- دنباله میوه ؛ شاخه باریکی که میوه بدان به درخت پیوسته می باشد. ( ناظم الاطباء ). نایژه میوه. ( از آنندراج ).
|| عقب و عقبه و پی. ( ناظم الاطباء ). پس و عقب ، و در این معنی هاء زاید است. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). عَقِب. عَقَب.( یادداشت مؤلف ): مطحة؛ دنباله سم گوسفند. ( منتهی الارب )
- به دنباله کسی رفتن ؛ تعقیب. او را تعقیب کردن. به عقب او رفتن. پیرو او گشتن. ( یادداشت مؤلف ) :
به دنباله راستان کج مرو.
( بوستان ).
آن چشم آهوانه عابدفریب بین کش کاروان حسن به دنباله می رود.
حافظ.
- دنباله کاری را گرفتن ؛ به دنبال آن رفتن. در تعقیب آن کار شدن. برای انجام آن رفتن. ( یادداشت مؤلف ) : بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم.
سعدی.
- دنباله کسی ؛ تعبیر طنزآمیز از کسی که از دیگری منفک نشود. وابسته او که دایماً ملازم وی بود. که از وی منفک نشود.- دنباله کوه ؛ عقب کوه. ( ناظم الاطباء ).
|| ذیل. ( یادداشت مؤلف ). انتها و ذیل هر چیز عموماً. ( لغت محلی شوشتر ). نوک. انتها: کسوء؛ دنباله چیزی. ( منتهی الارب ).
- دنباله تازیانه ، نوک تازیانه . ( ناظم الاطباء ).
- دنباله فلاخن ؛ پاره ای است از ابریشم که به یک طرف آن بندند تا در وقت سنگ انداختن صدا کند. ( لغت محلی شوشتر ).
- دنباله کتابی ؛ذیل آن. ( یادداشت مؤلف ).
- دنباله مطلبی ؛ تذنیب. ( یادداشت مؤلف ).
|| تتمة؛ دنباله داشتن امری. تتمه داشتن آن.( یادداشت مؤلف ). || پارچه ای که بر ریسمانی بندند و در آخر کاغذ باد آویزند تا کج به هوا نرود. ( لغت محلی شوشتر ).
- دنباله بادبادک ؛ دم گونه ای که به بن وی بندند. ( یادداشت مؤلف ). تکه ریسمانی که جای به جای قطعات پارچه ای باریک بر آن گره زنند و به دنباله ٔبادبادک بندند تا در هوا بی چرخش و پیچش بماند.
|| پس زین. || گوشه بیرونی چشم و ماق اکبر. ( ناظم الاطباء ): لحاظ؛ دنباله چشم از سوی گوش. ( دهار ). ماقی العین ، مؤخرالعین ، ذنب ، موق ، دنباله چشم. ( منتهی الارب ). || سکان کشتی. ( ناظم الاطباء ). کوثل. خیزران کشتی. ( منتهی الارب ). || قبضه شمشیر و کارد. ( ناظم الاطباء ). سیلان و دنباله شمشیر و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( دهار ): اشعار؛ دنباله ساختن کارد و مانند آن. ( منتهی الارب ). شعیره ؛ دنباله کارد و جز آن که از سیم یا آهن و مانند آن جهت استواری دسته بر شکل جو سازند. ( منتهی الارب ).