شرق. [ ش َ رَ / ش َ رَ ق ق ] ( اِ صوت ) صدای به هم خوردن دو چیز. ( یادداشت مؤلف ). - شرق دست ؛ آوایی که از خوردن کف دست به جایی آید، همچون : سینه زدن و غیره. ضرب شست : گاه بگشوده گریبان ، روز تا شب سینه را در معابر از شرق دست گلگون می کنند.
ملک الشعراء بهار.
- || کنایه از لیاقت و کفایت و حسن اداره و کاربری است : با این درآمد کم من این خانه را با شرق دست اداره می کنم. ( لغات عامیانه جمال زاده ). - شَرَق شَرَق یا شَرق ُ شَرق ؛ تکرار صوت خوردن چیزی به چیزی. رجوع به شرق شرق در ردیف خود شود. - شرق و شروق ؛ اسم صوت است و صدای برخورد دو چیز با یکدیگر را می رساند. ( فرهنگ لغات عامیانه ). - شرقی و شروقی ؛ ترکیبی است نظیر شرق و شروق ، منتهی بیشتر در مورد بیان کیفیت و شدت کتک کاری و ضربه هایی نظیرسیلی و مانند آن بکار می رود. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). شرق. [ ش َ ] ( ع مص ) برآمدن آفتاب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( از مهذب الاسماء ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). تابان شدن و برآمدن آفتاب. ( آنندراج ). || شکافتن گوش گوسپند را. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). شکافتن گوش گوسپند و بره را. ( از اقرب الموارد ). گوش گوسپند بشکافتن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || غوره برآوردن خرمابن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || چیدن و درویدن ( میوه ) را. ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ضعیف شدن روشنی آفتاب یا نزدیک غروب رسیدن آن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || در گلو ماندن چیزی. ( از آنندراج ). شرق. [ ش َ رَ ] ( ع مص )شکافته گوش شدن گوسپند به درازا. || به گلو ماندن آب و خدو. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). آب در گلو بماندن. ( بحر الجواهر ). در گلو گرفتن آب و جز آن. ( یادداشت مؤلف ). شراب و جز آن در گلو گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || سرخ شدن چشم کسی : شرق الدم فی عینه. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خون ماندن در چشم کسی. || سخت سرخ شدن چیزی. || سرخ شدن چهره کسی از شرم و خجالت. ( از اقرب الموارد ). || ضعیف شدن روشنی آفتاب. || نزدیک رسیدن غروب آفتاب. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || اندوه و غصه ناک شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || تنگ شدن سینه کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || واقع شدن شر در بین کسان : شرق ما بینهم بشر؛ وقع الشر بینهم. || بازداشتن زمین آب را از جریان در روی آن. || پرخون شدن زخم. ( از اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
بر آمدن آفتاب، جای بر آمدن آفتاب، خاور، نزدیک، شرق اقصی:خاوردور، شرق اوسط:خاورمیانه ۱ - ( مصدر ) بر آمدن آفتاب . ۲ - جای بر آمدن آفتاب مشرق خورشید . ۳ - ممالکی که در مشرق کره زمین هستند مجموع کشورهای آسیایی . ۴ - روشنی آفتاب - سپیدی جمع : اشراق . جمع شریق یا غرقی
فرهنگ عمید
۱. جای برآمدن آفتاب، خاور. ۲. (اسم مصدر ) برآمدن آفتاب. ۳. (جغرافیا ) کشورهایی که در مشرق کرۀ زمین هستند. * شَرقِ ادنی: [قدیمی] خاور نزدیک. * شَرقِ اَقصی: [قدیمی] خاور دور. * شَرقِ اَوسَط: [قدیمی] خاورمیانه.
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] شرق از جهات چهارگانه، و به سمت طلوع خورشید گفته می شود و عنوان یاد شده به مناسبت در باب طهارت به کار رفته است. تخلی رو و پشت به قبله جایز نیست و به قول مشهور، ترک آن بااندکی انحراف از قبله به راست و چپ محقق میشود؛ لیکن از برخی قول به وجوب روکردن به سمت شرق یا غرب نقل شده است که لازمه آن حرمت تخلی مابین مشرق و مغرب است. البته مشهور امر رو به مغرب یا مشرق کردن هنگام تخلی را- که مفاد برخی روایات است- حمل بر استحباب کردهاند؛ زیرا لازمه رو و پشت نکردن به قبله در مناطق واقع در شمال مکه، رو به مشرق یا مغرب کردن است.
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱۷(بار) (به فتح ش،ر) و شروق. طلوع آفتاب. اشراق: روشن شدن (مجمع - مفردات) . زمین به نور پروردگارش روشن شد. مشرق: اسم مکان است یعنی محل طلوع . شرقی چیزیکه منسوب به شرق است (ناحیه شرقی - طرف شرقی) . درخت میوه اگر در وسط باغ باشد پیوسته آفتاب گیر بوده میوهاش کاملا میرسد بر خلافآن که در شرق و غرب باغ بوده باشد گویند مراد از آیه چنین درختی است. . ظاهراً منظور ناحیه شرقی معبد بیت المقدس است یعنی از اهلش در مکان شرقی کناره گرفت. مراد وقت اشراق شمس است . مشرق به صیغه فاعل کسی است که وارد وقت طلوع شود . در حالیکه به وقت طلوع آفتاب داخل میشدند صیحه آنها را گرفت ایضاً آیه 60. شعراء. * . یعنی همه زمین مال و ملک خداست زیرا اگر کره زمین را در نظر بگیریم نصف آن مشرق و نصف دیگر مغرب است در وسط فقط یک چیز اعتباری میماند و شرق و غرب همه آن را شامل میشود. درآیه به طور تغلیب مشرقین آمده و در آیه . ظاهراً مراد از «اَلْاَرْض» ارض فلسطین است . مشرق، مشرقین، مشارق ، ، . در توجیه مفرد و تثنیه و جمع آمدن مشرق و مغرب معروف است، غرض از مشرقین و مغربین، مشرق و مغرب زمستان و تابستان است، منظور از مشارق و مغارب مشرق و مغرب روزهای سال است که آفتاب هر روز از یکی طلوع و در یکی غروب میکند. نا کفته نماند: مشرق و مغرب معلوم است ولی مراد از مشرقین و مغربین شاید مشرق و مغرب آفتاب و ماه باشد. آقای محمد امین سلدوزی رفیق دانشمندم احتمال دادهاند که مشرق و مغرب جنّ و انس است که سوره رحمن درباره آن دو است و پیوسته هر دو را مخاطب قرار میدهد. امّا مشارق و مغارب: هر جای زمین مشرق و مغرب است زیرا زمسن در اثر حرکت وضعی. شب و روز پیوسته در اطراف آن میگردد مثلا ممالکاپون، کره، چین، کشمیر، افغانستان، ایران، عراق، عربستان، سودان، اگر از ژاپون حساب شود هر یک در غرب دیگری و اگر از سودان حساب شود هر یک در مشرق دیگری قرار گرفتهاند. پس هر یک نسبت به ما قبل مغرب و نسبت به ما بعد مشرق اند. بدین ترتیب تمام سطح زمین هم مشرق و هم مغرب اند، مراد از مشارق و مغارب باید اینها باشند. میتوان دانست و میشود گفت: منظور مشارق و مغارب تمام ستارگان است. در صافی ذیل «رَبُّ الْمَشْررقَینِ...» از احتجاج نقل شده که از امیر المؤمنین علیه السلام از این آیه سؤال شد فرمود: مشرق زمستان علیحده و مشرق تابستان علیحده است آیا این را از قرب و بعد آفتاب نمیدانی؟ و فرمود امّا قول خداوند «رب المشارق و المغارب» برای آفتاب سیصد و شصت برجی است که هر روز از یکی طلوع و در دیگری غروب میکند...» صحت حدیث معلوم نیست و در آن تغییر تدریجی محل طلوع و غروب آفتاب در نظر است.
شَرق یا خاوَر یکی از چهار جهت اصلی است که در نقشه ها به طور قراردادی معمولاً به سوی راست است. خاور، نقطه مقابل باختر است و °۹۰ با شمال و جنوب اختلاف زاویه دارد و خود در زاویه °۹۰ جای دارد. این سو، سویِ برآمدن خورشید است. «شرق» ریشه در زبان عربی دارد و برابرِ فارسیِ آن «خاور» است. گرچه در ابیات رودکی و شاهنامه، [ ۱] باختر به عنوان شرق و خاور به عنوان غرب نام برده شده است ولی در دیگر نوشته های سده های میانه خاور به معنای شرق و غرب معرفی گشته است. [ ۲] رودکی می گوید مِهر ( خورشید ) به سوی خاور می شتابد و پنهان می شود که می نمایاند او خاور را در معنای غرب دانسته:[ ۳] فخرالدین اسعد گرگانی ریشهٔ واژهٔ خراسان را مرتبط با «جایی که خور ( خورشید ) از آنجا می آید» می داند که شرق است:[ ۴] در نوشته های امروزی نیز خاور در معنای شرق به کار می رود و باختر در معنای غرب. طبق قرارداد، سمت راست نقشه، شرق است. این قرارداد با این معیار است که شمال را در بالا باشد. برای رفتن به شرق با استفاده از قطب نما برای ناوبری، یک یاتاقان یا آزیموت باید روی ۹۰ درجه تنظیم شود.
