جهان شناسی عرفانی ابن عربی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جهان شناسی و نظریه عرفانی پیدایش جهان ، دو مبحث در نظام عرفانی ابن عربی هستند که از اهمیت ویژه ای برخوردارند. ما نزد هیچ عارف و صوفی دیگری ، در سراسر تاریخ عرفان ، چنین نظریات سنجیده و گسترده ای درباره آفرینش ، پیدایش جهان و شناخت نظام جهانی ، از دیدگاه عرفانی ، نمی یابیم .
نخست این پرسش به میان می آید که از دیدگاه ابن عربی ، چرا خدا جهان و موجودات را آفریده است ؟ وی با استناد به یک حدیث قدسی که در میان عارفان و صوفیان مشهور است ، می کوشد که به این پرسش پاسخ دهد. در حدیث قدسی آمده است : کُنْت ُ کَنْزاً لَم ْ اُعْرَف ْ فَاَحْبَبْت ُ اَن ْ اُعْرَف َ، فَخَلَقْت ُ الْخَلْق َ وَ تَعَرَّقْت ُ اِلَیْهِم ْ فَعَرَفونی . بر این پایه ، ابن عربی می گوید که در حدیث صحیح از لحاظ کشف و غیر ثابت از لحاظ نقل ، این سخن خدا آمده است که من گنجی بودم که شناخته نبودم ، دوست داشتم که شناخته شوم ، پس خلق را آفریدم و خود را به ایشان شناساندم و ایشان مرا شناختند. در این جا چون خدا، سخن از دوست داشتن (محبت ) را به میان آورده است ، ما از حقیقت ِ محبت و لوازم آن پی می بریم به آن چه دوست دارنده یا محب ، در خودش می یابد. این نه در جای دیگری روشن شده است که عشق جز به معدومی که شایسته هستی است و اکنون موجود نیست ، تعلق نمی گیرد. از سوی دیگر، می دانیم که جهان ، حادث است و خدا بود و چیزی با او نبود. خدا از راه آگاهیش به خودش ، از جهان آگاه شد و چیزی را در هستی پدیدار نساخت ، مگر آن چه در خودش بود. گویی خدا پنهان بود و به وسیله جهان آشکار شد.
پدیدآوردنده جهان
جهان را «نَفَس رحمان » پدیدار ساخت ، آن هم برای رفع حکم عشق و رها شدن از اندوهی که عاشق در خود می یابد. او خود را با شهودِ آشکار خویش به آفریدگان شناساند. خدا هم چنین ، از راه آن چه پدیدار ساخت ، سخن از نَفَس ِ خود به میان آورد، سخنی از شناخت و آگاهی خودش . این سخنی است درباره «عَماء» منسوب به خدا، پیش از آفرینش خلق و سخنی است عام و مجمل . همه کلمات جهان مختصر شده در این «نَفَس ِ رحمانی » است و تفصیل های آن را پایانی نیست .
حرکت عشقی
بدین سان روشن می شود که از دیدگاه ابن عربی ، نخستین انگیزه آفرینش از سوی خدا، این بوده است که او می خواسته و دوست می داشته است که شناخته شود، اما از سوی دیگر، این دوست داشتن دو سویه بوده است : عشقی از سوی آفریننده و عشقی از سوی آفریدگان . ابن عربی ، این نکته بسیار مهم را با تعابیر و به شکل های گوناگون توضیح می دهد. در یک جا می گوید: اصل ، حرکت جهان از عدمی که در آن بوده است ، به سوی هستی است . از این رو گفته می شود که امر حرکتی از سکون است . حرکتی که همانا هستی جهان است ، حرکت عشق (حُب ّ) بوده است . پیامبر (ص ) به این نکته به گفته خدا توجه داده است که «گنجی بودم ...». اگر این محبت نمی بود، جهان در عین آن پدیدار نمی شد، پس حرکت جهان از نیستی به هستی ، حرکت عشق ایجاد کننده آن به آن بوده است . از سوی دیگر، جهان نیز دوست می دارد که خود را همان گونه که «ثبوتاً» می دیده است ، «وجوداً» ببیند. پس از هر جهت ، حرکت جهان از عدم ِ ثبوتی به هستی ، حرکت عشق از سوی خدا و از سوی جهان می باشد، زیرا کمال ذاتاً دوست داشتنی است . مقصود ابن عربی این است که آگاهی و شناخت خدا به خودش ، از آن اوست ، آن چه باقی می ماند کمال مرتبه آگاهی و شناخت است از سوی اعیان جهان ، پس از آن که به هستی آمدند. بدین سان صورت کمال به وسیله آگاهی و شناخت محدَث و قدیم ، آشکار می شود. مرتبه شناخت و آگاهی از هر دو سو کامل می گردد و مراتب وجود نیز کامل می شوند، زیرا هستی از یک سو ازلی و از سوی دیگر غیر ازلی یعنی حادث است . ازلی هستی حق است برای خودش و غیر ازلی هستی حق است به صورت جهان ِ ثابت . پس در هستی ، جز حرکت عشقی ، حرکتی نیست .
نَفَس رحمان و عَماء
...

پیشنهاد کاربران

بپرس