ضعف

/za~f/

مترادف ضعف: بی بنیگی، بی حالی، بی زوری، بی قوتی، درماندگی، زبونی، سستی، غش، فتور، ناتوانی، نقاهت، وهن

متضاد ضعف: قدرت، قوت

برابر پارسی: سستی، زبون، ناتوانی، نزاری

معنی انگلیسی:
defect, failure, faintness, feebleness, frailty, impairment, powerlessness, vulnerability, weakness, debility, faint, impoverishment, languor, poverty, double, swoon, fainting

لغت نامه دهخدا

ضعف. [ ض ِ ] ( ع اِ ) یک مثل چیز و ضِعْفاه دو مثل آن. یا ضعف مانند چیزی است هر قدر که زیاده باشد، و منه یقال : لک ضِعفه و یریدون مِثلیه او ثلثة امثاله لأنه زیادة غیرمحصورة. و قوله تعالی : یضاعف لها العذاب ضعفین ( قرآن 30/33 )؛ یعنی سه عذاب. ( منتهی الارب ). مانند. ( دهار ) ( منتخب اللغات ). دو برابر. دو برابر چیزی. زیاده بر چیزی. ( منتخب اللغات ). دوچندان. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). دوتا. ( زمخشری ). دوتو. دوچند. مضاعف. دو مقابل. ج ، اضعاف :
همسنگ دوده زاج و همسنگ زاج مازو
وز صمغ ضعف هر دو آنگاه زور بازو.
؟ ( در صفت ساختن مرکب سیاه ).
|| هفتاد . || عذاب . ( مهذب الاسماء ).

ضعف. [ ض َ ع َ ] ( ع اِ ) جامه های دوچند کرده. ( منتهی الارب ). جامه های دوتاکرده شده. ( منتخب اللغات ).

ضعف. [ ض ُ / ض ُ ع ُ ] ( ع اِمص ) سستی و ناتوانی. خلاف قوت. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). ضَعف. رجوع به ضَعف شود. ابوعمرو گوید ضَعف ( بفتح اول ) لغت اهل تمیم و ضُعف ( بضم اول ) لغت اهل حجاز است. ( منتهی الارب ). یا ضَعف ( بفتح اول ) سستی رأی و نقصان و سبکی عقل و ضُعف ( بضم اول ) ناتوانی و سستی بدن است. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). || ( اِ ) آب نشاط، قال اﷲ تعالی : خلقکم من ضُعف ( قرآن 54/30 )؛ یعنی از آب مرد و زن. ( منتهی الارب ).

ضعف. [ ض ُ ] ( ع مص )ضَعف. ضعافة. ضُعافیة. سست گردیدن. ( منتهی الارب ).

ضعف. [ ض َ ] ( ع مص ) ضُعف. ضَعافة. ضُعافیة. سست گردیدن. ( منتهی الارب ). سست شدن. ( زوزنی ). || زیاده گردانیدن آنها را پس جهت او و یاران وی و دوچند گردیدن بر ایشان. ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) سستی و ناتوانی. خلاف قوت. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). ناتوانائی. وهن. فَشَل. فتور. انکسار. بی بنیگی :
چون آفتاب چرخ ببرج حمل توئی
هنگام ضعف مر ضعفا را امل توئی.
منوچهری.
این گرگ پیر جنگ روز پیشین بدیده بود و حال ضعف خداوندش. ( تاریخ بیهقی ص 354 ). خوارزمشاه برخاست و ضعفش قویتر شد. ( تاریخ بیهقی ص 356 ). بدان بیقین که مرا عجزی نیست و این سخن را از ضعف نمی گویم بدین لشکر که بامن است هر کاری بتوان کرد. ( تاریخ بیهقی ص 203 ).
گشته از ضعف همچو بی تن جان
مانده برجای همچو بیجان تن.
مسعودسعد.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سست شدن، ناتوان شدن ، سستی، ناتوانی، دوچندان، دوبرابر، دوبرابرچیزی یابیشتر
( صفت ) دو چندان دو برابر جمع : اضعاف .
ضعف . سست شدن خلاف قوت .