شرق (شبکه تلویزیونی). شرق تیوی یه انگلیسی : ( Shargh Tv ) ( پشتو: شرق ) یک کانال تلویزیونی خصوصی به زبان پشتو در افغانستان است که در جلال آباد افغانستان مستقر است و متعلق به شبکه شاخه و بنیانگذار آن شفیق الله شایق است. [ ۱] [ ۲]
شرق (شهرستان قره سو). شرق ( به لاتین: Shark ) یک روستا در قرقیزستان است که در شهرستان قره سو ( قرقیزستان ) واقع شده است. [ ۱] شرق ۲۱٬۱۲۰ نفر جمعیت دارد. [ ۲]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف
دانشنامه آزاد فارسی
شرق (east) یکی از چهار جهت اصلی در قطب نما، نشان دهندۀ بخشی از افق و محل طلوع خورشید. وقتی روبه شمال می ایستیم، شرق در سمت راستِ ما قرار دارد. خورشید، و بنابراین شرق، در ادیان گوناگون جایگاه ویژه ای دارد. معابد باستانی محراب هایی در سمت شرقی داشتند تا بتوانند مراسمِ قربانی و دیگر مراسم را رو به خورشیدِ در حال طلوع اجرا کنند. در قرن ۲م، برای مسیحیان رسم شده بود روبه شرق عبادت کنند و اجساد مردگان را هم درحالی دفن کنند که پای آن ها روبه شرق باشد تا در رستاخیز عیسی مسیح، روبه سمتی باشند که مسیح از آن سمت خواهد آمد.
شَرْق: شرق به معنای نزدیکی خورشید است، چرا که خورشید با طلوع از مشرق به سمت ما نزدیک تر می شود. "وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا" یعنی نور خدا در روز قیامت به زمین خیلی نزدیک می شود. وقتی می گویند ... [مشاهده متن کامل]
فلان عارف اشراقات ربّانی دارد یعنی به انوار الهی خیلی نزدیک شده است. به سه روز بعد از عید قربان در حج ایام تشریق گویند. مهمترین مناسک حج، چون قربانی و رَمْی جَمَرات در آن انجام می شود که انسان را به خدا نزدیک می کند.
چهار سوی در زبان پارسی: ۱: باختر: شمال. ۲: نیمروز: جنوب. ۳: خورآی: شرق. ۴: خاور: غرب. یادآوری: دوستان گل من، این چهار سوی در زبان پارسی است لیک پس از یورش تازیان به ایران، برخی از این واژگان جابجا به کاررفتند، انگار که کاربرد درست واژگان پارسی داشت فراموش می شد چنان که: ... [مشاهده متن کامل]
( خاور: شرق ) ( باختر: غرب ) این همان کاربرد نادرست است☝️
با درود بر هموندم! فرهنگستان ادب پارسی! بسی شگفت آور است که برخی پافشاری در واچ گردانی واژگان پارسی دست می یازند و هاتا این به برخی از واچ نامه ها نیز کشیده شده که جای خاور و باختر را با هم جا بجا میکنند، رودکی پدر چامه سرای پارسی زبانان یک هزاره پیش چنین گوید: ... [مشاهده متن کامل]
مهر دیدم بامدادان چون بتافت از خوراسان سوی خاور می شتافت! و عنسری ( عنصری ) هم چنین گوید: چو روزی که بودش به خاور گریغ ( گریز ) . امید است در پاسداری زبان و ادب پارسی موشکافانه کوشا باشیم! این زبان و فرهنگ کتامی پاترمی ( هویت ملی=برگه شناسایی ) ماست.
شرق ( انگلیسی: The East ) فیلمی هیجانی به کارگردانی زال باتمانقلیچ است که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد. • بریت مارلینگ در نقش سارا ماس/جین آون • الکساندر اسکارشگرد در نقش بنجی • الیوت پیج در نقش لزی ... [مشاهده متن کامل]
• پاتریشا کلارکسون در نقش شارون • توبی کبل در نقش دوک/توماس آیرس • جولیا اورموند در نقش پیج ویلیامز • شایلو فرناندز در نقش لوکا • جیسون ریتر در نقش تیم • دنیل مک دونالد در نقش تس • بیلی اسلاتر در نقش تراور مأمور فدرال • ویلبور فیتزجرالد در نقش رابرت مک کیب
شرقّانیدن:به صدا درآوردن دراثر فشاردادن مفاصل انگشتان دست بهم، درهم پیچاندن انگشتان دست طوری که صدای ترق تروق شان بلند شود نمونه:مفاصل انگشتان رابه یک تاب سخت درهم شرقّانید ( کلیدر ج۶ص۱۶۲۱ ) محمدجعفر نقوی
شرق= ( East ) =برابر پهلوی ( Ōšastar= Xwarāsān ) : باختر، اُوشَسْتَر، خورآسآن. غرب= ( west ) :برابر پهلوی ( Došastar=Xwarōfr�n=Xwarwarān ) :دُوشَستَر، خوروران، خوروران، خاور. جای بسیار شگفتی است که در بسیاری از فرهنگ نامه ها که اندر واپسین سده در ایران و هندوستان نوشته و گردآوری شده واژه ی ( خاور ) که برابر ( خوربر ) و برابر تازیش ( غرب ) را برابر با شرق نهاده اند. ... [مشاهده متن کامل]
پدر چامه سرای پارسی رودکی وزورگ چنین گوید: مهردیدم بامدادن چون بتافت از خوراسان سوی خاور می شتافت همان گونه که رودکی واژه ی خورآسآن پهلوی را برابر شرق و خاور را برابر غرب آورده است. عنصری دیگر چامه سرای پارسی نیز چنین سراید: چو روزی که بودش به خاور گریغ ( گریز ) . آرِش دیگر شرق: روشنایی، شید.
🇮🇷 واژه ی برنهاده: خاور 🇮🇷
واژگان ( شمال، جنوب، شرق، غرب ) تماما دارای ریشه پارسی هستند. همچنین در گذشته در پارسی از واژگان ( اپاختر، نیمروز ( رپیت وین ) ، خاور، باختر ) بهره میبردند واژه اَربی ( =عربی ) شمال دارای ریشه پارسی است. ... [مشاهده متن کامل]
۱ - شمال: از واژه پارسی ( شم، چم، زم، دم ) به معنی سردی و سرما گرفته شده است مانند: شمیران، چمران، زمزم، زمستان، دمیدن و. . . که دارای یک معنای سرد و سرما هستند ۱ - اپاختر: در پارسی در گذشته ( اپاختر ) میگفتند که واژه اپاختر از دو بخش اپ ( بالا ) و اختر ( ستاره ) ساخته شده است و به معنی ستاره شمالی میباشد. ۲ - جنوب: واژه اَربی جنوب هم از واژه پارسی پهلوی ( دَنب ) به معنی جنب، کنار، ته و پایین گرفته شده است. ۲ - رپیت وین ( نیمروز ) : در زبان پارسی پهلوی دو واژه ( رپیت وین ) و ( نیمروز ) برای سوی پایین به کار میروند که هر دو به معنی میانه روز هستند. ۳ - شرق: واژه اَربی شرق همریشه با واژه پارسی ( چراغ ) و واژه سانسکریت ( سوراج ) است به معنی روشنایی. نکته: ( سدا های /چ/ و /ش/ همواجگاه هستند و میتوانند جابجا شوند ) نکته: زبان اَربی نویسه و سدای ( چ ) ندارد و آنرا با ( ش ) جابجا میکند. ۳ - اوش استر ( خورآسان ) ، خاور: اوش به معنی بیرون آمدن ( تلو ) و بیرون رفتن ( مرگ ) است. تلو=طلوع اوش استر یعنی جای بیرون آمدن نور. واژه خورآسان از دو بخش خور و آسان ( بالا آمدن ) ساخته شده است. به مکان تلوِ خورشید ( خاور، شرق ) خورخاست، خورخیز هم میگویند. ۴ - خوربران ( باختر ) : خوربران به معنای جایی است که خورشید به آنجا بُرده و ناپدید میشود. ۴ - واژه اَربی غرب هم از واژه پارسی ( گور ) به معنی فرو رفتن گرفته شده است. در پارسی به غرب ( باختر ) نیز میگویند مانند سروده فردوسی که میگوید: - چو خورشید در باختر گشت زرد/ شب تیره گفتش که از راه گرد پَسگشت ( =مرجع ) : برگه31 از نبیگِ ( ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی ) نوشته مجید قدیمی ( نوبت چاپ:یکم1401 ) .
برپایه نسک ریشه واژگان فارسی، الفیده دکتر علی نورائی، اشراق و شرق و مشرق برامده از واژه فارسی میانه Čirāg و فارسی دری چراغ هستند.
می دانیم که هدف از زدودن فرهنگ ایرانی از واژگان نامأنوس، برتر انگاشتن خود بر دیگری نیست بلکه برای آن است که خویشتن را ارزان به دیگری نبازیم، حتی برخی پیوندهای خود با دیگری را پیدا کنیم و بر دانش یکدیگر بیفزاییم. زنده داشتن ریشه یا هویت و نگهداشت پایه های فرهنگ تا حد معقول از وظایف طبیعی ماست. در قرآن مجید، سخن از آن است که انسانها در شاخه های گوناگون، بر دیگری دارای فضیلت ذاتی نیستند و این تفاوتها برای تعریف و شناخت نزد یکدیگر، کاستن از خودپرستی در ضمن کاستن از بیگانه پرستی است. گاه به ایرانیان چنین انگ زده می شود که از میان مردمانی بس سردرگم و مجوسانی جادوپیشه برخاسته اند که حتی چهار سوی جغرافیایی خود را به درستی نمی شناسند. چنین پنداری، پایه و اساس درست ندارد. چگونه ایرانیان با هنر سحر و جادو بدون پیشرفت در علوم پایه مخصوصا جغرافیا، توانستند به فتوحاتی کم نظیر دست یابند و از آن مهمتر بصورت کم نظیرتر به حفظ بلندمدت فتوحات و آبادانی در آن گستره پرآشوب بپردازند. ... [مشاهده متن کامل]
پهنه ایران بزرگ یا فلات ایران، بیشتر به یک مستطیل یا کمربندی پر چین و ناهموار شباهت دارد که طول یا درازای کمر آن از شرق با دشتهای ترکستان ( توران ) و از غرب با دشتهای شامات ( روم ) جدا می شود. شمال آن را می توان از میان کوهستان آلتای تا فراسوی البرز و قفقاز، بلند و برجسته دید و جنوب آن، پایین دست و ساحل نشین است و به دریای بیکران هند می پیوندد. شاید به همین سان است که هنوز مردمان این کمربند، گاه شمال را به بالادست و جنوب را به پایین دست یاد می کنند. چهارسویه یا چلیپا در نگاره سنگ های هخامنشی مخصوصا نقش رستم بخوبی نمود دارد. در قرآن به این موضوع اشاره می شود که یاران دیرین خدای یکتا، بیش از سیصد سال، درازکشیده پس و پیش خود را به سوی شرق و غرب می گردانند؛ از اینرو سر و کف پای آنها رو به سوی شمال و جنوب است. در سنگ نگاره ها برخی شهریاران ایران به سان چنین الگویی دیده می شوند. چهره شاهان، معمولا به سوی شرق ترسیم شده است و چون بر صفحاتی تخت، کشیده شده اند، می توان پشت آنها را مغرب، بالای آنها را شمال و پایین شان را جنوب انگاشت. هنوز مردم گیلان به سرزمینهای دو سوی غرب و شرق سپیدرود، بیه پس و بیه پیش می گویند. پیش می تواند در فرهنگ ایران به معنای شرق باشد همچنان که پس، معنای مغرب را می رساند. نام دیگر شرق و غرب، بام و شام است. معمولا نمای اصلی ایوان یا پیشانی طولی ساختمانهای کهن، به سوی مشرق یا بام یا خاور می باشد. لذا طول پشت یا پس آنها ( پشت خانه ) به سوی مغرب می شود و چون ساختمانها بیشتر به حالت مستطیل هستند، عرض بالایی به سوی شمال قرار دارد و عرض پایینی به سوی جنوب. واژه معادل آن دو عرض در فارسی، بر ( بالاسر ) و بیخ ( پایین سر، بُن، ریشه و پایه ) می باشد. چون بر در فارسی، خود به معنای بالا بودن است، ما شاید بجای بیخ، آن بر یا برِ پایین را به زبان آوریم، اما معمولا برِ بالا را به کار نمی بریم. جنوب در زبان عربی نیز به مفهوم پایین است و اگر