گ

/gAf/

معنی انگلیسی:
gaf (the 26th letter of the persian alphabet)

لغت نامه دهخدا

گ. ( حرف ) گاف یا کاف غیرصریحه که عرب آن را قاف معقوده گوید و در یمن آن را تلفظ کنند چون فارسی زبانان. حرف بیست و ششم از الفبای فارسی است. این حرف در الفبای عربی نیست و در حساب جمل آن را = ک ( بیست ) گیرند. و آواز آن میان جیم و کاف است. عبدالرشید تتوی در کتاب لغت خود گوید: مردم فارس بعض کلمات را به «گ » فارسی خوانند و اهل ماوراءالنهر به تازی چون گشاد، و خیگ و خوک واﷲ اعلم.
ابدالها:
> این حرف به چ بدل شود:
گون = چَون.
> به ج بدل شود:
گیهان = جهان.
دستگرد = دستجرد.
بروگرد = بروجرد.
> به «اُ» بدل شود:
گستاخ = اُستاخ.
>به «ب » بدل شود:
گوشتاسب = بوشتاسب.
گنجشگ = بنجشک.
گستاخی = بستاخی.
> به «د» بدل شود:
آونگ = آوند.
اورنگ = اورند.
دنگ = دند.
کلنگ = کلند.
استخوان رنگ = استخوان رند
کرنگ = کرند.
> بدل از «ذ» آید:
اگر = آذر.
> بدل از «غ » آید:
شگال = شغال :
گر کمندی تابد از خام طمع
زود بندد گردن شیران شگال.
ناصرخسرو.
هر کو سرش از طاعت آن شیر بتابد
گر شیر نر است او بخورد ماده شگالش.
ناصرخسرو.
زگال = زغال :
پر صقالت بود روی از گشت چرخ
گشت روی پر صقالت چون زگال.
ناصرخسرو.
گلگونه = آلغونه :
رو که را در نبرد گردد زرد
سرخ رویش به آلغونه کنند.
منجیک.
از بناگوش لعل گون گویی
برنهاده ست آلغونه به سیم.
شهید ( لغت فرس ص 437 ).
> هاء غیرملفوظ مختفی در موارد ذیل بدل به «گ » شودسهولت ادا را: 1- در هنگام الحاق به «ی » نسبت : خانگی ( منسوب به خانه )، جامگی ( منسوب به جامه ). 2- در هنگام الحاق به «ی » حاصل مصدر: خستگی ، بندگی ، دل دادگی ،سرماخوردگی : دلهای رعیت و لشکری بر طاعت ما و بندگی بیارامید. ( تاریخ بیهقی ). عبدوس و... مسعدی... جواب آوردند سخت نیکو و بندگانه با بسیار تواضع و بندگی. ( تاریخ بیهقی ). 3- در موقعی که با «ان »جمع بندند: بسته ، بستگان. زنده ، زندگان. خواننده ، خوانندگان. رونده ، روندگان. آینده ، آیندگان. سازنده ، سازندگان : کارها یکرویه شد و مرادها به حاصل آمد چنان که خوانندگان بر آن واقف گردند. ( تاریخ بیهقی ). نماز پیشین احمد دررسید و وی از نزدیکان و خاصگان سلطان مسعود بود. ( تاریخ بیهقی ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