فرهنگ معین

( ضَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) سست شدن ، ناتوان گشتن . ۲ - (اِمص . ) سستی ، ناتوانی .
(ض ) [ ع . ] (ص . ) دوچندان ، دو برابر. ج . اضعاف .

فرهنگ عمید

سست شدن، ناتوان شدن، سستی، ناتوانی.
* ضعف اعصاب: وضع غیر عادی اعصاب که سبب خستگی و فرسودگی و بی حالی و تحریک پذیری می شود، بیماری عصبی، نوراستنی.
* ضعف تٲلیف: (ادبی ) پس وپیش بودن و تلفیق کلمات برخلاف دستور زبان.
دوچندان، دوبرابر، دوبرابر چیزی یا بیشتر.

فرهنگستان زبان و ادب

{asthenia, adynamia} [علوم پایۀ پزشکی] کمبود یا فقدان توان و قدرت در بدن

واژه نامه بختیاریکا

قور

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ضعف به دو معنای ناتوانی جسمی و از حالات حدیث به لحاظ سند ( حدیث ضعیف ) می باشد.
از ضعف به معنای نخست در باب های صلات ، صوم ، حج ، جهاد و حدود سخن گفته اند.
در باب صلات
مستحب است امام جماعت حال ضعیف ترین مأمومان را در نظر بگیرد و از نظر اختصار و تفصیل متناسب با توان آنان نماز بگزارد.
در باب صوم
خون گرفتن از بدن از طریق حجامت و مانند آن و نیز حمام کردن برای روزه دار در صورتی که موجب ضعف وی گردد، مکروه است. روزه گرفتن در روز عرفه چنانچه موجب ناتوانی در دعا گردد، مکروه است. روزه دار نمی تواند به خاطر ضعف روزه را افطار کند؛ اما اگر ضعف او به اندازه ای است که بر حسب عادت قابل تحمل نیست و یا تحملش بسیار دشوار است، می تواند افطار کند.
در باب حج
...

[ویکی الکتاب] معنی ضِعْفَ: دو برابر - نصف ( مثلا میگویند عدد دو ضعف عدد یک و عدد چهار دو ضعف آن است . و گاهی هم آن را به معنای چیزی میدانند که به انضمام چیز دیگری باعث تکرار شود ، مانند واحد که به انضمام واحدی دیگر عدد یک را تکرار میکنند ، و به این اعتبار عدد یک را ضعف و عدد د...
معنی ضَعُفَ: ناتوان است
معنی ضَعْفٍ: ناتوانی - ضعف
معنی مُّهِینٌ: خوار کننده (از هون است که به معنای ضعف و حقارت است )
معنی تَفْشَلَا: آن دو سستی و ترس نشان دهند (اصل آن فشل : ضعف توأم با ترس)
معنی وَهْنٍ: سستی - ناتوانی - ضعف در خلقت و جسم ، و یا در خُلق واراده
معنی مُّضَاعَفَةً: دو چندان شده - چند برابر شده ( مثلا میگویند عدد دو ضعف عدد یک و عدد چهار دو ضعف آن است . و گاهی هم آن را به معنای چیزی میدانند که به انضمام چیز دیگری باعث تکرار شود ، مانند واحد که به انضمام واحدی دیگر عدد یک را تکرار میکنند ، و به این اعتبار عدد یک ...
معنی فَشِلْتُمْ: سستی و ترس نشان دادید (اصل آن فشل : ضعف توأم با ترس)
معنی وَهَنَ: سست شد - ناتوان شد(کلمه وهن به معنای ضعف در خلقت و جسم ، و یا در خُلق (اراده) است )
معنی مَا وَهَنُواْ: سستی نکردند و ناتوان نشدند (از کلمه وهن که در اصل به معنای ضعف در خلقت ، و یا در خلق است)
ریشه کلمه:
ضعف (۵۲ بار)

[ویکی فقه] ضعف (ابهام زدایی). واژه ضعف ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • ضعف (فقه)، یکی از اصطلاحات به کار رفته در فقه به معنای ناتوانی جسمی• ضعّف (حدیث)، به تشدید عین، از اصطلاحات بکار رفته در علم حدیث و از الفاظ ذمّ راوی
...

