نشانی مگر یابد از اردشیر
نباید که او دوشد از غرم شیر.
فردوسی.
دشمن ز دوپستان اجل شیر بدوشدبگذارد حنجر به دم خنجر پیکار.
منوچهری.
چون یکی جغبوت پستان بند اوی شیردوشی زو به روزی یک سبوی.
طیان.
که چوپانانم آنجا شیردوشندپرستارانم اینجا شیرنوشند.
نظامی.
چند در قهر دیگران کوشی بهرخود شیر دیگران دوشی.
اوحدی.
از دم پستان شیر شرزه دوشیدن حلیب وز بن دندان مار گرزه نوشیدن شرنگ...
هاتف اصفهانی.
فش ؛ زود دوشیدن. ( تاج المصادربیهقی ). هدب. ضب. بزم ؛دوشیدن شتر. ( تاج المصادربیهقی ) ( دهار ). عصر؛ دوشیدن شتر و جز آن. ( منتهی الارب ). هجم. همر. اهتجام ؛ همه شیر پستان دوشیدن. هم ؛ شیر دوشیدن. همش ؛ نوعی از دوشیدن شیر. تشطیر؛ دوشیدن یک نیمه پستان. شطر؛ دوشیدن دوپستان. ( منتهی الارب ).- گاو نردوشیدن ؛ به کار محال دست یازیدن :
آنانکه به کار عقل در می کوشند
هیهات که جمله گاو نر می دوشند.
خیام.
|| گرفتن. ( ناظم الاطباء ).- دوشیدن کسی را ؛ پول و مال او را به نیرنگ و فریب یا زور گرفتن : زیارت نامه خوانهای کربلا تا تیغشان ببرد زوار را می دوشند. ( یادداشت مؤلف ).