به سوی شرق، قرار بگیریم، جنوب برابر با یمین یا سمت راست ( right ) و شمال برابر با یسار و سمت چپ می شود. نام یمن از جنوبی بودن یا گوشه راست آن سرزمین گرفته شده است که در شاهنامه، به عنوان هاماوران ( برِ همای یا شاید بر حمیریان ) یاد می گردد. در متون باستانی ایرانیان، واژه باختر ( اپاختر ) ، بیشتر برجسته شده است. اهمیت واژه باختر در این است که بر اساس شواهد و اسناد گوناگون باستانی، ایرانیان نخستین از آن بر آمده اند. برخی بر این پندارند که باختر در برابر خاور، به معنای غرب است اما در اوستا باختر در برابر جنوب آمده و سخن از آن است که مردمان آنسو از گزند دیو سرما و گرسنگی به سوی نیمروز ( نصف النهار ) می شتابند و چون بعدها آلوده به پلیدیهای آموزه های دیوپرستان می شوند، راه پیرایش دین و بازیابی آیین راستی را می جویند. نخستین پناهنگاه مهم دین پیرایگان نیز باختر بوده است. احترام عنوان باختری بودن بر اهمیت تاریخی شهر بلخ دستکم از روزگار هخامنشیان، سایه می افکند. بر اساس متون هخامنشی و اوستایی، باختر به معنای شمال یا همان بر بلند است. جالب این که برخی انبیای پیشاابراهیمی نیز از گزند اقوام ساحل نشین جنوبی به سرزمین های شمالی پناه می برند. بومیان جنوب ( قوم عاد ) به اشاره قرآن، عظیم ترین تمدن بشری را تا پیش از عذاب داشتند و بقایای نزدیک به آنها عمدتا به عنوان بومیان اولیه در سواحل اقیانوس هند از جنوب عربستان و رود سند تا استرالیا و آفریقا و نیز جنوب ایران هنوز پراکنده اند. بنابراین، همین نواحی در روزگار ما، گویای بیخ و بن تاریخ و تمدن نیز هستند. به جز چهار سویه بر و بیخ، پس و پیش، چهار سوی میان آنها را هم می توان بر ِپیش ( شمال شرقی ) ، برپس ( شمال غربی ) ، بیخ پیش ( جنوب شرقی ) و بیخ ِپس ( جنوب غربی ) انگاشت.
شَرق به نگر می رسد با واژه ی چِِراغ هم ریشه باشد: چِراغ < چِرَغ <چِرغ< شِرغ="" <="" شِرق="" <="">چِرغ<> گفتنی که اَرَب زبانان وات چ را ش یا س یا ص می لَبَند : چای ( پارسی ) = شای ( اَرَبی ) چَنَد ( پارسی ) = سَنَد ( اَرَبی ) ... [مشاهده متن کامل]
چَندَل ( پارسی ) = صَندَل ( اَرَبی ) تَلَفُظ کردن = لَبیدَن ؛ تلفظ = لَبِش به گُمان لَفظ اَرَبیده ی لَب است چون واپسین بُرهه ی بیرون آمدن آوا و شنیده شدن یک وات یا وات ها لَب است.
چهار سوییه جهان در زبان لری که هنوز به کار می رود: اَفتوزه=آفتاب زن====خاور ( خور آور ) =شرق اَفتوپور=اَفتو گِلپ ( گِلیپ، قِلپ، قِلیپ ) =دُم اَفتو==== باختر=غرب وُر رو = وَر رو ====شمال دِهو=دِهون=دِوو=دوون=دومِن==== جنوب ... [مشاهده متن کامل]
اَفتو=آفتاب گِلپ، قِلیپ، قِلوپ ( فارسی ) =فرو افتادن، گِلپیدن وررو به مَنای به طرف بالا ( بر رو ) شاید نام باستانی دریای مازندران به این مَنا باشد: ورکانه= وررُگان=وررُکان =شمالگان دِوون و دِهون به مَنای پایین واژه دون نیز به مَنای پایین و پست و فرومایه می باشد. غروب، همان قِلپ و گِلپیدن و قلوپیدن است. چِرَکه، شِرَقه=جرقه : شاید اَشِرَق ( لری ) از آغاز تابش خورشید باشد. واژه های شمال و جنوب و اَشِرَق نیز به کار می رفته اند. از باد شمال در گفتار روزانه و در ترانه ها و سروده ها یاد کرده اند.