[ویکی فقه] ضعف (حدیث). ضُعِّفَ، از اصطلاحات بکار رفته در علم حدیث بوده و از الفاظ ذمّ راوی می باشد.
این واژه از جمله الفاظ ذم است، چنان چه درباره فردی به کار رود باعث سقوط وی نمی گردد و او را متروک الحدیث نمی سازد، بلکه باعث یک نوع جرحی می شود که او را از عدالت ساقط نمی کند.
سیوطی، عبدالرحمن، تدریب الراوی، ج۱، ص۳۴۶.
۱. ↑ سیوطی، عبدالرحمن، تدریب الراوی، ج۱، ص۳۴۶.۲. ↑ سخاوی، محمد بن عبدالرحمن، فتح المغیث، ج۱، ص۴۰۰.
پایگاه مدیریت اطلاعات علوم اسلامی، برگرفته از مقاله «ضعّف»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۱۰/۴.
...

[ویکی فقه] ضعف (فقه). ضعف به دو معنای ناتوانی جسمی و از حالات حدیث به لحاظ سند (حدیث ضعیف) می باشد. از ضعف به معنای نخست در باب های صلات ، صوم ، حج ، جهاد و حدود سخن گفته اند.
مستحب است امام جماعت حال ضعیف ترین مأمومان را در نظر بگیرد و از نظر اختصار و تفصیل متناسب با توان آنان نماز بگزارد.
توضیح المسائل مراجع، ج۱، ص۸۰۳.
خون گرفتن از بدن از طریق حجامت و مانند آن و نیز حمام کردن برای روزه دار در صورتی که موجب ضعف وی گردد، مکروه است.
جواهر الکلام، ج۱۶، ص۳۱۸- ۳۱۹.
چنانچه پیاده رفتن به حج موجب ضعف در به جا آوردن مناسک حج گردد، سواره رفتن افضل است.
مسالک الافهام، ج۲، ص۱۵۰.
...

جدول کلمات

دوچندان, دو برابر

مترادف ها

weakness (اسم)
سستی، فتور، ضعف، ناتوانی، عیب، نقص، عجز، عدم ثبات، بی اساسی، فترت، بی بنیه گی

