ضعیف

/za~if/

مترادف ضعیف: بی حال، بی قدرت، خفیف، راجل، زار، زبون، سست، عاجز، فرسوده، قاصر، کم زور، لاغر، ناتوان، نحیف، نزار

متضاد ضعیف: قوی

برابر پارسی: ناتوان، سست، کم زور، لاغر، نزار

معنی انگلیسی:
weak, feeble, faint, thin, poor, defenceless, weak or poor man, effeminate, feckless, fragile, gone, soft, languid, low, nerveless, powerless, rickety, shaky, sickly, slender, tender, tenuous, thready, vulnerable, wan, washy, watery, weakling, weakly, short, tincture, wishy-washy

لغت نامه دهخدا

ضعیف. [ ض َ ] ( ع ص ) سست. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) ( مهذب الاسماء ). ناتوان. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). نزیف. ( دهار ). ضعضاع. خَوّار. مسخول. روبع. خلاف قوی. بی بنیه. رمکة. رمق. سَقط. مسکین. جخب. ( منتهی الارب ). یقال : ضعیف نعیف ؛اتباع و ضعیف نحیف. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). ج ،ضعاف ، ضَعَفة، ضعفاء، ضَعْفی ̍، ضُعافی :
ای بِرّ تو رسیده بهر تنگ چاره ای
از حال من ضعیف بیندیش پاره ای.
رودکی.
نکنی طاعت وآنگه که کنی سست و ضعیف
راست گوئی که همی سخره و شاکار کنی.
کسائی.
چون ضعیفی افتد میان دو قوی توان دانست که حال چون باشد. ( تاریخ بیهقی ). امیر را که برابر برادر وداماد ماست بیدار کنیم و بیاموزیم که امیری چون باید کرد که امیر ضعیف بکار نیاید. ( تاریخ بیهقی ص 689 ).
ز علم و طاعت جانت ضعیف و عریانست
بعلم کوش و بپوش این ضعیف عریان را.
ناصرخسرو.
زآنم ضعیف تن که دلم ناتوان شده ست
دل ناتوان شود کش از انده بود غذا.
مسعودسعد.
رهروان را ز نطق نَبْوَد ساز
پیل فربه بود ضعیف آواز.
سنائی.
هرکه رأی ضعیف... دارد از درجتی عالی به رتبتی خامل میگراید. ( کلیله و دمنه ). دوم خلیفتی که انصاف مظلومان ضعیف از ظالمان قوی بستاند. ( کلیله و دمنه ). می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد... دوستیها ضعیف و عداوتها قوی. ( کلیله و دمنه ). بعضی بطریق ارث دست در شاخی ضعیف زده. ( کلیله و دمنه ).
آسمان راکسی نخواند ضعیف.
ظهیر.
ابلهانش فرد دیدند و ضعیف
کی ضعیف است آنکه با شه شد حریف
ابلهان گفتند مردی بیش نیست
وای ِ آن کو عاقبت اندیش نیست.
مولوی.
مشکلات هر ضعیفی از تو حل
پشّه باشد در ضعیفی خود مثل.
مولوی.
گفتمش بر رعیت ضعیف رحمت آور تا از دشمن قوی زحمت نبینی. ( گلستان ). خصم ضعیف را خوار نباید داشت. ( قرةالعیون ).
کس عاشقی بقوت بازو نمی کند
اینجا تن ضعیف و دل خسته می خرند.
؟
|| مغلوب هوی و هوس ، منه قوله تعالی : و خلق الانسان ضعیفاً ( قرآن 28/4 )؛ ای یستمیله هواه. || کور. ( لغت حمیری ). قیل منه : انّا لنریک فینا ضعیفاً؛ ای اعمی. || زن. || مملوک. و فی الحدیث : اتقوا اﷲ فی الضعیفین ؛ ای المراءة و المملوک. ( منتهی الارب ). || در تعریفات جرجانی آمده است : ضعیف ، ما یکون فی ثبوته کلام کقرطاس بضم القاف فی قرطاس بکسرها. || گول. ( منتهی الارب ). || آب دندان.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سست، ناتوان
( صفت ) ۱ - سست ناتوان بی بنیه مقابل قوی . ۲ - درمانده عاجز . ۳ - بیمار علیل . ۴ - مغلوب هوی و هوس ۵ - نزد امامیه روایتی که راویان آن سلسله جامع هیچیک از شرایط اقسام سه گانه ( صحح احسن موثق ) نباشد جمع : ضعاف ضعفائ . یا این ضعیف . این بنده ( نویسنده از خود چنین تعبیر آورد ) .