حرف بیست و ششم از الفبای فارسی و یکی از حروف صامت است . این حرف در الفبای عربی وجود ندارد ( ولی در تداول بعض ممالک عربی تلفظ می شود ) . در حساب جمل آنرا ک ( بیست ) گیرند . نام آن گاف و کاف پارسی و کاف اعجمی است و آنرا بصورتهای : گ گ نویسند مانند : رگ گبر مگر خنگ . توضیح بسیاری از اسمها و افعال مسبوق بره گ که در ایران با گاف ( کاف پارس ) تلفظ شود در هندوستان و پاکستان با کاف عربی تلفظ گردد و غالب خاور شناسان بنقل از منابع هندی یا ترکی آنهارا با کاف عربی نقل کردهاند . باید دانست که این تلفظ نقل کردهاند . باید دانست که این تلفظ از بعض لهجه های ایرانی بر خاسته است . مولف فرهنگ آنند راج ( ذیل گشاد ) آرد : در جواهر الحروف نوشته که لفظ گشاد را مردم فارس بکاف فارسی و اهل ماورائ النهر بکاف عربی استعمال نمایند . چون بابر فاتح هند از ماورائ النهر بود و جانشینان او هم بزبان آن سامان تکلم میکردند این نوع تلفظ در هند رواج یافت

فرهنگ معین

(حر. ) بیست و ششمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد ۲٠ در حساب ابجد.

فرهنگ عمید

بیست وششمین حرف الفبای فارسی، گاف. &delta، در حساب ابجد: «۲۰».
نام واج «گ».

واژه نامه بختیاریکا

( گُ ) گفت. مثلاً نم گُ خو ره یعنی نمیدانم گفت میخواهد برود

دانشنامه عمومی

گ. بیست و ششمین حرف در الفبای فارسی است. در زبان انگلیسی به جای این حرف از g استفاده می شود. نام این حرف «گاف» است. «ݢ‎» در الفبای جاوی، «ګ» در پشتو و «ڳ‎» در سندی همانند این حرف هستند. این حرف در الفبای عربی وجود ندارد و به جای آن از غ یا ق استفاده می شود همانند :إنستغرام به جای اینستاگرام و غاندالف به جای گندالف. البته در عربی مراکشی از «ڭ» و در عربی تونسی، الجزایری و در زبان های بربری از «ڨ» برای این منظور استفاده می شود.
شکل گ در الفبای ایرانیک:[ ۱]
عکس گ
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

بیست وششمین حرف از الفبای فارسی که در الفبای عربی و حروف ابجدی وجود ندارد و در حساب جمل، همانند «ک»، نمایندۀ عدد بیست به حساب می آید. عرب ها آن را «قاف معقوده» گویند و در یمن همانند فارسی زبانان تلفظ می کنند. از نظر آوایی، نمایندۀ صامتِ کامی ـ انفجاری واک دار است. نام آن «گِ= ge» و «گاف=gâf» است. آن را کاف فارسی هم می گویند. حرف «گ» به عنوان صامت میانجی، در کلمات مرکب و مشتق کاربرد دارد. مثلِ خستگی، بندگی، طلبگی، خوانندگان، بستگان، آیندگان. در فارسی کهن، حرف «گ» را به صورت «ک» می نوشته اند که روی آن سه نقطه وجود داشته است، به تدریج سه نقطه مبدّل به «سرکژ (سرکج یا سرکش)» و به شکل امروزی درآمد.

پیشنهاد کاربران

_َگ ( َ گ ) در پارسی میانه برابر ه بوده است. پس برای نمونه پروانه در پارسی میانه به شیوه پروانَگ بوده است.
بنگرید که هر چیزی که امروزه در زبان پارسی پایانش ه داشته در پارسی پهلوی به جای آن َگ بوده است ولی هر چیزی که در زبان پهلوی پایانش َگ داشته امروزه پادگمان ( قطعا ) در پایانش ه ندارد. باید داشته باشد ولی از پارسی پهلوی به پارسی نو راه نیافته است.
...
[مشاهده متن کامل]

پیشوندِ " ent" از زبانِ آلمانی در بسیاری از جایها با پیشوندهایِ زیر از زبانِ پارسی کارکردِ یکسانی دارد:
1 - پیشوندِ " دَر، بدَر" : هنگامیکه این پیشوند به " بیرون" نِشانِش داشته باشد؛ برای نمونه در واژگانی همچون " دَر رفتن/دَر کردن/ دَر شدن/ دَر آوردن ".
2 - پیشوندِ " گُ/وی"
آشنایی با پیشوندِ "وی/ گُ" در زبانِ پارسی:
پیشوندِ کارواژه یِ " وی/گُ " در زبانِ پارسی نقشِ کارکردیِ یکسانی با پیشوندِ dis در زبانهای اروپایی دارد ( ریختهایِ دیگرِ این پیشوند در زبانِ انگلیسی de و di نیز می باشند ) .
...
[مشاهده متن کامل]

کاربردِ پیشوندِ " وی/گُ " در زبانِ پارسی:
1 - این پیشوند نشانگرِ "ضدیت ( =پادسویی، همیستاری ) ، دفع شَوَندگی، دوری، جدایی" یا opposition ( =ضدیت، همیستاری ) است. ریختِ دیگرِ این پیشوند در زبانِ پارسی "بی" می باشد که درست بمانندِ "dis" در بسیاری جاها عاملِ نفی کننده است ( دگرگونیِ آوایی ( و/ب ) در زبان پارسی رواگمند بوده است ) . در زبان پارسی واژگانی همچون بیکار، بیسواد، بیچاره و. . . و در زبانهای اروپایی واژگانی همچون disagree، disbelief و. . . گویایِ آن است.
2 - نشاندهنده یِ "تمایز، برتری، جدایی، وجه تمایز قائل شدن، جورِ دیگر بودن، تمیز دادن، تشخیص دادن" که در واژگانی همچون "گُزیدن"، "گُزینش" و. . . در زبانِ پارسی و "ویزیهیستن" به چمِ "تمیز دادن، تشخیص دادن، جدا کردن" در پارسیِ میانه و واژگانی همچون distinction، distinguish و. . . در زبانهای اروپایی است.
ریختِ کهن ترِ کارواژه یِ " گُزیدن"، "ویچیدن" به چمِ " تمیز دادن، جدا کردن، برگزیدن" بوده که از پیشوندِ "وی" به همراه کارواژه یِ "چیدَن" ساخته شده است. دگرگونیِ آواییِ ( چ/ز ) نیز در زبانهای ایرانی رواگمند ( =رایج ) بوده است.
3 - نشاندهنده یِ " گُسترانندگی" در واژگانی همچون گُستردَن، گُسترش و. . . . در زبان اوستایی "ستر " به چمِ "گُستردَن" بوده و پیشوندِ " وی/گُ" پس از چسبیدن به واژه یِ " ستر" همان کارایی را قوت می بخشد. "وی" در زبانِ اوستایی در قالبِ کارواژه به چمِ " گُستَردَن" نیز بوده است. ( " وی " در کارواژه "ویستردن/گُستردن" به چمِ " دور شدگی و گسترش" بکار رفته است؛ آنرا با واژه destroy که ساخته شده از پیشوندِ de ( ریختِ دیگرِ dis ) و stroy که همریشه با واژه "ستر" در زبان اوستایی است، مقایسه کنید ( دو کارواژه با ریختِ یکسان ولی با دو برداشتِ ناهمسان. )
4 - نشاندهنده یِ "پخش کنندگی یا پخش شوندگی، پراکندگی، باز شوندگی" که در واژگانی همچون distribute، distribution در زبانهای اروپایی و کارواژه "ویشکوفتن ( وی. شکُفتَن ) " در پارسیِ میانه به چمِ" از تخم درآمدن" می باشد یا هنگامیکه " غنچه یِ گُلِ سربسته، باز می شود" آنرا بکار می بریم. واژگانی همچون " ویشادَن/گُشودن"، "وییافتن" به چمِ "بازکردن ( دهان ) "، "ویشینجیدن" به چمِ " زهر پاشیدن یا پرآکندنِ زهر" و. . . .
5 - نشاندهنده یِ "تقسیم کردن، جداکردن" که در واژگانی همچون "ویشکیدن" به چمِ "جداکردن، تقسیم کردن"، "ویساندن" به چمِ "جدا کردن"، ویسیستَن ( شکستن ) /گُسستَن" و واژگانی همچون division در زبانهای اروپایی نیز دیده می شود.
6 - نشاندهنده یِ "جدایش، جابجایی، دوری، فاصله داشتن" که در واژگانی همچون "ویهیستَن " به چمِ "جابجا کردن"و واژگانی همچون " distance" و. . . در زبانهای اروپایی دیده می شود.