asthenia (اسم)
سستی، ضعف، ناتوانی

debility (اسم)
سستی، عنن، ضعف، ضعف و ناتوانی، ضعف قوه باء

faint (اسم)
بیهوشی، ضعف، غش

swoon (اسم)
بیهوشی، ضعف، غش

languor (اسم)
فتور، ضعف، خستگی، ماندگی

infirmity (اسم)
ضعف، ناتوانی، فرتوتی، بی اساسی

atony (اسم)
سستی، ضعف، عدم اتکاء

foible (اسم)
ضعف، نقطه ضعف، صعف اخلاقی، تیغه شمشیر

puniness (اسم)
ضعف، کوچکی، ریزگی، کوچک اندامی، تازه کاری جوانی

فارسی به عربی

اعیاء , ضعف , نقص

پیشنهاد کاربران

ناتوانی، نداشتن قدرت
کاستی ، درماندگی
کاستی، سستی، ناتوانی
ضعف و مضاعف در لغت عرب به معنای چیزی است که معادل آن یا چند برابر آن را ، بر آن بیفزاید.
کلمه ( ضعف ) - به کسر ضاد و سکون عین - تکرار کننده هر چیزی را گویند، مانند عدد دو که تکرار کننده عدد یک است و عدد چهار که تکرار کننده عدد دو است ، و گاهی آن را تنها به یک چیز سنجیده ، مثلا می گویند عدد دو ضعف عدد یک و عدد چهار دو ضعف آن است . و گاهی هم آن را به معنای چیزی می دانند که به انضمام چیز دیگری باعث تکرار شود، مانند واحد که به انضمام واحدی دیگر عدد یک را تکرار می کنند، و به این اعتبار عدد یک را ( ضعف ) و عدد دو را ( ضعفان ) می خوانند، و همچنین عدد دو را که زوج است ( زوجین ) می گویند. در قرآن کریم هم این دو اعتبار به کار رفته ، در آیه مورد بحث عذاب دو چندان را ( ضعف ) ، و در آیه ( ضعفین من العذاب ) آن را ( ضعفین ) خوانده .
...
[مشاهده متن کامل]

( تفسیر المیزان )

وهن . . . سستی . . . .
نزاریدن = نزاز و ضعیف شدن.
م. ث
بدون پروتئین، بدن می نزارد.
نزاراندن = نزار و ضیف کردن.
م. ث
این بیماری، بدن را طوری می نزاراند که به مرگ می انجامد.
ضعفیدن = ضعیف شدن.
م. ث
بکارگیری بی - در - و - پیکر واژگان بیگانه، باعث می شود تا زبان فارسی بِضعفد.
ضعفاندن = ضعیف کردن.
م. ث
این دارو، راژمان ( سیستم ) ایمنی تو را می ضعفاند.
ضَعف
گُمان می رَوَد واژه ای ست اَرَبیده که َدر پارسی به چِهرِ زَف بَرگُفته می شَوَد .
زَ : پیش وَندی ست که به رُخسارهایِ گونه گون دَر پارسی گُفته وُ نِوِشته می شَوَد :
اَز : مانَندِ : اَز خانه بَرآمَدَم.
...
[مشاهده متن کامل]

آز :آزمودَن: بیرون اَز اَندازه مودَن
زُ : زُدودَن : بیرون اَز اَندازه دودَن
زا : زا به راه : اَز راه بیرون شُدَن
زادَن : اَز زِهدان بیرون شُدَن
آزاد : با زاده شُدَن بیرون آمَدَن
آز : بیش اَز اَندازه خواستَن ( خاهیدَن )
زَبون : بیرون اَز بون ؛ بون = بودَن ، خوبی ، خوشی
بون : هَم ریشه با بُن دَر پارسی ، اِبن دَر اَرَبی ، بِن دَر اِبری ، von دَر آلمانی وَ bueno , bene دَر زَبان هایِ لاتینی یا رُمَنی.
ضَف / زَف / زَپ / زَپُر/زِپُر = بیرون اَز پُری وَ فَربه ای
واژه ای دیگَری دَر پارسی هَست که می تَوانَد با ضَعف هَم ریشه یا دِگَریده شُده باشَد :
شَفت : دَر شَفتالو ، آلویی شَفت = نَرم ، شُل ، آبدار، شیرین ( شیلین )
شِفت : دَر رَژه یِ : او بِسیار شِفت اَست = شُل و وِل اَست
شِفته : مَلاتی که دَر ساختِمان سازی اَز آمیختِ خاک یا ساروگ یا آهَک یا گَچ با آب دُرُست می کُنَند که به چِهرِ گِل دَر می آیَد.
رَوَندِ دِگَرگَشت :
ضَعف < ضَف < زَف
ضَعف < ضَف < زَف < شَف < شَفت
واژه نامَک :
آز = حِرص ، طَمَع
رَژه = جُمله
شیرین : نَه مانَندِ شیر بَساکه شیلین : مانَندِ شیل
شیل = شَلپ ، قَند ( غَند ) ، شِکَر
شیرین � شیلین ، شَلپین ، غَندین ، شِکَرین

ستوه
به زبان کردی: لاوازی
این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
نَئیز ( اوستایی: نَئِزَ nae - za )
لاواز ( کردی: لاوازی )
کلیبتا klibatã ( سنسکریت )
ناتوانی، سستی ( پارسی دری )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس