شهد

/Sahd/

مترادف شهد: انگبین، حلاوت، شکرین، شیرینی، عسل

متضاد شهد: شرنگ

معنی انگلیسی:
honey, nectar, honey-dew, ambrosia, bleed, juice, liquor, treacle, honey(comb)

فرهنگ اسم ها

اسم: شهد (دختر) (عربی) (تلفظ: šahd) (فارسی: شهد) (انگلیسی: shahd)
معنی: ماده ی قندی مذاب یا مایع، عسل، شیرینی، عصاره ی میوه که بر اثر جوشیدن غلیظ شده است، ( در قدیم ) ( به مجاز ) هر چیز دلپذیر و مطبوع
برچسب ها: اسم، اسم با ش، اسم دختر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

شهد.[ ش َ ] ( ع اِ ) انگبین با موم. ج ، شِهاد. ( منتهی الارب ). ابومنصور. ( السامی فی الاسامی ) ( مهذب الاسماء ). عسل که هنوز در موم باشد. ( از بحر الجواهر ). انگبین ناپالوده. ( مهذب الاسماء ). انگبین سپید. ( زمخشری ). انگبین. ( دهار ). انگبین است و بعربی عسل گویند. ( برهان ).عسل تا آنگاه که به موم آمیخته است و مصفی نشده. ( یادداشت مؤلف ). انگبین با موم. شهدة اخص است از آن وبا لفظ ریختن مستعمل است. ( آنندراج ). ابواللیث گوید: عرب عسل را مادامی که موم از او جدا نکرده باشد شهد گوید و محمدبن سلام گوید: اهل عالیه از بلاد شام زهررا سُم و شَهْد را شُهْد گویند و بنی تمیم سَم و شَهْد گویند. ( از ترجمه صیدنه بیرونی ) :
دِفْلی است دشمن من و من شهد جان نواز
چون شهد طعم حنظل و خوره کجا بود.
دقیقی.
زمانه به یکسان ندارد درنگ
گهی شهد ونوش است و گاهی شرنگ.
فردوسی.
ز پیمان و سوگند و پیوند و عهد
تو اندر سخن پاسخش کن چو شهد.
فردوسی.
ای آنکه نخوردستی می گر بچشی زان
سوگند خوری گویی شهد و رطب این است.
منوچهری.
شعر حجت را بخوان ای هوشیار و یادگیر
شعر او در دل ترا شهد است و اندر لب لبن.
ناصرخسرو.
زنبورخانه ای دید وقدری شهد یافت. ( کلیله و دمنه ). من دنیا را بدان چاه... مانند کردم... و چشیدن شهد... را به لذات این جهانی. ( کلیله و دمنه ). چون خمره شهد مسموم است چشیدن آن کام خوش کند لیکن عاقبت به هلاکت کشد. ( کلیله و دمنه ).
ویحک آن موم جدامانده ز شهدم که کنون
محرم مهر سلیمان شدنم نگذارند.
خاقانی.
شهد کز حلق بگذرد زهر است
نام آن زهر پس عسل منهید.
خاقانی.
باد نوروز چون رسد بر گل
شهد تر چون شراب میچکدش.
خاقانی.
نه هر جا شکر باشد و شهد و قند
که درگوشه ها دام باز است و بند.
سعدی.
داروی تلخ نصیحت به شهد ظرافت برآمیخته. ( گلستان ).
عیش در زیر فلک با خاکساران مشکل است
شهد نتوان در میان خانه زنبور ریخت.
صائب.
- با شهد حنظل آمیختن ؛ دوستی و صفا را با ستیزه و دشمنی درآمیختن. نیک و بد را درهم کردن :
بدو گفت کاین چیست کانگیختی
که با شهد حنظل بیامیختی.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

عسل، انگبین، شهاد
( اسم ) ۱ - انگبین عسل . ۲ - شیرینی.
نام ناحیه ای یا رودی و یا به تعبیر قدما دریایی است .

فرهنگ معین

(شَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - عسل . ۲ - شیرینی .

فرهنگ عمید

عسل، انگبین.

فرهنگستان زبان و ادب

{nectar} [زیست شناسی- علوم گیاهی] مادۀ شیرینی که از غده های خاصی در برخی از اندام های گیاهان ترشح می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی شَهِدَ: گواهی داد - شهادت داد
معنی قَائِمٌ: ایستاده -برپا -پا بر جا- ثابت قدم-قیام کننده (کلمه قیام بر وزن فیعال می باشدو قیام بر هر چیز به معنای درست کردن و حفظ و تدبیر و تربیت و مراقبت و قدرت بر آن است ،چون قیام به معنای ایستادن است ، و عادتا بین ایستادن و مسلط شدن بر کار ملازمه هست ودر فارس...
معنی قَوَّامِینَ: بسیار قیام کنندگان - بسیاربر پا دارندگان(کلمه قیام بر وزن فیعال می باشدو قیام بر هر چیز به معنای درست کردن و حفظ و تدبیر و تربیت و مراقبت و قدرت بر آن است ،چون قیام به معنای ایستادن است ، و عادتا بین ایستادن و مسلط شدن بر کار ملازمه هست ودر فارسی هم ...
ریشه کلمه:
شهد (۱۶۰ بار)

دانشنامه عمومی

شَهد ( به فرانسوی: nectar ) مایعی مملو از قند است که درون گل ها، به منظور جذب جانوران گرده افشان تولید می گردد یا در خارج از گل ها برای تغذیه جاندارانی که با گیاه رابطه همیاری دارند تولید می گردد. شهد توسط غده هایی به نام شهددان ( به انگلیسی: nectary ) تولید می گردد.
نوشگاه عضو ترشح کننده نوعی ماده قندی بنام نوش است که بر روی نهنج گل به صورت برجسته یا به شکل حلقوی ( در قسمت داخل یا خارج پایه پرچم ها ) دیده می شود یا آنکه ممکن است به صورت صفحه قرصی شکل و غیره در آید. در بعضی گیاهان تیره آلاله جام گل از تغییر شکل پرچم ها به اعضای مولد نوش که کم و بیش ظاهر گلبرگ مانند دارند، حاصل می شود.
شهد از نظر اقتصادی ماده ای با ارزش است زیرا برای تولید عسل توسط زنبوران به کار گرفته می شود گذشته از این، شهد در کشاورزی و باغبانی هم مفید است و کاربرد دارد چرا که بسیاری از پرندگان شکارچی حشرات مضر همچون مرغ مگس خوار و پروانه ها از شهد تغذیه می کنند.
• آشپزی باستانی یونان
• المپ
• بوم شناسی حشرات
• عسل
• فیزیولوژی گیاهی
• گرده افشانی
• گل ها
• گیاه شناسی
• اسطوره شناسی یونانی
مقاله های بدون منبع
• همه مقاله های بدون منبع
• مقاله های دارای واژگان به زبان فرانسوی
عکس شهدعکس شهدعکس شهدعکس شهد
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

نوش

مترادف ها

ooze (اسم)
چکیده، جریان، شهد، لجن زار، جاری، شیره، لجن، بستر دریا، لای، رسوخ

ambrosia (اسم)
شهد، مهدی بهشتی

nectar (اسم)
شهد، شربت، نوش، شراب لذیذ خدایان یونان

honey (اسم)
شهد، معشوق، عزیز، عسل، انگبین

molasses (اسم)
شهد، شیره، ملاس، شیره قند

فارسی به عربی

دبس , رواسب طینیة , سلسبیل , طعام لذیذ , عسل

پیشنهاد کاربران

شیرینی ، عسل
شهد فائق: بهترین عسل، بهترین شیرینی
شهد: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
آپیتن āpitan ( پهلوی )
رنگال rangāl ( کردی )
فقط میتوانم بگویم شهد با انگبین / شیره / شیرابه / نوش یکی میباشد
ریشه شناسی
انگبین = انگ ( همان هنگ و به چمار جمع می باشد = ایضاً فشرده اینجا کاربرد دارد ) گوین یا گون همان گیاه میباشد => انگبین یا انگوین = عصاره و جمع شده گیاه
...
[مشاهده متن کامل]

شیره / شیر / شار / سار از جاری شدن آمده و هر چیز جاری شده ای ابکی یا همان شیری می باشد ( توجه اینکه شیرین یعنی آبی و نه قندی اما در گذر زمان دگر چم یافت ) پس شیر یا شیره یعنی مایع و ابکی
نوش = از نوشیدن و نیش یا نش آمده ( همچون نشست ) و به چم قرار گرفتن است وفتی چیزی را مینوشید در خود قرار میدهد و نیش هم یعنی قرار گرفته که در بدن قرار میگیرد / نشستن هم یعنی جلسه یا جلوس کردن یا قرار گرفتن
با سپاس

نوش
. . .
شهد
" سَهیستَن" با بُن کنونیِ " سَه" در زبانِ پارسیِ میانی - پهلوی به چمِ " به نظر آمدن، نمایان شدن" بوده است. این کارواژه در زبانِ پارسیِ کُنونی به دیسه یِ " سَهِستَن" در آمده است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
...
[مشاهده متن کامل]

تکواژهایِ کارواژه یِ " سَهِستَن":
1 - سَه:
"سَه" از کارواژه یِ " سَهستَن"، برآمده از واژه هایِ " سَد ( پارسیِ کُهن ) ، سَند ( اوستایی ) " بوده است.
" سَد/سَند" به چمهای زیر بوده اند:
1. 1 - نمایان شدن، پدیدار شدن
2. 1 - دیده شدن
3. 1 - به نظر آمدن، به نظر رسیدن، به نظر می رسد ( که ) - ، انگار ( که ) -
نمونه:به نظر می رسد ( =انگار ) که آنها دارند کتک ( ضربه ) می زنند، ( ولی ) آنها نمی زنند.
4. 1 - جلوه کردن، به نظر رسیدن، ظاهر شدن، نمودار شدن، نمود یافتن
نمونه: ( زیاد ) بنظر نمی رسد که چه کاری توسط من انجام شده است.
5. 1 - به نظر می رسد - ، اینطور به نظر می آید - ، ( برایِ او ) انگار اینگونه است ( که ) - ، برای او باورکردنی است ( که ) -
6. 1 - پَسَند آمدن یا مورد پسند بودن، ( چیزی ) به دل نشستن، خوشایند بودن یاخوش آمدن
2 - "ستَن"
نشانه یِ مصدریِ " ستَن"
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
نکته1:
چنانکه از فرتورِ زیر پیداست، mp. sahet: videtur نشاندهنده یِ این است که:
در زبانِ پارسیِ میانه واژه یِ " سَهیت" به چمِ " به نظر می رسد، به نظر می آید" بوده است.
( mp کوتاه شده یِ "پارسی میانه" است. )
نکته2:
در اوستایی واژه یِ " سَذا" به چمهایِ
1 - " ظهورِ، پدیدار شدنِ، برآمدنِ، طلوعِ تودگانِ ( =اجرامِ ) درخشانِ آسمانی"
2 - خوشآیندی ( خوش آمدن ) ، دلپسندی، خُرسندی ( رضایتمندی )
بوده است. چنانکه در یکی از فرتورهای زیر پیداست، کریستین بارتولومه واژه یِ " سَذا" را برابرِ " Aufgehen" دانسته است که در زبانِ آلمانی به چمِ " برآمدنِ ( خورشیدو. . . ) " است ولی در نبیگِ " فرهنگ واژه های اوستا" این واژه به نادرستی به چمِ " فرورونده، غروب کننده" آمده است؛به هر روی این واژه با " نمایان شدن" پیوند دارد که "برآمدَن" را به روشنی بازنمایی می کند.
نکته 3:
چنانکه روشن است، "سَند/سَد" با واژه یِ " پَسَند" در پارسی نیز همریشه هستند.
نکته 4:
واژگانِ "videri، videtur " با واژه یِ " video" همریشه هستند. ازآنجایی که واژگانِ " سَد، سَند" با " videri " و واژه یِ پارسیِ میانه یِ " سَهیت" با "videtur" هممعنا می باشند، پس به آسانی می توان برابری درخور از کارواژه یِ " سَهِستَن" برای " video ویدئو" پیدا نمود.
نکته 5:
واژگانِ " شاهد، شهید، شهود، مشهود و. . . " در زبانِ عربی از ریشه یِ " شَهِدَ" هستند که خودِ " شَهِدَ" برگرفته از واژه یِ " سَهیت" و " سهیستَن" در زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی بوده است. ( دگرگونیِ آواییِ ( س/ش ) در زبانها رواگمند ( =رایج ) بوده است. )
ولی باید بدانیم که در زبانِ پارسی نبایست واژگان بر وزنهای عربی بکار روند؛چراکه در زبانِ پارسی تکواژها فروشکافته نمی شوند ولی در عربی چنین هست.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشتها ( references ) :
1 - رویه هایِ 1395 و 1409 از نبیگِ " فرهنگِ واژه هایِ اوستا"
2 - بخشِ 1559 و 1560 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ زبانِ ایرانیِ باستان" نوشته یِ "کریستین بارتولومه"

شهدشهد
عسل شیرین
شهد، عربی است. پارسیِ آن، برخی از این ها می تواند باشد:
شیره
نوش
نوشه
چکیده
شیرابه
اَفشُره
فشرده
پارسی را پاس بداریم.

بپرس