ش

/Se/

معنی انگلیسی:
hist, shin (the 16 th letter of the persian alphabet), his, her, its, him, it

لغت نامه دهخدا

ش. ( حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به سیصد دارند. نام آن در فارسی و عربی شین است. در تهجی عبرانی که اصل تهجّی عربی است نام این حرف شین است که در آن زبان بمعنی دندان است و حرف مذکور بشکل دندان هم هست. ( از فرهنگ نظام ). وآن را شین منقوطه و معجمه و قرشت نیز نامند. در تجوید از حروف ملفوظی زائدالسکون ، مجزوم ، شمسیه ، زمانیّه ، مهموسه ، شجریّه ، رخوه ، منفتحه ، منخفضه ، مصمته و غیر علّه بشمار میرود و اهل جفر آن را از حروف ظلمانیه یا خَلق و جزو قسم ادنی از این نوع و هم از حروف ترابیّه یا ارضیّه خوانند. و از حروف غیر منفصله است و با حرف سین متشابه و متزاوج باشد در نوشتن و علامت اختصاری است برای شمال.
ابدالها:
در فارسی بر حسب لهجه های گوناگون و قواعد ابدال به ت ، ج ، چ ، خ ، ر، ژ، س ، غ ، ک ، گ ، ل ، ه ، بدل شود یا از آنها بدل آید:
> گاه به «ت » بدل شود:
بخش = بخت ( بخت و بخش بمعنی حصّه و نصیب ). ( آنندراج ).
رخش = رخت. ( رخت با اول مفتوح به ثانی زده ، اسب را نامند ). مولانا نظامی راست :
گره بر دوال کمر کرد سخت
به جنگ دوالی روان کرد رخت.
( فرهنگ جهانگیری ).
> گاه به «ج » بدل شود:
پخش = پخج. ( لغت نامه ذیل پخج ).
جخش = جخج ( جخج تخمه باشد که در گلو آید و خرک نیز گویند ). ( لغت فرس ). جخش چیزی است که بگردن اهل فرغانه و ختلان بر آید چون بادنجانی و درد نکند. لبیبی گوید :
آن جخش ز گردنش بیاویخته گویی
خیکی است پر از باد بیاویخته از بار.
( لغت فرس ).
جخج و جخش با اول مفتوح به ثانی زده... نام علتی است که از بادنجان بزرگتر شود و از زیر گلوی مردم آویزان شود. ( فرهنگ جهانگیری ).
شا = جا، بمعنی مکان. ( لغت نامه ذیل جاو شا ).
شِپِش = سِپِج.
> و به جیم تازی ( بدل شود ) چون : سرآغوش = سرآغوج ( گیسوپوش زنان ). ( آنندراج ). رجوع به فرهنگ جهانگیری ذیل سراغج و سراغوج شود.
غرشستان = غرجستان. یاقوت آرد: غرجستان غالباً به صورت غرشستان و غرستان نوشته میشود و اغلب با غورستان که ناحیه ای در خاور غرجستان است اشتباه میگردد. ( سرزمینهای خلافت شرقی ص 442 ).
کاش = کاج.
کاشکی = کاجکی :
که ای کاجکی دیده بودی مرابیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم مصدر ) این نشانه اساسا به بن زمان مضارع ملحق شود و معمولا گویند به دوم شخص فعل امر حاضر ( که غالبا با ریشه فعل مطابق است ) پیوندد : آفرینش آموزش بخشایش بخشش بوش پرورش توانش جوشش خورش کنش کوشش گرایش ورزش یازش .

فرهنگ معین

حرف شانزدهم از الفبای فارسی برابر با عدد ۳٠٠ در حساب ابجد.
[ په . ] (پس . ) این نشانه به بن مضارع می پیوندد و معنای اسم مصدر می دهد: آفرینش ، پرورش ، آموزش .
[ په . ] (ضم . ) ضمیر شخصی متصل سوم شخص مفرد است . ۱ - به صورت مفعولی : «دادش ». ۲ - به صورت فاعلی : «گفتش ». ۳ - به صورت اضافی : «خانه اش ».

فرهنگ عمید

شانزدهمین حرف الفبای فارسی، شین، ش. &delta، در حساب ابجد: «۳۰۰ ».
در ترکیب با بن مضارع فعل، اسم مصدر می سازد: آفرینش، آسایش، آموزش، بخشش، پرسش، پرورش.
۱. او، آن: کاغذش، قلمش، کتابش.
۲. او را، آن را: شستمش.
۳. به او: گفتمش.
۴. برای او (در حالت مفعولی ): شرمش آمد. &delta، هرگاه با کلمه ای که آخر آن «ه» باشد ترکیب شود الفی در میانه می آورند: جامه اش، گفته اش.
نام واج «ش».