7 - نشاندهنده یِ " آسیب زدن یا آسیب رساندن، خراب کردن، ویرانی و نابودی" که در واژگانی همچون "ویرانیدن"، " ویموشتَن" به چمِ " آسیب زدن، خراب کردن"، "ویناهیدن" به چمِ " نابود و تباه کردن"، " ویکندن" به چمِ "ویران کردن"، "ویزوستن، ویزودن/گزاییدن" به چمِ " آسیب رساندن" در واژه ای همچون گَزَند"، و واژگانی همچون destroy و. . . در زبانهای اروپایی نیز دیده می شود.
8 - نشاندهنده یِ " آرایشمندی، ترتیب، نظم" ( arrangment - order ) که در واژگانی همچون "ویراژیدن"، " ویراستَن وهمچنین کارواژه یِ "ویناردَن/گُناردن" به چمِ "مرتب کردن، منظم کردن" دیده می شود و در زبانهای اروپایی می توان به واژه یِ discipline اشاره کرد.
9 - نشاندهنده یِ " رایزنی و مشورت، بررسی، چاره جویی" که درواژگانی همچون " ویزیرینیدن/ویچیرینیدن" به چمِ "فتوی دادن، حکم کردن"، "ویزیر یا وَزیر"، "ویچاردن/گُزاردن"، " گُزیر، گُزیردَن ( =چاره جُستن ) "، "ویزوستن" به چمِ "پژوهیدن، بررسی کردن" و در واژگانی همچونdeliberation، discussion و. . . در زبانهای اروپایی دیده می شود.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
همچنین واژگانِ دیگری همچون "ویشُفتَن" در زبانِ پارسی میانه وجود داشته که با واژه یِ "disturb" در زبانهای اروپایی همچم است. در واژه " آشفتن"، " آ" پیشوند و " شُفتن" کارواژه است که در اینجا با پیشوندِ "وی" همراه شده است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
به روشنی فتادهایِ ( =مواردِ ) بالا با یکدیگر در بسیاری جاها همپوشانی دارند و می توان آنها را به فتادهایِ ( =مواردِ ) کمتر فروکاست و دامنه یِ آنها را تنگتر کرد. برای نمونه فتادهایِ 1، 2، 3، 4، 5، 6 ازنظر کاربردی همپوشانی دارند ولی پیوندِ فتادهایِ 7، 8، 9 با یکدیگر یا با فتادهایِ 1، 2، 3، 4، 5، 6 نیازمندِ بررسی بیشتر است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
در نبیگِ "فرهنگ واژه های اوستا" در رویه هایِ 1331 تا 1333، "وی" هم در قالبِ "کارواژه" و هم در قالبِ " پیشوند" آمده است:
" وی " در قالبِ "کارواژه" به چمِ
1 - پیگیری کردن، گُریختن، افتادن2 - پخش کردن3 - سرتاسر گُستردن4 - دنبال کردن، فرار کردن
آمده است.
" وی" در قالبِ "پیشوند" به چمِ
1 - جز، بی، جدا، جوردیگر، جداگانه، همیستار2 - دو تا، دولا ( two fold )
آمده است.
مطابقتِ "وی" در فِتادهایِ 1 تا 9 با " وی"در نبیگِ فرهنگ واژه هایِ اوستا کارِ آسانی است. تنها به این نکته بسنده می کنم که "وی" به چمِ " گُریختن" بازنمایی کننده یِ "دورشَوَندگی" در فتادهایِ بالا است.

بپرس