از سلامت و مرض، سلامت و مرض طبیعی و مادی نیست تا با «قلب» با مادی موجود در سینه تطبیق کند بلکه سلامت و مرض معنوی است.و نیز «شوق» و «تمایل» به قلب نسبت داده شده آنجا که می گوید:«فاجعل افئدة من الناس تهوی الیهم». پس قرار بده دلهایی از مردم را تا به سوی آنان اشتیاق یابند و نیز تالیف و «انس» یافتن و انس گرفتن با دیگران کار قلب است چنان که آمده است:«واذکروا نعمة الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا». و یاد آورید نعمت خداوند را بر خودتان آن هنگام که دشمنان (یکدیگر) بودید پس میان دلهاتان انس و الفت قرار داد پس به واسطه نعمت او برادران (یکدیگر) شدیدو در آیه دیگری آمده است که:«و الف بین قلوبهم لو انفقت ما فی الارض جمیعا ما الفت بین قلوبهم ولکن الله الف بینهم». و در میان دلهاشان (مؤمنین) انس قرار داد (که تو) اگر آنچه در زمین است خرج می کردی دلهاشان را به هم نزدیک نمی کردی ولکن خداوند میانشان انس قرار دادبا توجه به صفات و امور متنوع فوق که در قرآن به «قلب» نسبت داده شده است چون درک کردن، اندیشیدن، ترس و اضطراب، حسرت و غیظ، قساوت و غلظت، غفلت و گناه و زیغ و کذب و نفاق و انکار و ذکر و توجه و انابه و ایمان و تقوا و اطمینان و آرامش و خشوع و رحمت و رافت و لینت و انس و الفت و صفات و کارهای متعدد و گوناگون دیگر که به تفصیل گذشت به خوبی می توان نتیجه گرفت که اصطلاح قلب در قرآن با قلب مادی کاملا متفاوت است و شاید بتوان گفت: قلب در هیچ کجای قرآن به معنی جسمانی آن به کار نرفته است؛ چرا که، اصولا هیچ یک از این کارها را نمی توان به اندام بدنی نسبت داد و حتی در بعضی صفات نادر مثل سلامت و مرض که می توانند صفات قلب مادی هم باشند قرائن محفوظه بخوبی نشان داده است که منظور از سلامت و مرض مفهوم مادی و جسمانی آن دو نیست بلکه جنبه های روانی و اخلاقی و معنوی مورد نظر است.
← کارهای قلب
...
کلمه «قلب» در فیزیولوژی و نیز در عرف عام معنای روشنی دارد و در فارسی به «دل» تعبیر می شود و در سایر زبانها نیز مرادفات این واژه به همین عضو نامبرده اطلاق می شود؛ ولی، در هنگامی که همین واژه « قلب » یا « فؤاد » و یا در فارسی « دل » را در محدوده اخلاق و علم اخلاق به کار می گیرند؛ قطعا، چنین مفهومی منظور نظر گوینده نیست. و منظور ما نیز از طرح پرسش فوق روشن شدن همین معنای پیچده و اخلاقی آن و نیز اصطلاح قرآنی و روایی این واژه خواهد بود.البته، مفسرین و فقهاء الحدیث، در مقام تبیین آیات و روایات و توضیح این واژه در زمینه اینکه در اصل برای چه معنایی وضع شده و به چه مناسبت در معنی دوم به کار می رود مطالبی اظهار داشته اند و لغت شناسان نیز در بیان تناسب دو مفهوم قلب و رابطه آن دو گفته اند که کلمه «قلب» با تقلب و قلب و انقلاب که به معنی تغییر و تحول و زیر رو شدن است هم خانواده بوده و وجه مشترک بین معنای لغوی و اصطلاح اخلاقی آن نیز همین است زیرا در قلب به معنی اندام بدنی که دائما در آن، خون در حال زیر و رو شدن است و قلب به معنای اخلاقی و قرآنیش هم دارای حالات متغیر و دگرگون شونده است پس این واژه در این دو مورد به مناسبت همان نکته انقلاب و تقلب و تحول به کار رفته است.این گونه بحثها در ارتباط با پاسخ پرسش فوق نمی تواند چندان مفید باشد. و ناگزیر لازم است برای روشن شدن مفهوم قلب در علم اخلاق و اصطلاح قرآنی و روایی آن فکر دیگری بکنیم. قطعا اکنون که کلمه قلب در این دو مفهوم مختلف فیزیکی و اخلاقی به کار می رود حکم مشترک لفظی را دارد و در هر یک از دو معنای فوق، بدون توجه بمعنی دیگرش و بدون آنکه رابطه میان آن دو در نظر گرفته شود، به کار خواهد رفت. یک علم طبیعی هنگامی که کلمه قلب را به کار می برد منظورش به روشنی همان اندام خاص است و کمترین توجهی به معنی اخلاقی آن ندارد؛ چنانکه، یک عالم و دانشمند اخلاقی نیز از به کار گرفتن این کلمه جز همان مفهوم اصطلاحی ویژه اخلاق چیزی دیگری در نظر ندارد و توجهی به مفهوم فیزیکی آن نمی کند. بنابراین، کلمه قلب به صورت مشترک لفظی در این دو معنا به کار می رود و لازم نیست در بیان رابطه میان این دو معنا یا تشخیص مفهوم اصلی از فرعی از میان این دو مفهوم و توضیح آنکه در کدام نخست وضع و سپس به دیگری نقل گردیده است، فکر خویش را به کار اندازیم؛ چرا که، این گونه مطالب هیچ تاثیری در زمینه درک مفهوم اخلاقی کلمه قلب که مورد نظر ماست نخواهد داشت گرچه برای لغت شناسان بحثهایی شیرین به حساب آیند و گرچه در حد خودش از ارزشهایی نیز برخوردار باشند؛ چنانکه در تفسیر شریف المیزان نیز بحثی مستقل زیر عنوان «قلب در قرآن» عنوان شده و وجهی در بیان ارتباط این دو مفهوم قلب ارائه گردیده است به این صورت که حیات و زندگی انسان در نخستین مرحله اش به قلب تعلق می گیرد و در آخرین مراحل نیز از قلب جدا می شود یعنی آخرین عضوی که می میرد و یا زندگی و حیات از آن جدا می شود «قلب» است و در این زمینه به کلماتی از اطباء قدیم چون ابن سینا و تجربیات و اکتشافاتی از طب جدید که مؤید سخن ایشان در تناسب دو معنای قلب است استشهاد کرده اند. بنابراین، بکار بردن واژه قلب در روح و صفات روحی به این مناسبت است که «قلب» بمعنای اندامی از بدن تجلیگاه روح است و نخستین عضوی است که روح به آن تعلق می گیرد و به یک معنی، واسطه ارتباط روح با بدن است.البته، مطلب فوق یک مطلب تجربی است و اثبات صحت آن بر عهده علمای طبیعی خواهد بود و محتمل است که مطلب صحیحی باشد، ولی، سخن در این است که آیا به کار رفتن کلمه قلب در چنین معنا و مفهومی بدین لحاظ بوده که روح نخست به قلب تعلق می گیرد و در آخر نیز از قلب خارج می شود؟ آیا این که قلب اولین عضوی است که زنده می شود و آخرین عضوی است که می میرد باعث شده تا کلمه قلب را به معنای قوه مدرکه و مرکز عواطف به کار گیرند. شاید مناسبتر بود که روح به این معنا به کار می رفت. روح است که معنی حیات را تداعی می کند. و به هر حال به نظر ما اینکه لحاظ فوق منشا اطلاق کلمه «قلب» بر قوه مدرکه و مرکز عواطف شده باشد، دور از ذهن است.همچنین، می توان گفت: که حالات روحی و منسوب به قلب و روح نظیر شادی، اضطراب ، تشویش و غیر آن بیشتر و نیز پیشتر از هر عضو دیگر در قلب و ناحیه قلب احساس می شوند و انسان در بدن خویش «قلب» را به عنوان عضو مرتبط با این حالات می شناسد. در حالت غم و اندوه این سینه است که تنگ می شود و قلب است که می طپد نبض است که به سختی می زند و منشا حرکات نبض، قلب است. چنانکه در قرآن هم تعبیر « ضیق صدر » در چنین مواردی به کار رفته است که انسان احساس دلتنگی می کند؛ چنانکه، در موارد احساس شادی و نشاط نیز کلمه « شرح صدر » را به کار می برد. و اگر قرار باشد وجهی در بیان رابطه میان قلب به معنای اندام خاص با قلب به معنای قوه مدرکه و مرکز عواطف ارائه دهیم این وجه، وجیه تر و جالبتر به نظر می رسد؛ گرچه همانطور که در بالا گفته شد هیچ یک از این گونه مباحث برای ما کارگشا نیست و در پاسخ به چیستی مفهوم قلب در قرآن نمی تواند به ما کمک کند. بنابراین، این سؤال طرح می شود که پس راه شناخت مفهوم قلب و مصداق آن در قرآن چیست؟ که لازم است در اینجا به پاسخ آن بپردازیم.
راه شناخت حقیقت قلب
تنها راهی که ما برای شناخت معنای «قلب» در قرآن پیدا کرده ایم این است که در قرآن جستجو کنیم ببینیم چه کارهایی قلب نسبت داده شده و چه آثاری دارد و از راه مطالعه آثارش قلب را بشناسیم. ما هنگامی که با چنین دیدی به موارد کاربرد واژه قلب در قرآن می پردازیم در می یابیم که حالات گوناگون و صفات مختلفی به قلب و فؤاد نسبت داده شده است که مهمترین آنها از این قرار است:یکی از آثاری که به «قلب» نسبت داده شده عبارت است از «ادارک» اعم از ادراک حصولی و ادراک حضوری که با تعابیر مختلف در قرآن مجید نشان داده می شود که فهمیدن و درک کردن از شؤون «قلب» و به تعبیر دیگری «فؤاد» است؛ از این رو است که می بینیم قرآن با تعابیر مختلف و با استفاده از کلماتی از خانواده عقل و فهم و تدبر و... کار ادراک و عم ادراک را به قلب نسبت می دهد؛ یعنی، حتی در آنجا نیز که ادراک را از قلب نفی می کند می خواهد این حقیقت را القاء کند که قلب کار خودش را انجام نمی دهد و سالم نیست؛ یعنی، شان قلب این است که ادراک کند پس اگر ادراک نمی کند بخاطر عدم سلامت آن است که اگر سالم می بود ناگزیر عمل ادراک را انجام می داد.در قرآن ما به آیاتی بر می خوریم نظیر آیه :«ولقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها». و حقا آفریدیم برا جهنم بسیاری از جن و انس را (که) دل داشتند ولی با آن نمی فهمیدند.که به کسانی که دل دارند ولی نمی فهمند اعتراض دارد و نشان می دهد که دل برای فهمیدن است و نیز به آیه دیگری که می گوید:«و منهم من یستمع الیک و جعلنا عل قلوبهم اکنة ان یفقهوه». (و جمله «جعلنا علی قلوبهم اکنه ان یفقهوه» در آیه ۴۶ اسراء و ۵۷ کهف نیز آمده است.) و بعضی از آنان به تو گوش فرا می دهند و قرار دادیم بر دلهایشان پرده ها و حجابهایی (که مانع می شود) از اینکه آن را بفهمنددر این ایه نیز سخن از آن است که دلهای اینان آیات خدا و سخن پیامبر را نمی فهمند؛ ولی، نفهمیدنشان را مستند می کند به حجابها و موانعی که نمی گذارند قلب کار خود را انجام دهد؛ یعنی، به اصطلاح مقتضی درک موجود است چرا که قلب برای درک کردن و فهمیدن آفریده شده لیکن حجب و موانع نمی گذارند وظیفه خویش به انجام رساند.در بعضی از آیات از لفظ عقل استفاده شده و می فرماید:«افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها». پس آیا (چرا) در زمین سیر نکردند تا اینکه برایشان دلهایی باشد که با آن بیندیشنداز آیه فوق چنین می توان فهمید که دل برای اندیشیدن و درک واقعیت است و بر انسان لازم است که از این ابزار که خداوند برای فهمیدن در اختیارش قرار داده آن طور که شایسته است استفاده کند و آن را برای درک حقایق به کار گیرد زیرا خدای متعال زمینه مساعد را برایش فراهم آورده تا به وسیله قلب بتواند بفهمد.و نیز در آیه دیگر از لفظ تدبر استفاده کرده و می گوید:«افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها». آیا درباره قرآن نمی اندیشند یا بر دلها قفلهاشان زده شده (و از درک آن مانع می گردد)که آیه نامبرده گرچه نه بطور صریح ولی بطور ضمنی « تدبر » را به دلها نسبت می دهد و از اینکه منافقان ، قرآن را نمی فهمند گلایه دارد که آیا دلها را به کار نمی اندازند و نمی اندیشند و تدبر نمی کنند و یا اینکه دلهاشان قفل شده و این مانع نمی گذارد بفهمند؛ یعنی، باز هم مفروض این است که دل برای فهمیدن است و اینکه اینان دل دارند و نمی فهمند یا بخاطر این است که دل خویش را برای فهمیدن به کار نمی گیرند و یا موانعی جلو درک آن را گرفته است.
← دل ابزار ادراکی محسوس
از جمله چیزهایی که به قلب نسبت داده می شوند و در زمره آثار قلب به شمار می روند عبارتند از حالات انفعالی و به تعبیر دیگر احساسات باطنی. قرآن با تعابیر مختلف این حالات را به قلب نسبت داده است. یکی از این احساسات احساس «ترس» است که از حالات و انفعالات قلبی شمرده شده و در این زمینه به آیاتی بر می خوریم نظیر آیه:«انما المومنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم». مؤمنان آنان هستند که هرگاه یادی از خدا شود دلشان می لرزد (و می ترسند) و آیه: «و الذین یؤتون ما اتوا و قلوبهم و جلة انهم الی ربهم راجعون». و آن کسانی که آنچه که شایسته است بجای آرند و (مع الوصف) از اینکه ایشان به سوی پروردگارشان باز می گردند، دلهاشان ترسان استکه در این آیات از مشتقات «وجل» استفاده شده که در مفهوم احساس ترس به کار می رود.در آیات دیگری از واژه « رعب » استفاده شده که آن هم به معنی احساس ترس است ظاهرا با این تفاوت که از شدت بیشتری برخوردار بوده و بیشتر در موارد ترسهای منفی کاربرد دارد نظیر آیه:«سنلقی فی قلوب الذین کفروا الرعب». به زودی در دلهای کسانی که کفر ورزیده اند هراس می اندازیمچنان که در آیه دیگری تعبیر «وقذف فی قلوبهم الرعب». آمده.احساس «اضطراب» نیز از احساسات باطنی قلب است چنانکه در قرآن آمده است:«قلوب یومئذ واجفه». دلهایی در آن روز (وحشت زده و) مضطربندچنانکه خداوند اضطراب و نگرانی مادر موسی را به هنگامی که فرزندش موسی را به نیل سپرد و فرعونیان او را از آب گرفتند این چنین بیان می کند که:«و اصبح فؤاد ام موسی فارغا ان کادت لتبدی به لولا ان ربطنا علی قلبها لتکون من المؤمنین». دل مادر موسی (از اضطراب و نگرانی برای موسی) تهی گردید که اگر نبود اینکه دلش را محکم کردیم تا باشد از مؤمنین (و در حفظ فرزندش به خدا اعتماد کند) نزدیک بود آن (سر خویش و نگرانی دلش) را آشکار سازددر ضمن از این آیه بخوبی می توان دریافت که « قلب » و « فؤاد » یکی هستند.از جمله احساسات باطنی و حالاتی که در قرآن به «قلب» نسبت داده شده «حسرت» و غیظ است آن چنان که می فرماید:«لیجعل الله ذلک حسرة فی قلوبهم». و در آیه دیگری می فرماید:«و یذهب غیظ قلوبهم». از جمله حالاتی که به قلب نسبت داده شده « قساوت » و « غلظت » است. که با تعابیری چون «فویل للقاسیة قلوبهم من ذکر الله». یا «قست قلوبکم». یا «وجعلنا قلوبهم قاسیة. چنانکه در مورد غلظت در یک آیه خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلّم می فرماید:«ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک». و هر گاه تندخو و سخت دل بودی مردم از دور و بر تو متفرق می شدندکه غلظت قلب نقطه مقابل لینت و نرمخویی است که چنانکه در ابتدای همین آیه آمده «فبما رحمة من الله لنت لهم».چنانکه نقطه مقابل حالات نامبرده نظیر حالت « خشوع »؛ «لینت»؛ «رافت»؛ «رحمت» و «اخبات» نیز در قرآن کریم به قلب نسبت داده شده است. نظیر آیه:الم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله و ما نزل من الحق». آیا وقت آن نرسیده برای آنان که ایمان آورده اند که دلهاشان به یاد خدا و آنچه که از حق فرو آمده خاشع گرددکه خشوع قلب در آیه، مقابل قساوت قلب قرار داده شده. و آیه:«ثم تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر الله». و آیه:«و جعلنا فی قلوب الذین اتبعوه رافة و رحمة». و قرار دادیم در دلهای کسانی که پیروی کردند از او ( حضرت عیسی ) مهربانی و رحمت را و آیه: «فیؤمنوا به فتخبت له قلوبهم». پس به وی ایمان می آورند سپس دلهاشان در برابر او نرم و متواضع شودحالات دیگری نظیر « غفلت » و « اثم » نیز از حالاتی هستند که در قرآن کریم به «قلب» استناد داده شده است. چنان که در یک آیه آمده است:«ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا». و پیروی نکن آن کس را که دل وی از یاد خود غافل کرده ایمو در یک آیه دیگر آمده است که:«و من یکتمها فانه اثم قلبه». و آن کس که ( شهادت را) کتمانش کند دلش گنهکار است همچنین، «ذکر» و «توجه» و « انابه » و نیز «قصد» و «عمد» از حالات قلب به شمار آمده چنانکه می فرماید:«ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب». که در این (تاریخ پیشینیان) یادآوری است برای هر کس که برایش دلی باشدو می فرماید:«الذین امنو و تطمئن قلوبهم بذکر الله». کسانی که ایمان دارند و دلهاشان به یاد خدا آرامش یابدو در آیه دیگری آمده است:«لیس علیکم جناح فیما اخطاتم به ولکن ما تعمدت قلوبکم». بر شما گناهی نیست در آنچه که خطا کنید بلکه ( گناه در) چیزی است که دلهاتان (در آن) تعمد داشته استدر آیه دیگری آمده که:«لا یؤاخذکم الله باللغو فی ایمانکم ولکن یؤاخذکم بما کسبت قلوبکم». خداوند شما را در قسمتهایتان که (بدون قصد) به لغو (به زبان می آوردید) مؤاخذه نمی کند بلکه به آنچه که دلهاتان (با توجه و از روی قصد) انجام داده اند شما را مؤاخذه کندو در آیه دیگری می فرماید:«من خسی الرحمان بالغیب و جاء بقلب منیب». آن کس که نادیده از رحمن ترسید و با دلی نالان باز آمد در استناد اطمینان و آرامش به قلب بر می خوریم. چنان که در آیه دیگری چنین آمده که:«هو الذی انزل السکینه فی قلوب المؤمنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم». اوست که وقار در دلهای مؤمنان فرود آورد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایدو نیز در آیه ای خداوند می فرماید:«لنثبت به فؤادک». تا دل تو را بدان آرامش بخشیم و ثابت بداریمو در آیه دیگری می فرماید:«نقص علیک من انباء الرسل ما نثبت به فؤادک». بر تو از اخبار پیامبران آنچه را می سرائیم که به وسیله آن دلت را استحکام و آرامش بخشیمو از جمله صفاتی که در دل جایگزین می شود دو صفت « ایمان » و « تقوا » هستند که در یک آیه می گوید:«قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم». اعراب گفتند ایمان آورده ایم (ای پیامبر به آنان) بگو: ایمان نیاورده اید بلکه بگویید اسلام آورده ایم و هنوز ایمان در دلهای شما وارد نشده استو در آیه دیگر می گوید:«کتب فی قلوبهم الایمان». ایمان را در دلهایشان نوشته استچنان که در بعضی آیات درباره تقوا آمده است که:«و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب». و آن کس که شعائر خدا را بزرگ شمارد پس آن را (کار) از تقوای دلهاستو آمده است که:«اولئک الذین امتحن الله قلوبهم للتقوی». آنان کسانی اند که خداوند دلهایشان را برای تقوا آزموده استمی توان گفت: قرآن «طمع» را نیز به قلب مربوط می داند که در آیه ای می گوید:«فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض». پس نرم سخن نگویید (مبادا) طمع کنند آن کسانی که در دلشان بیماری استنیز «زیغ» هم از حالاتی است که قرآن به قلب نسبت می دهد در این جمله که فرمود است:«من بعد ما کاد یزیغ قلوب فریق منهم». و «فاما الذین فی قلوبهم زیغ» «فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم» پس از آنکه نزدیک بود دلهای گروهی از ایشان (از حق) منحرف شودچنان که « اشمئزاز » نیز در آیه:«و اذا ذکر الله وحده اشمازت قلوب الذین لا یؤمنون بالاخرة». و هنگامی که خدا به تنهایی یادآوری شود کسانی که به جهان آخرت ایمان ندارند دلتنگ شوندبه دل منسوب شده است.همچنین « صغو » و « لهو » در قرآن کریم از جمله صفات «قلب» به شمار آمده آنجا که می گوید:«صغت قلوبکما». دلهای شما دو نفر میل و انحراف یافته استو می گوید:«و لتصغی الیه افئدة الذین لا یؤمنون بالاخرة». و تا میل کند به سوی آن (گفتار شیاطین) دلهای آنان که به آخرت ایمان ندارندو در آیه دیگری می گوید:«لاهیة قلوبهم». دلهاشان (از آنچه برایشان مهم است رویگردان و به چیزهای کم اهمیت و بازیچه مشغول گشته استو نیز «اباء»؛ «انکار»؛ « کذب » و «نفاق» در آیات مختلف به دلها نسبت داده شده است؛ نظیر آیه:«یرضونکم بافواههم و بابی قلوبهم و اکثرهم فاسقون». با زبانشان شما را خشنود سازند و دلهاشان زیر بار نرود و بیشترشان نابکارندو نظیر آیه:«فالذین لا یؤمنون بالاخرة قلوبهم منکرة و هم مستکبرون». آنان که ایمان به آخرت ندارند دلهاشان (حق را) انکار کننده است و آنان (خودشان) مستکبران اندو نظیر آیه: «فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه». پس به دنبال (این کارهای زشت) شان قرار داد نفاقی در دلهاشان تا روزی که او را ملاقات کنندو نظیر:«ما کذب الفؤاد ما رای» دروغ نمی گوید دل در آنچه که می بیندکه البته کذب را از دل نفی کرده است ولی نفی کذب از دل به معنی اثبات شانیت دل است برای آنکه صدق و کذب به آن نسبت داده شود علاوه بر اینکه نفی کذب نیز خود به خود اثبات صدق خواهد بود.چنانکه « حمیت » نیز در بعضی از آیات قرآن به «قلب» نسبت داده شده است آنجا که می گوید:«اذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة». هنگامی که قرار دادند آنان کافرند در دلهایشان تعصب را تعصب (دوران) جاهلیتو «فزع» نیز در آیه:«حتی اذا فزع عن قلوبهم». به دل نسبت داده شده است. چنان که « طهارت » و « امتحان » نیز در زمره شؤون «قلب» به شمار آمده و در آیات قرآن به دل نسبت داده شده است. نظیر آیه:«ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهن». این برای دلهای شما و دلهای ایشان پاکیزه تر استو آیه:«اولئک الذین لم یرد الله ان یطهر قلوبهم». آنان کسانیند که خداوند اراده نکرده است دلهایشان پاک گرداندکه خود آیات سراسر نشان می دهد منظور پاکیزگی و تطهیر معنوی است از آلودگیها و هواهای نفسانی. و نظیر آیه:«اولئک الذین امتحن الله قلوبهم للتقوی». آنان کسانیند که خداوند دلهاشان را برای پرهیزگاری آزموده استهمچنین، از جمله صفات «قلب» در قرآن در صفت « سلامت » و « مرض » است چنانکه در آیه ای می گوید:«یوم لا ینفع مال و لابنون الا من اتی الله بقلب سلیم». روزی که مال و فرزندان سودی نبخشد مگر کسیکه با دلی سالم به پیشگاه خدا آیدو در آیه دیگری می گوید:«و ان من شیعته لابراهیم اذ جاء ربه بقلب سلیم». و از جمله پیروان او ابراهیم است هنگامی که رفت بسوی پروردگارش با دلی سالمو مثل آیه:«فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا». در دلهاشان مرض هست پس خداوند در مریضی می فزودشانو نظایر این آیات که باز هم قرائن همراه آیات نشان می دهد که منظور از سلامت و مرض، سلامت و مرض طبیعی و مادی نیست تا با «قلب» با مادی موجود در سینه تطبیق کند بلکه سلامت و مرض معنوی است.و نیز «شوق» و «تمایل» به قلب نسبت داده شده آنجا که می گوید:«فاجعل افئدة من الناس تهوی الیهم». پس قرار بده دلهایی از مردم را تا به سوی آنان اشتیاق یابند و نیز تالیف و «انس» یافتن و انس گرفتن با دیگران کار قلب است چنان که آمده است:«واذکروا نعمة الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا». و یاد آورید نعمت خداوند را بر خودتان آن هنگام که دشمنان (یکدیگر) بودید پس میان دلهاتان انس و الفت قرار داد پس به واسطه نعمت او برادران (یکدیگر) شدیدو در آیه دیگری آمده است که:«و الف بین قلوبهم لو انفقت ما فی الارض جمیعا ما الفت بین قلوبهم ولکن الله الف بینهم». و در میان دلهاشان (مؤمنین) انس قرار داد (که تو) اگر آنچه در زمین است خرج می کردی دلهاشان را به هم نزدیک نمی کردی ولکن خداوند میانشان انس قرار دادبا توجه به صفات و امور متنوع فوق که در قرآن به «قلب» نسبت داده شده است چون درک کردن، اندیشیدن، ترس و اضطراب، حسرت و غیظ، قساوت و غلظت، غفلت و گناه و زیغ و کذب و نفاق و انکار و ذکر و توجه و انابه و ایمان و تقوا و اطمینان و آرامش و خشوع و رحمت و رافت و لینت و انس و الفت و صفات و کارهای متعدد و گوناگون دیگر که به تفصیل گذشت به خوبی می توان نتیجه گرفت که اصطلاح قلب در قرآن با قلب مادی کاملا متفاوت است و شاید بتوان گفت: قلب در هیچ کجای قرآن به معنی جسمانی آن به کار نرفته است؛ چرا که، اصولا هیچ یک از این کارها را نمی توان به اندام بدنی نسبت داد و حتی در بعضی صفات نادر مثل سلامت و مرض که می توانند صفات قلب مادی هم باشند قرائن محفوظه بخوبی نشان داده است که منظور از سلامت و مرض مفهوم مادی و جسمانی آن دو نیست بلکه جنبه های روانی و اخلاقی و معنوی مورد نظر است.
← کارهای قلب
...
wikifeqh: قلب_از_دیدگاه_قرآن