گویش مازنی

/she/ خودش – برای خود

دانشنامه عمومی

ش، حرف شانزدهم در الفبای فارسی، حرف سیزدهم در الفبای عربی و بیست ویکمین حرف از حروف الفبای عبری ( شین ש ) است. نام این حرف، «شین» است.
• در الفبای ایرانیک: ш [ ۱]
↑ «الفبای طبیعی ایرانیک یادگار اصلاحات استاد ذبیح بهروز و دکتر رضا هازلی». kaaa. info.
• الفبای عبری
• الفبای فارسی
• الفبای فنیقی
• حروف عربی
• همه مقاله های خرد
• مقاله های خرد زبان شناختی
عکس ش
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

شانزدهمین حرف از الفبای فارسی و حرف سیزدهم از هجای عربی (ابتثیِ) و حرف دوازدهم از حروف ابجدی که در حساب جمل آن را معادل ۳۰۰ حساب می کنند. از نظر آوایی، حرف «ش» نمایندۀ صامتِ لثوی ـ کامی ـ سایشی بی واک است. در تقویم، رمز سال شمسی محسوب می شود. نام این حرف در زبان فارسی «شِ= se» و «شین= sin» است. حرف «ش»، به عنوان ضمیر متصل سوم شخص مفرد، در دستور زبان فارسی کاربرد دارد و به اسم می چسبد و نقش مضاف الیهی می گیرد، مثلِ «فرزندش» و گاهی در گفتار عامیانه فقط مفهوم تأکید دارد، مثلِ «کتابش بد نیست». به فعل متعدی اضافه می شود و بیشتر نقش مفعولی می گیرد، مثل «بردمش» و گاهی در گفتار عامیانه مفهوم فاعلی می گیرد، مثل «گفتش». البته این نوع کاربرد در متون قرن های ۳ تا ۶ ق هم به چشم می خورد، مثل «چو از پیش او کینه ور بیدرفش ـ سوی بلخ بامی کشیدش درفش» (شاهنامۀ فردوسی) و به حرف اضافه (نشانه) می چسبد و نقش متممی می گیرد، مثل «ازش گرفتند». این کاربرد غالباً در زبان محاوره اتفاق می افتد و ممکن است در جمله این حرف اضافه حذف شود، مثل «تازیانه اش بزنید». ضمیر «ش» در یک ساختار نحوی دیگر هم به کار می رود که مفهوم نهادی دارد، مثل «خوشش آمد»، «شرمش باد». حرف «ش» به عنوان پسوند، غالباً به بن مضارع اضافه می شود و اسم مصدر می سازد، مثل گویش، پرورش، روش و گاهی به صفت اضافه می شود و اسم مصدر می سازد، مثل پیدایش، رهایش، نرمش.

پیشنهاد کاربران

شکل حرف S از تصاویر هیلوگرافی مصری یا مایا . . . گرفته شد که در اصل از حرف "ش" عربی از نماد "شعلة" نشأت دارد.
نقاط حروف بدست امام علی ( علیه السلام ) إبداع و اضافه شدند.
به حرف "ب" رجوع کنید وتوضیحات وکتابهای لازم را بخوانید.
ش
ش در پارسی گونه ای از پسوند است.
بدین شیوه کار می کنیم:
بن واژه ( مصدر ) ای را برمی گزینیم. آن را به شیوه فرمانی ( امری ) در می آوریم و ب نخست آن را بر می داریم و به آن ش می افزاییم. اگر واج پایانی "ا" بود به آن "یش" می افزاییم.
...
[مشاهده متن کامل]

بیایید پیوند ( رابطه ) بن واژه را با واژه ساخته شده را پیدا کنیم.
برای نمونه گزینش با گزیدن، آرایش با آراییدن، شمردن با شمارش، افزاییدن ( افزودن ) با افزایش.
می توان گفت که واژه ساخته شده، پیامدی است که در کار بن واژه رخ می دهد.
پس برای نمونه در گزیدن، گزینش رخ می دهد، در افزودن افزایش رخ می دهد و در آراییدن آرایش رخ می دهد.

پسوندی که با ریخت ئِ پشت واژه ای ناماک می آید و همچنین همواره ئ بی سدا می شود.
( ش ) با انگلیسی میشه SH با حرف کوچیک میشهsh
یه حرف در الفبای پارسی
در عربی نویسی، الفبای یکم: ش
در لاتین نویسی، الفبای دوم: Šš

بپرس