علوفه

/~olufe/

مترادف علوفه: علف، علفه، علیق

معنی انگلیسی:
provender, forage, fodder, chaff, feed, pasture

لغت نامه دهخدا

( علوفة ) علوفة. [ ع َ ف َ ] ( ع اِ ) هرچه ستور بخورد آنرا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آنچه از علف خورند. ( ازلسان العرب ). ج ، عُلَف ( اقرب الموارد )، عُلْف ( منتهی الارب )، عَلائف. ( لسان العرب ). عُلوفه ( در تداول فارسی زبانان ). || ( ص ) ناقه و گوسپند که علوفه به خوردن دهی آن را و به چرا نگذاری. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). شتر ماده یا گوسفندی که برای فربه شدن ، علف داده شود و به چرا فرستاده نشود. ( از لسان العرب ). این لغت برای مفرد و جمع به کار میرود. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عَلیفة و مُعلّفة شود. گوسفند پرواری. || شتر طلح خوار. ( منتهی الارب ).

علوفة. [ ع ُ ف َ ] ( ع اِ ) ج ِ عَلَف. رجوع به علف و نیز رجوع به أعلاف و عِلاف شود. و در تداول فارسی زبانان جمع آن علوفات آید. خوراک ستور از کاه و جو و علف و یونجه و جز آن که چرام و چرامین و چرایین و واش نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). || خوردنی و خوراک. ( غیاث ). ارزاق و توشه و آذوقه خاصه در مورد ستور : سعید بیامدو به در درقان فرودآمد، او را بسیار نزل و علوفه آوردند و دوهزار مرد از ایشان با او ایستادند و از آنجا بر پی خزریان رفتند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
فراوان گرفتند و انداختند
علوفه چهل روزه برساختند.
فردوسی.
چون امیر اسماعیل خبر یافت که عمرولیث تدارک حرب میسازد، وی سپاه خویش را گرد کرد و علوفه ایشان داد.( تاریخ بخارا ). در یک روز امیر اسماعیل سپاه عمرولیث را بنواخت و علوفه داد و همه را نزدیک عمرولیث فرستاد. ( تاریخ بخارا ). حالی کوچ کرد و به بلخ رفت تا ماده طمع ایشان از آن نواحی منقطع گردد و راه زاد و علوفه بر ایشان بسته شود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 266 ).

فرهنگ فارسی

خوارک ستور، آنچه چهارپایان بخورندازکاه وجووعلف
( اسم ) ۱ - آنچه که ستور آن را بخورد از کاه و جو و علف . ۲ - علف . ۳ - مالیاتی که برای تهیه علوفه مامورانی که از دهات عبور می کردند وصول می شد ( ایلخانان قاجاریه ) .

فرهنگ معین

(عُ فِ ) [ ع . علوفة ] (اِ. ) خوراک چهار - پایان .

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) = علف
۲. [قدیمی، مجاز] آذوقه.

واژه نامه بختیاریکا

اِلیق

دانشنامه عمومی

علوفه ( به انگلیسی: Forage ) ، یک ماده گیاهی ( عمدتاً برگ و ساقه گیاه ) است که توسط چرای دام مصرف می شود. از نظر تاریخی، اصطلاح علوفه فقط به معنای گیاهانی است که جانوران به طور مستقیم به عنوان چراگاه، بقایای محصول یا غلات نارس خورده می شوند، اما این اصطلاح به طور آزادتر برای گیاهان مشابهی که برای علوفه بریده شده و برای بیشتر جانوران منتقل می شوند، به ویژه به عنوان یونجه یا سیلو استفاده می شود. [ ۱]
عکس علوفهعکس علوفه
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

feed (اسم)
خورد، خورش، خوراک، علوفه

keep (اسم)
توجه، حفاظت، امانت داری، علوفه، نگاهداری

provision (اسم)
ماده، شرط، بند، قید، اغذیه، علوفه، توشه، تهیه، قوانین، تدارک، شرط کردن

fodder (اسم)
علف، علوفه، علیق، علوفه دادن، سورسات

forage (اسم)
علف، علوفه، علیق، سورسات، تلاش و جستجو برای علیق

provender (اسم)
غذا، علف، علوفه، علیق، سورسات، خواربار، اذوقه

feed-stuff (اسم)
علوفه، خوراک حیوانات

فارسی به عربی

استمرار , علف

پیشنهاد کاربران

علوفه برگرفته از یولاف یا یولافا ترکی می باشد و علف از ان به ریشه و در وزن عربی مشتق شده است
خوراک دامی
در زبان ترکی به علوفه و علف که به خورد حیوانات داده می شود یئم گفته می شود. این واژه در ترکی استانبولی به غذا و خوراک انسان گفته می شود yeyim ( یئیم ) .
در زبان ترکی به شنگ که نوعی گیاه خوردنی است یئمْنیک ( خوردنی ) گفته می شود.
در نسک پارسی به پهلوی بهرام فره وشی vāsān نوشته شده
واش
بادرود دوباره
بنده در واژه ناه دهخئا این واژه را یافتم:
گیهه
گیهه . [ هََ/ هَِ ] ( اِ ) علیق . ( ناظم الاطباء ) . از قبیل کاه و ینجه و جز آن که خوراک ستوران باشد.
◄ تموش . ( ناظم الاطباء ) ( از اشتنگاس ) . بته ٔ خار. خاربن .
◄ تمشک جنگلی .
با سپاس

با درود به پارسی دوستان گرانسنگ
واستر گویا به واژه استر برمی گردد چنانکه معین در واژه نامه خود آورده:
واستریوش
( تَ ) [ په . ] ( اِ. ) کشاورز و آن یکی از طبقات چهارگانة عهد ساسانی به شمار می رفته . ج . واستریوشان .
...
[مشاهده متن کامل]

واستریوش بد
( بذ ) ( واستریوش بد . بَ ) [ په . ] ( اِ. ) رییس طبقة کشاورزان ( عهد ساسانی ) .
از سویی واژه چره را در دهخدا بنگرید:
چره . [ چ َ رَ/ رِ ] ( اِمص ) عمل چریدن . چرا. چرا کردن . رجوع به چره کردن شود.
◄ ( اِ ) قسمی علف خوراک حیوان است . ( فرهنگ نظام ) .
◄ خوراک مخصوصی که شبها بعد از شام میخورند، با لفظ شب ( شب چره ) استعمال میشود. ( فرهنگ نظام ) . با کلمه ٔ �شب � و �لب � بصورت �شبچره � و �لبچره � ترکیب شود و معنی خوردنی های شور یا شیرینی را دهد که شب هنگام بعضی اشخاص چون گرد هم آیند بدانها تنقل کنند.
♦ شبچره ، لبچره ؛ خوردنی هایی از نوع نقل و آجیل را گویند که چون عده ای شب هنگام گرد هم آیند بخوردن آنها سرگرم شوند. رجوع به لب چره شود.
علوفه همان گیاه خشک شده است، اکنون با آمیختن دو واژه خشک و چره واژه ( خشک چره یا خشک چر یا خشکه چر ) یا همان کاه برابر علوفه بدست می آید.
بادرود


در پهلوی " واستر " برابر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی نوشته مکنزی و برگردان بانو مهشید میرفخرایی.

بپرس