حرس. [ ح َ ] ( ع اِ ) روزگار. دهر. ( منتهی الارب ). زمانه. زمانه دراز. ج ، اَحْرُس. اَحراس. ( مهذب الاسماء ) :
هر دو را ضم کن و خطی بفرست
تا برآسایم از گرانی حرس.
سوزنی.
حرس. [ ح َ رَ ] ( ع مص ) دیر زیستن. ( منتهی الارب ).
حرس. [ ح َ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ حارس. ج ِ حَرَسی. نگاهبانان درگاه سلطان. ( منتهی الارب ). رقیبان. پاسبانان. || در فارسی بجای مفرد نیز بکار رفته است. پاسبان. رقیب :
هر زمانش از رشک و غیرت پیش و پس
صدهزاران پاسبان است و حرس.
مولوی.
رفت در سگ ز آدمی حرص و هوس تا شبان شد یا شکاری یا حرس.
مولوی.
ای دل بی خواب ما زآن ایمنیم چون حرس بر بام چوبک میزنیم.
مولوی.
|| توسعاً، محبس. زندان. سجن. دوستاق : فرمان بیرون آمد [ از خواجه احمد ]که ایشان را [ حصیری و پسرش را ] به حرس باید برد وخلیفت شهر هر دو را به حرس برد و بازداشت. ( تاریخ بیهقی ص 160 ). پس بیرون آوردند و به حرس بردند [ حسنک را ]. ( تاریخ بیهقی ص 180 ). ایشان را نباید زد لکن به حرس فرستاده آمده است. ( تاریخ بیهقی ). کار قرار گرفت و سیصد هزار دینار خط از حصیری بستدند و ایشان رابه حرس بردند. ( تاریخ بیهقی ص 164 ). حصیری و پسرش رانزدند و سیصد هزار دینار خطی بستدند و به حرس بازداشتند. ( تاریخ بیهقی ص 160 ). لکن ایشان را به حرس فرستاده آمده است تا لختی بیدار شوند. ( تاریخ بیهقی ص 167 ). خواجه نیز به خانه باز شد و فرمود تا دو مرکب خاص بدر حرس بردند و پدر و پسر را برنشاندند و بعزیزی نزدیک خواجه آوردند. ( تاریخ بیهقی ص 167 ). فرمود تا ایشان را به حرس بردند و بازداشتند. ( تاریخ بیهقی ص 693 ). امیر فرمود که این مفسدان ملعون را که چندان فسادکرده بودند و خونها ریخته بناحق ، به حرس بازداشتند با مفسدان دیگر که یارانشان بودند. ( تاریخ بیهقی ص 574 ). || این کلمه اگر در آن تصحیفی راه نیافته باشد در بیت ذیل از قصیده معروف رودکی بمدح میرابوجعفربن بانویه آمده است ، و ظاهراً به معنی خَمّار و نَبّاذ و افکننده شراب است : بیشتر بخوانید ...