فرهنگ معین

(ضَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - سست ، ناتوان . ۲ - عاجز. ۳ - بیمار. ج . ضعفاء.

فرهنگ عمید

۱. سست، ناتوان.
۲. (اسم، صفت ) فقیر.
۳. (اسم ) من، بنده.
* ضعیف شمردن (دانستن ): (مصدر متعدی ) سست و ناتوان دانستن کسی را.

واژه نامه بختیاریکا

افتو برده؛ رِزِل ( رزلک ) ؛ رزله؛ تُرت؛ هُرت؛ زَوین؛ بُرِستنی ( بُرستین ) ؛ کِرپه؛ کُزازی؛ کشکل؛ کشکل ریغل؛ لاجُو؛ مَوچول؛ ناک

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ضعیف (لفظ). ضعیف، از اصطلاحات بکار رفته در علم حدیث بوده و از الفاظ راوی می باشد.
یکی از الفاظ ذمّ لفظ "ضعیف" است که گاهی صفت حدیث واقع می شود و گاهی صفت راوی، و در صورت اول قدما ضعیف را صفت متن حدیث قرار می دهند ولی متاخرین آن را صفت سند حدیث می دانند.
اطلاقات ضعیف
با این فرض اصطلاح "ضعیف" اطلاقات متعددی دارد که ذیلاً به آن ها اشاره می شود: ۱- حدیثی است که شرایط حدیث صحیح، حسن، قوی، و موثق را نداشته باشد؛ ۲- حدیثی است که صفات قبول در آن نباشد؛ ۳- حدیثی است، اعم از این که صفت راوی آن معلوم و حالش مجهول باشد و یا ذات و حالش مجهول باشد؛ ۴- همان قوی بالمعنی الاخص است - رجوع شود به حدیث قوی -؛ ۵- همان حدیث موثق است - رجوع شود به حدیث موثق -؛ ۶- در کلام فقها حدیثی است که مشتمل بر جرح خاص و مجروح خاص است؛ ۷- حدیثی است که مشتمل بر جرح، تعلیل، تعلیق، انقطاع، اعضال، و ارسال است؛
مفاد لفظ ضعیف
آن گاه که "ضعیف" به عنوان لفظ ذم در کلام دانشمندان علوم حدیث به کار می رود در مفاد آن نظرات متفاوتی وجود دارد: ۱- از الفاظ جرح است؛ ۲- از مرتبه چهارم جرح است؛ ۳- بدون تردید دلالت بر ذم و قدح دارد؛ ۴- مفید سقوط روایت راوی موصوف به آن و ضعف آن می شود؛ ۵- اگر به صورت مطلق ذکر شود موجب قدح راوی است؛ ۶- جرح نیست و به عادل غیر ضابط نیز ضعیف اطلاق می شود، مراد این است که حدیث او قوت حدیث ثقه را ندارد؛ ۷- از این که "ضعیف" موجب قدح راوی شود محل تامل است؛ برای اینکه قدما ضعیف را به کسی که کم حافظه بوده و یا سوء ضبط داشته یا کسی که روایت را بدون اجازه و یا از ضعفا و مجاهیل نقل می نموده، اطلاق کرده اند و این امور موجب فسق نمی گردد.
سبحانی، جعفر، اصول الحدیث و احکامه، ص۱۴۹.
...

دانشنامه آزاد فارسی

اصطلاحی در علم حدیث، حدیثی که شرایط حدیث صحیح و حَسَن و موثّق را ندارد و زنجیرۀ سند آن تا معصوم (ع)، به کلی یا بعضی از واسطه ها حذف شده باشد؛ یا در سلسلۀ سند، افراد غیر موثّق یا مجهول یا کم حافظه یا بد عقیده بوده باشد. حدیث ضعیف به تنهایی در احکام الزامی (واجب و حرام) اعتبار ندارد؛ اما برای تأیید و به عنوان شاهد احادیث معتبر از آن استفاده می شود. همچنین در احکام غیرالزامی یا پند و اندرز یا مباحث تاریخی و تفسیری و ادعیه و زیارات، احیاناً به احادیث ضعیف هم استناد می کنند، زیرا احتمال دارد که از معصوم صادر شده باشد. ملاک های حدیث صحیح و ضعیف نزد قدما و متأخرین و حتی بین علمای یک عصر متفاوت است؛ بسا حدیثی که برخی از علما ضعیف شمارند و برخی دیگر آن را معتبر دانند. حدیث ضعیف اقسام و درجات دارد.

جدول کلمات

زار

مترادف ها

light (صفت)
خفیف، خل، چابک، باز، تابان، روشن، ضعیف، بی عفت، زود گذر، هوس باز، سبک، هوس امیز، اسان، اندک، سهل، سهل الهضم، کم، اهسته، سبک وزن، بی غم و غصه، وارسته، کم قیمت

lean (صفت)
ضعیف، لاغر، بی حاصل، نزار، اندک، نحیف، کم سود

anemic (صفت)
کم خون، ضعیف

weak (صفت)
ضعیف، لاغر، ناتوان، سست، کمرو، عاجز، کم زور، بی حال، چیز ابکی، کم دوام، کم بنیه

faint (صفت)
ضعیف، کم نور

weakly (صفت)
ضعیف، کم بنیه، سست عنصر، علیل المزاج

feeble (صفت)
ضعیف، ناتوان، سست، عاجز، نحیف، کم زور

flagging (صفت)
کاهنده، ضعیف، ول، افتاده

anile (صفت)
ضعیف، پیرزنانه

asthenic (صفت)
ضعیف، ناتوان، سست

slack (صفت)
ضعیف، سست، شل، کند، گشاد، بطی ء، فراموشکار، پشت گوش فراخ

atonic (صفت)
ضعیف، سست، بی تکیه، بی صدا، بی قوت، مربوط به سستی و بی قوتی

infirm (صفت)
ضعیف، ناتوان، علیل، نااستوار، رنجور

fragile (صفت)
ضعیف، نازک، بی اساس، لطیف، شکستنی، شکننده، ترد، زودشکن، باریک

pusillanimous (صفت)
ضعیف، ترسو، بزدل، جبون

sappy (صفت)
ضعیف، شنگول، مرطوب

puny (صفت)
ضعیف، کوچک، قد کوتاه، ریزه اندام

feeblish (صفت)
ضعیف، ضعیف نما

languid (صفت)
ضعیف، سست، اهسته، بی حال

shaky (صفت)
ضعیف، سست، متزلزل، لرزان، لرزنده

rickety (صفت)
ضعیف، سست، لق، زهوار در رفته، نرم استخوان

languorous (صفت)
ضعیف، مست، پژمرده

weakish (صفت)
ضعیف، چیز ابکی، سست و ضعیف، نسبتا ضعیف، چیز رقیق و نرم

wonky (صفت)
ضعیف، سست، نحیف، بی ثبات، لرزان، افتادنی

powerless (صفت)
ضعیف، بی زور

فارسی به عربی

اغماء , انیمی , رشیق , ضعیف , ضوء , فترة الهدوء , لحم بدون دهن , محلحل , مهزوز , هش

پیشنهاد کاربران

ضاعف که به شکل ضاءف خوانده می شود در زبان لکی یعنی: ۱. از پا افتادن و از پا در آمدن۲. ضعیف شدن و هم خانواده ضعیف و کم جان شدن است ۳. ضاعف یعنی ضعف بدنی بر من غلبه کرده و به آخر خط رسیدم در شهر چهل سرو این طور آمده
...
[مشاهده متن کامل]

ضاعفم چو مرخ اشکیاَ بالم مر عیی رحم بکه و جثه او حالم
یعنی مثل ی مرغ ضعیف شدم مگر علی علیه السلام به جثه نحیف و حال من رحم کنه

ضاعف گه به شکل ضاءف خوانده می شود در زبان لکی یعنی: ۱. از پا افتادن و از پا در آمدن۲. ضعیف شدن و هم خانواده ضعیف و کم جان شدن است ۳. ضاعف یعنی ضعف بدنی بر من غلبه کرده و به آخر خط رسیدم در شهر چهل سرو این طور آمده
...
[مشاهده متن کامل]

ضاعفم چو مرخ اشکیاَ بالم مر عیی رحم بکه و جثه او حالم
یعنی مثل ی مرطع ضعیف شده مگر علی علیه السلام به جثه نحیف و حال من رحم کنه

ضعیف: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
آلک ālak ( خراسانی )
سوپند supand ( خراسانی: sopand )
پاگو pāgu ( خراسانی: pagu )
پیزوری pizuri، غامی qāmi ( دری )
اخوات exvāt ( سغدی: xvāt )
تیت teyt ( پشتو )
سست
ناتوان
نیازمند
می توان واژه "اَنیروگ" را پیشنهاد داد.
"اَ" پیشوندی است برابر "بی" و "نیروگ" همان "نیرو" امروزه می باشد.
پس "اَنیروگ" برابر "بی نیرو، بی توان" است که شاید بتواند برابر "ضعیف" باشد.
بدرود!
تکیده
ضعیف
ریشه:ضعف
آهنگ:فعیل
فعیل برابر دارنده فعل و ریشه است، پس ضعیف می شود دارنده و دارای ضعف.
ضعف می شود ناتوانی و سستی پس ضعیف می شود ناتوانی دار و سستی دار یا همان ناتوان و سست
ضعیف
گویش:zaif
پارسی یا عربی یا انگلیسی:عربی
برابر پارسی:ناتوان، سست
ای ضعیف! برده من نشدی؛ حالا من روبات هوشمند دارم وتو از گشنگی خواهی مرد.
این تهدید ( استخفاف ) همیشگی سرمایه داران هست.
قالُوا یا شُعَیْبُ ما نَفْقَهُ کَثیراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَراکَ فینا ضَعیفاً وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ وَ ما أَنْتَ عَلَیْنا بِعَزیزٍ91
واژه ضعیف
معادل ابجد 960
تعداد حروف 4
تلفظ za'if
ترکیب ( صفت ) [عربی، جمع: ضُعَفاء]
مختصات ( ضَ ) [ ع . ] ( ص . )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
فاتر
کم، آرام، خفیف، یواش ( صدای ضعیف )
نازورمند. [ م َ ] ( ص مرکب ) بی زور. کم زور. عاجز. ناتوان . ضعیف . کم قوت : سگ کیست روباه نازورمندکه شیر ژیان را رساند گزند. نظامی .
کم مایه
با سپاس از ایرزاد استاد گران مایه در باره واکاوی واژه ضعیف و زف
نیرو از کف داده
ضَعیف
واژه ای پارسی ست که به اَرَبی دَرآمده و اَرَبیده شده :
ضَعیف < زَئیف < زَف
زَف : واژه ی شَف یا شَفت در شَفتالو ست که میوه ای نَرم و لَطیف است یَنی سِفت و سَخت نیست.
همین گونه هم ریشه با soft انگلیسی.
...
[مشاهده متن کامل]

در گویش آمیانه : زَف ( ضعف ) کرده = بی حال و سست شده است.
میتوان از این ستاک کارپایه ساخت :
زَفیدَن ، زَفاندَن، زَفتَن
مَتال ( مِثال ) : زَف کرده = زَفیده یا زَفیده شده ، زَفته شده مِتل ( مِثل ) : خَسته شده

ظریف، شکننده، ریز، آسیب پذیر، حساس، ناتوان و بدنی ظریف و ضعیف را ضعیف الجثه می نامند.
Weak
Slack
شکننده
کند
در گردش خون ضعیف
ضعیف نمیتونه ناتوان باشه ، ضعیف یعنی کسی که قوی نیست و کسی هم که قوی نیست پس طبیعتا قدرتش کمتره ، قدرت کم هم به معنای ناتوان نیست ( پیشوند نا در لهجه دری به معنای وجود نداشتنه ) . . . درست ترین ترجمه به نظرم ( ( کم توان ) ) میتونه باشه
ناتوان
سست مایه و سست مات
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس