[ویکی فقه] تکذیب قرآن (قرآن). کافران بدون هیچ تأمّلی، وقتی که آیات قرآن کریم را می شنیدند آن را تکذیب می کردند و ریشه اضطراب آنها نیز ، همان تکذیب حق است.
کافران، از تکذیب کنندگان قرآن:•«ومن اظلم ممن افتری علی الله کذبـا او کذب بالحق لما جاءه الیس فی جهنم مثوی للکـفرین:و چه کسی است ستمکارتر از آن که بر خداوند دروغ بندد (و بگوید خدا بت ها را شریک و مقرّب و شفیع خود قرار داده) یا حق را چون بدو رسد (مانند نبوت پیامبر و کتاب او) تکذیب نماید؟! آیا در دوزخ جایگاهی برای کافران نیست؟» این آیه، مشرکین را به آتش دوزخ تهدید می کند، و آنان را به ارتکاب شدیدترین ظلم، و بزرگترین ستم معرفی می کند، و آن عبارت است از دو چیز: اول این است که به خدا افتراء بسته اند، چون خدایانی دروغی را شریک او معرفی نموده اند، و دوم اینکه بعد از آمدن حق آن را تکذیب کردند و این دو صفت هر دو در مشرکین وجود داشت، چون هم بت می پرستیدند، و هم رسالت پیامبر و قرآن کریم را تکذیب کردند با اینکه قرآن برای آنان آمده بود، پس به این دو جهت کافر بودند، و جای کافران و محل اقامتشان در آخرت، جهنم است. بر اساس تفسیر مجمع البیان منظور از «کذب بالحق»، تکذیب قرآن است. •«فمن اظلم ممن کذب علی الله وکذب بالصدق اذ جاءه الیس فی جهنم مثوی للکـفرین:پس چه کسی ستمکارتر است از آن کس که بر خدا دروغ بست (فرزندانی و شریکانی برای او قائل شد) و آنچه را که راست است (رسالت و کتاب تو را) وقتی به او رسید تکذیب نمود؟! آیا در جهنم جایگاهی برای کافران نیست؟!». منظور از دروغ بستن به خدا در جمله " فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللَّهِ" افترا بستن به خدا است، به اینکه برایش شرکایی قائل شوند، و چون بزرگی و کوچکی ظلم با در نظر گرفتن موقعیت متعلق ظلم فرق می کند، به این معنا که هر قدر متعلق آن بزرگ تر باشد، به همان نسبت ظلم بزرگتر می شود، و چون در مساله شرک، متعلق ظلم خدای سبحان است که از هر بزرگی بزرگتر است، ناگزیر ظلم به او بزرگترین ظلم و مرتکب آن بزرگترین ظالم است.و در جمله" وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ " مراد از" صدق" خبرهای صادق است که در اینجا به قرینه جمله" اذ جاءه" عبارت است از دین الهی که رسول آن را آورده.و در جمله " أَ لَیسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْکافِرِینَ"" مثوی" اسم مکان و به معنای منزل و محل اقامت است، و استفهام در آن تقریری است، یعنی: در جهنم جا برای این ستمکاران هست، به خاطر تکبری که در برابر حق کردند، و همین تکبر باعث شد بر خدا افتراء ببندند و خبرهای صادق را که رسول آورده بود تکذیب کنند.این آیه شریفه مخصوص به مشرکین عهد رسول خدا (ص)، و یا مشرکین از امت اوست، ولی بر حسب سیاق عام است و هر کسی را که بدعتی بگذارد و یا سنتی از سنت های دین را ترک کند شامل می شود. مقصود از «کذب بالصدق»، تکذیب قرآن است. •«بل کذبوا بالحق لما جاءهم فهم فی امر مریج:(نه آنکه عقلشان درک نکند) بلکه حق را هنگامی که بدان ها رسید (و روشن شد) تکذیب کردند، پس آنها در کاری آشفته اند (در دل یقین و بر زبان انکار دارند).». کلمه" مرج" که کلمه" مریج" از آن مشتق شده به معنای اختلاط و اشتباه است، بعضی از مفسرین گفته اند: منظور از اینکه فرمود" در امری مریج هستند" این است که بعد از انکار حق دچار تحیر و سرگردانی شده اند، و معطل مانده اند که چه بگویند. یک وقت می گویند: پیامبر به خدا دروغ می بندد، یک وقت دیگر می گویند او ساحر است، یا می گویند شاعر است، یا می گویند کاهن است، و یا می گویند مضرت دیده (یعنی أجنه به او لطمه زده اند).و به همین جهت دنبال این کلام، آیات و نشانه های علم و قدرت خودش را آورده تا سرزنشی به ایشان باشد، و سپس به عنوان تهدید سرنوشت امت های گذشته را نقل می کند که به جرم تکذیب حق چگونه هلاک و منقرض شدند.
مشرکان تکذیب کننده قرآن
تکذیب قرآن از سوی مشرکان و قبیله پیامبر صلی الله علیه وآله:•«فقد کذبوا بالحق لما جاءهم فسوف یاتیهم انبـؤا ما کانوا به یستهزءون:همانا آنها حق را (قرآن و معجزات را) هنگامی که بر آنها آمد تکذیب کردند، پس به زودی خبرهای آنچه به آن استهزاء می کردند (کیفرهای موعود آن) به آنان خواهد رسید.». در این آیه به روح لجاجت و بی اعتنایی و تکبر مشرکان در برابر حق و نشانه های خدا اشاره کرده، می گوید:" آنها چنان لجوج و بی اعتنا هستند که هر نشانه ای از نشانه های پروردگار را می بینند، فورا از آن روی برمی گردانند". (وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ )یعنی ابتدایی ترین شرط هدایت و راهیابی که تحقیق و جستجوگری است در آنها وجود ندارد، نه تنها شور و عشق یافتن حق در وجود آنان نیست که همانند تشنگانی که به دنبال آب می دوند در جستجوی حق باشند، بلکه اگر چشمه آبی زلال بر در خانه آنها بجوشد صورت از آن برگردانده و اصلا به آن نگاه نمی کنند، حتی اگر این آیات از طرف پروردگار آنها باشد (ربهم) و به منظور تربیت و و تکامل خود آنها نازل گردد! این روحیه منحصر به دوران جاهلیت و مشرکان عرب نبوده، الان هم بسیاری را می بینیم که در یک عمر شصت ساله حتی، زحمت یک ساعت تحقیق و جستجو در باره خدا و مذهب به خود نمی دهند، سهل است اگر کتاب و نوشته ای در این زمینه به دست آنها بیفتد به آن نگاه نمی کنند، و اگر کسی با آنها در این باره سخن گوید، گوش فرا نمی دهند، اینها جاهلان لجوج و بی خبری هستند که ممکن است گاهی در کسوت دانشمند ظاهر شوند! سپس به نتیجه این عمل آنها اشاره کرده و، می گوید:" نتیجه این شد که آنها حق را به هنگامی که به سراغشان آمد تکذیب کردند" در حالی که اگر در آیات و نشانه های پروردگار دقت می نمودند، حق را بخوبی می دیدند و می شناختند و باور می کردند (فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ )." و نتیجه این تکذیب را بزودی دریافت خواهند داشت، و خبر آنچه را به باد مسخره گرفتند به آنها می رسد" (فَسَوْفَ یأْتِیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ ) در دو آیه فوق در حقیقت اشاره به سه مرحله از کفر شده که مرحله به مرحله تشدید می گردد، نخست مرحله اعراض و روی گردانیدن، سپس مرحله تکذیب و بعدا مرحله استهزاء و مسخره کردن حقایق و آیات خدا.این امر نشان می دهد که انسان در طریق کفر در یک مرحله متوقف نمی شود بلکه هر چه پیش می رود بر شدت انکار و عداوت و دشمنی با حق و بیگانگی از خدا می افزاید.منظور از تهدید که در آخر آیه ذکر شده، این است که در آینده دور یا نزدیک عواقب شوم بی ایمانی دامن آنها را در دنیا و آخرت خواهد گرفت، آیات بعد نیز شاهد این تفسیر است. •«قل انی علی بینة من ربی وکذبتم به ما عندی ما تستعجلون به ان الحکم الا لله یقص الحق وهو خیر الفـصلین:بگو: من بر پایه دلیل روشنی (مانند قرآن و وحی) از جانب پروردگار خود هستم و شما آن را تکذیب کردید، آنچه (از عذاب آسمانی) که بدان شتاب می ورزید در نزد من نیست، فرمان (نافذ در عالم تکوین) جز از آن خدا نیست، که حق را بازگو می کند و جدا می سازد و او بهترین داوران و جدا کنندگان (میان حق و باطل) است.». از آنجا که خداوند پیامبر خود را امر کرده بود که از پرستش بت ها تبرّی جوید.اکنون این نکته را بیان می کند که بت پرستان را دلیلی و حجتی نیست، اما پیامبر دارای دلیل و حجت است. می فرماید:قُلْ إِنِّی عَلی بَینَةٍ مِنْ رَبِّی به این کافران بگو: من تابع برنامه ای روشن هستم نه تابع هوای نفس . این معنی از زجاج است. حسن گوید: یعنی من از جانب پروردگارم، دارای مقام نبوت هستم. جبایی گوید: یعنی مرا معجزه ای است که روشنگر نبوت من است. این معجزه قرآن است. ابن عباس گوید: یعنی من از جانب پروردگارم بر یقین و اطمینان هستم.کَذَّبْتُمْ بِهِ : حال آنکه شما قرآن را تکذیب کرده اید.ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ : شما از من می خواهید که عذاب را زودتر بر شما نازل کنم. اما من چنین قدرتی ندارم و عذاب خدا پیش من نیست. برخی گفته اند:منظور معجزاتی است که از پیامبر می خواستند. •«وکذب به قومک وهو الحق قل لست علیکم بوکیل:و قوم تو آن (قرآن) را با آنکه حق است تکذیب کردند بگو: من بر شما گمارده نیستم (تا اجبار کنم و متخلف را کیفر، و فرمانبر را پاداش دهم، بلکه متصدی ابلاغم).» به طوری که از قرینه مقام استفاده می شود، جمله " وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ" به منزله خبری است که زمینه را برای بیان یک وعده خطرناک، آماده می سازد، گویا کسی می گوید بر امت تو لازم است که بر ایمان به خدا و آیاتش اجتماع نموده و از اینکه در بین آنان مرض واگیردار" کفر به خدا و آیات وی" رخنه کند و اختلاف کلمه پدید آید، بر حذر باشند که شاید از عذاب خداوندی ایمن گردند. آن گاه همین شخص، خطاب به رسول خدا (ص) نموده می گوید: بدبختانه در بین همه مردم جهان و آیندگان، اولین قومی که این امر لازم را نقض کرد، همان قوم خودت بودند که با مخالفت و اعتراض خود، راه را برای مخالفت سایرین هموار کردند، و به زودی خواهند فهمید که چه کردند.خوانندگان محترم خواهند پرسید که این معنا را از کجای آیه استفاده کردید؟ در پاسخ می گوییم: از آنجا که مساله تکذیب اختصاص به قوم رسول خدا نداشت، بلکه یهودی ها و سایر امم چه در حیات آن جناب و چه بعد از آن، مخالفت و تکذیب نمودند و البته مخالفت های همه در نزول عذابی که از آن تحذیر شده بودند، اثر هم داشت، با این حال می بینیم تنها از قوم آن جناب اسم می برد و این خود به خوبی می فهماند که می خواهد بفرماید مخالفت قوم تو است که راه را برای مخالفت سایرین باز می کند.علاوه بر قرینه مقامیه ای که گفته شد، دقت و بحث در باره اوضاع جامعه اسلامی نیز این معنا را تایید می کند، و انسان به این حقیقت پی می برد که آنچه بر سر امت اسلام آمد و آن انحطاطی که در حیثیت و ضعفی که در قوا و پراکندگی که در آراء و عقاید این امت پدید آمد، تنها و تنها بخاطر مشاجرات و کشمکش هایی بود که در همان صدر اول و بعد از رحلت رسول خدا (ص) در گرفت، و اگر ریشه آن مشاجرات را هم سراغ بگیریم خواهیم دید که زائیده حوادث اول هجرت و حوادث اول هجرت هم زائیده حوادث قبل از هجرت بود. و خلاصه ریشه همه این بدبختی ها که بر سر امت اسلام آمد، همان سرپیچی هایی است که رسول خدا از قوم خود دید.و این نافرمانان هر چند پیرامون لوای دعوت اسلامی انجمن شده و پس از ظهور و غلبه کلمه حق در سایه آن آرمیدند ولی افسوس که به شهادت بیشتر آیات قرآن، جامعه پاک دینی حتی یک روز هم خود را از لوث منافقین پاک و مبرا ندید.مگر می توان این مطلب را نادیده گرفت، و وجود منافقینی را که عده شان هم نسبت به جامعه آن روز عده قابل ملاحظه ای بوده است، بی اثر دانست؟ و مگر ممکن است بنیه چنین جامعه ای از آثار شوم چنین منافقینی سالم مانده و از شر آن جان به سلامت ببرد؟ هرگز! رسول خدا (ص) با آن عظمتی که داشت نتوانست آنان را اصلاح کند و جامعه آن روز هم نتوانست آن عده را در خود هضم نموده به اجزای صالحی تبدیل شان نماید تا چه رسد به جامعه بعد از رحلت آن جناب، و معلوم است که با رحلت آن جناب این آتش که تا آن روز زیر خاکستر نهفته بود بدون اینکه دیگر کسی از اشتعالش جلوگیر باشد هر دم گسترش شعله و زبانه اش بیشتر می شود،سوم اینکه: سیاق جمله " قُلْ لَسْتُ عَلَیکُمْ بِوَکِیلٍ" سیاق کنایه است، و می خواهد بفرماید: از چنین قومی اعراض کن و بگو اختیار شما به من واگذار نشده تا بتوانم از در خیرخواهی، شما را از تکذیب تان منع کنم، تنها چیزی که از من ساخته است و مقام من اقتضای آن را دارد این است که از عذاب شدیدی که در کمین شما است هشدارتان دهم. از اینجا معلوم می شود که جمله " لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ" حکایت قول رسول خدا و تتمه کلام آن جناب است، خطابی هم که در جمله " سَوْفَ تَعْلَمُونَ" هست شاهد دیگری است بر این مطلب و قرینه است بر اینکه آیه شریفه گویا قوم رسول اللَّه (ص) را مخاطب آن جناب قرار داده و گفتار آن حضرت را حکایت می کند، و این کلام، کلام او است نه کلام خدای تعالی. مقصود از «الحق»، قرآن است.
سرزنش تکذیب کنندگان
سرزنش تکذیب کنندگان قرآن از سوی خداوند:•«وهـذا ذکر مبارک انزلنـه افانتم له منکرون:و این (قرآن) یادآور پربرکتی است (برای جامعه بشری از نظر دنیا و آخرت) که ما آن را فرو فرستادیم، پس آیا شما منکر آن هستید؟!». کلمه" هذا- این" اشاره است به قرآن و اگر آن را ذکر مبارک خواند بدین جهت بود که قرآن ذکری است ثابت و دائم و کثیر البرکات، هم مؤمن از آن بهره مند می شود و هم آسایش کافر را در جامعه بشری تامین نموده است، و خلاصه همه اهل دنیا از آن منتفع می گردند، چه آن را قبول داشته باشند و چه نداشته باشند چه به حقانیت آن اقرار داشته باشند و چه منکر آن باشند. دلیل بر این معنا تجزیه و تحلیل آثار رشد و صلاحی است که همین امروز در مجتمع بشری مشاهده می کنیم زیرا اگر به عقب برگردیم و تا به عصر نزول قرآن و ما قبل آن پیش برویم می فهمیم که در اثر قرآن بشر از کجا به کجا رسید، چه بود و چه شد، آن وقت می فهمیم که قرآن ذکری است مبارک که همه افراد بشر به وسیله آن رشد یافتند، حال چه اینکه خودشان با زبان اقرار کنند و یا آنکه از اقرار زبانی به حقانیت آن خودداری نمایند و منکرین حق آن را از زیر پا بگذارند و نعمت عظمای آن را کفران کنند گو اینکه مسلمین هم در انکار منکرین و کفران آنان بی دخالت نبوده اند چون مسلمانان در امر قرآن کریم اهمال نمودند، هم چنان که خود قرآن از زبان رسول خدا (ص) نقل می کند که در سوره قیامت می گوید" یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً". مقصود از «ذکر»، قرآن است.
مکذبان و مکر خداوند
...
کافران، از تکذیب کنندگان قرآن:•«ومن اظلم ممن افتری علی الله کذبـا او کذب بالحق لما جاءه الیس فی جهنم مثوی للکـفرین:و چه کسی است ستمکارتر از آن که بر خداوند دروغ بندد (و بگوید خدا بت ها را شریک و مقرّب و شفیع خود قرار داده) یا حق را چون بدو رسد (مانند نبوت پیامبر و کتاب او) تکذیب نماید؟! آیا در دوزخ جایگاهی برای کافران نیست؟» این آیه، مشرکین را به آتش دوزخ تهدید می کند، و آنان را به ارتکاب شدیدترین ظلم، و بزرگترین ستم معرفی می کند، و آن عبارت است از دو چیز: اول این است که به خدا افتراء بسته اند، چون خدایانی دروغی را شریک او معرفی نموده اند، و دوم اینکه بعد از آمدن حق آن را تکذیب کردند و این دو صفت هر دو در مشرکین وجود داشت، چون هم بت می پرستیدند، و هم رسالت پیامبر و قرآن کریم را تکذیب کردند با اینکه قرآن برای آنان آمده بود، پس به این دو جهت کافر بودند، و جای کافران و محل اقامتشان در آخرت، جهنم است. بر اساس تفسیر مجمع البیان منظور از «کذب بالحق»، تکذیب قرآن است. •«فمن اظلم ممن کذب علی الله وکذب بالصدق اذ جاءه الیس فی جهنم مثوی للکـفرین:پس چه کسی ستمکارتر است از آن کس که بر خدا دروغ بست (فرزندانی و شریکانی برای او قائل شد) و آنچه را که راست است (رسالت و کتاب تو را) وقتی به او رسید تکذیب نمود؟! آیا در جهنم جایگاهی برای کافران نیست؟!». منظور از دروغ بستن به خدا در جمله " فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللَّهِ" افترا بستن به خدا است، به اینکه برایش شرکایی قائل شوند، و چون بزرگی و کوچکی ظلم با در نظر گرفتن موقعیت متعلق ظلم فرق می کند، به این معنا که هر قدر متعلق آن بزرگ تر باشد، به همان نسبت ظلم بزرگتر می شود، و چون در مساله شرک، متعلق ظلم خدای سبحان است که از هر بزرگی بزرگتر است، ناگزیر ظلم به او بزرگترین ظلم و مرتکب آن بزرگترین ظالم است.و در جمله" وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ " مراد از" صدق" خبرهای صادق است که در اینجا به قرینه جمله" اذ جاءه" عبارت است از دین الهی که رسول آن را آورده.و در جمله " أَ لَیسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْکافِرِینَ"" مثوی" اسم مکان و به معنای منزل و محل اقامت است، و استفهام در آن تقریری است، یعنی: در جهنم جا برای این ستمکاران هست، به خاطر تکبری که در برابر حق کردند، و همین تکبر باعث شد بر خدا افتراء ببندند و خبرهای صادق را که رسول آورده بود تکذیب کنند.این آیه شریفه مخصوص به مشرکین عهد رسول خدا (ص)، و یا مشرکین از امت اوست، ولی بر حسب سیاق عام است و هر کسی را که بدعتی بگذارد و یا سنتی از سنت های دین را ترک کند شامل می شود. مقصود از «کذب بالصدق»، تکذیب قرآن است. •«بل کذبوا بالحق لما جاءهم فهم فی امر مریج:(نه آنکه عقلشان درک نکند) بلکه حق را هنگامی که بدان ها رسید (و روشن شد) تکذیب کردند، پس آنها در کاری آشفته اند (در دل یقین و بر زبان انکار دارند).». کلمه" مرج" که کلمه" مریج" از آن مشتق شده به معنای اختلاط و اشتباه است، بعضی از مفسرین گفته اند: منظور از اینکه فرمود" در امری مریج هستند" این است که بعد از انکار حق دچار تحیر و سرگردانی شده اند، و معطل مانده اند که چه بگویند. یک وقت می گویند: پیامبر به خدا دروغ می بندد، یک وقت دیگر می گویند او ساحر است، یا می گویند شاعر است، یا می گویند کاهن است، و یا می گویند مضرت دیده (یعنی أجنه به او لطمه زده اند).و به همین جهت دنبال این کلام، آیات و نشانه های علم و قدرت خودش را آورده تا سرزنشی به ایشان باشد، و سپس به عنوان تهدید سرنوشت امت های گذشته را نقل می کند که به جرم تکذیب حق چگونه هلاک و منقرض شدند.
مشرکان تکذیب کننده قرآن
تکذیب قرآن از سوی مشرکان و قبیله پیامبر صلی الله علیه وآله:•«فقد کذبوا بالحق لما جاءهم فسوف یاتیهم انبـؤا ما کانوا به یستهزءون:همانا آنها حق را (قرآن و معجزات را) هنگامی که بر آنها آمد تکذیب کردند، پس به زودی خبرهای آنچه به آن استهزاء می کردند (کیفرهای موعود آن) به آنان خواهد رسید.». در این آیه به روح لجاجت و بی اعتنایی و تکبر مشرکان در برابر حق و نشانه های خدا اشاره کرده، می گوید:" آنها چنان لجوج و بی اعتنا هستند که هر نشانه ای از نشانه های پروردگار را می بینند، فورا از آن روی برمی گردانند". (وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ )یعنی ابتدایی ترین شرط هدایت و راهیابی که تحقیق و جستجوگری است در آنها وجود ندارد، نه تنها شور و عشق یافتن حق در وجود آنان نیست که همانند تشنگانی که به دنبال آب می دوند در جستجوی حق باشند، بلکه اگر چشمه آبی زلال بر در خانه آنها بجوشد صورت از آن برگردانده و اصلا به آن نگاه نمی کنند، حتی اگر این آیات از طرف پروردگار آنها باشد (ربهم) و به منظور تربیت و و تکامل خود آنها نازل گردد! این روحیه منحصر به دوران جاهلیت و مشرکان عرب نبوده، الان هم بسیاری را می بینیم که در یک عمر شصت ساله حتی، زحمت یک ساعت تحقیق و جستجو در باره خدا و مذهب به خود نمی دهند، سهل است اگر کتاب و نوشته ای در این زمینه به دست آنها بیفتد به آن نگاه نمی کنند، و اگر کسی با آنها در این باره سخن گوید، گوش فرا نمی دهند، اینها جاهلان لجوج و بی خبری هستند که ممکن است گاهی در کسوت دانشمند ظاهر شوند! سپس به نتیجه این عمل آنها اشاره کرده و، می گوید:" نتیجه این شد که آنها حق را به هنگامی که به سراغشان آمد تکذیب کردند" در حالی که اگر در آیات و نشانه های پروردگار دقت می نمودند، حق را بخوبی می دیدند و می شناختند و باور می کردند (فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ )." و نتیجه این تکذیب را بزودی دریافت خواهند داشت، و خبر آنچه را به باد مسخره گرفتند به آنها می رسد" (فَسَوْفَ یأْتِیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ ) در دو آیه فوق در حقیقت اشاره به سه مرحله از کفر شده که مرحله به مرحله تشدید می گردد، نخست مرحله اعراض و روی گردانیدن، سپس مرحله تکذیب و بعدا مرحله استهزاء و مسخره کردن حقایق و آیات خدا.این امر نشان می دهد که انسان در طریق کفر در یک مرحله متوقف نمی شود بلکه هر چه پیش می رود بر شدت انکار و عداوت و دشمنی با حق و بیگانگی از خدا می افزاید.منظور از تهدید که در آخر آیه ذکر شده، این است که در آینده دور یا نزدیک عواقب شوم بی ایمانی دامن آنها را در دنیا و آخرت خواهد گرفت، آیات بعد نیز شاهد این تفسیر است. •«قل انی علی بینة من ربی وکذبتم به ما عندی ما تستعجلون به ان الحکم الا لله یقص الحق وهو خیر الفـصلین:بگو: من بر پایه دلیل روشنی (مانند قرآن و وحی) از جانب پروردگار خود هستم و شما آن را تکذیب کردید، آنچه (از عذاب آسمانی) که بدان شتاب می ورزید در نزد من نیست، فرمان (نافذ در عالم تکوین) جز از آن خدا نیست، که حق را بازگو می کند و جدا می سازد و او بهترین داوران و جدا کنندگان (میان حق و باطل) است.». از آنجا که خداوند پیامبر خود را امر کرده بود که از پرستش بت ها تبرّی جوید.اکنون این نکته را بیان می کند که بت پرستان را دلیلی و حجتی نیست، اما پیامبر دارای دلیل و حجت است. می فرماید:قُلْ إِنِّی عَلی بَینَةٍ مِنْ رَبِّی به این کافران بگو: من تابع برنامه ای روشن هستم نه تابع هوای نفس . این معنی از زجاج است. حسن گوید: یعنی من از جانب پروردگارم، دارای مقام نبوت هستم. جبایی گوید: یعنی مرا معجزه ای است که روشنگر نبوت من است. این معجزه قرآن است. ابن عباس گوید: یعنی من از جانب پروردگارم بر یقین و اطمینان هستم.کَذَّبْتُمْ بِهِ : حال آنکه شما قرآن را تکذیب کرده اید.ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ : شما از من می خواهید که عذاب را زودتر بر شما نازل کنم. اما من چنین قدرتی ندارم و عذاب خدا پیش من نیست. برخی گفته اند:منظور معجزاتی است که از پیامبر می خواستند. •«وکذب به قومک وهو الحق قل لست علیکم بوکیل:و قوم تو آن (قرآن) را با آنکه حق است تکذیب کردند بگو: من بر شما گمارده نیستم (تا اجبار کنم و متخلف را کیفر، و فرمانبر را پاداش دهم، بلکه متصدی ابلاغم).» به طوری که از قرینه مقام استفاده می شود، جمله " وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ" به منزله خبری است که زمینه را برای بیان یک وعده خطرناک، آماده می سازد، گویا کسی می گوید بر امت تو لازم است که بر ایمان به خدا و آیاتش اجتماع نموده و از اینکه در بین آنان مرض واگیردار" کفر به خدا و آیات وی" رخنه کند و اختلاف کلمه پدید آید، بر حذر باشند که شاید از عذاب خداوندی ایمن گردند. آن گاه همین شخص، خطاب به رسول خدا (ص) نموده می گوید: بدبختانه در بین همه مردم جهان و آیندگان، اولین قومی که این امر لازم را نقض کرد، همان قوم خودت بودند که با مخالفت و اعتراض خود، راه را برای مخالفت سایرین هموار کردند، و به زودی خواهند فهمید که چه کردند.خوانندگان محترم خواهند پرسید که این معنا را از کجای آیه استفاده کردید؟ در پاسخ می گوییم: از آنجا که مساله تکذیب اختصاص به قوم رسول خدا نداشت، بلکه یهودی ها و سایر امم چه در حیات آن جناب و چه بعد از آن، مخالفت و تکذیب نمودند و البته مخالفت های همه در نزول عذابی که از آن تحذیر شده بودند، اثر هم داشت، با این حال می بینیم تنها از قوم آن جناب اسم می برد و این خود به خوبی می فهماند که می خواهد بفرماید مخالفت قوم تو است که راه را برای مخالفت سایرین باز می کند.علاوه بر قرینه مقامیه ای که گفته شد، دقت و بحث در باره اوضاع جامعه اسلامی نیز این معنا را تایید می کند، و انسان به این حقیقت پی می برد که آنچه بر سر امت اسلام آمد و آن انحطاطی که در حیثیت و ضعفی که در قوا و پراکندگی که در آراء و عقاید این امت پدید آمد، تنها و تنها بخاطر مشاجرات و کشمکش هایی بود که در همان صدر اول و بعد از رحلت رسول خدا (ص) در گرفت، و اگر ریشه آن مشاجرات را هم سراغ بگیریم خواهیم دید که زائیده حوادث اول هجرت و حوادث اول هجرت هم زائیده حوادث قبل از هجرت بود. و خلاصه ریشه همه این بدبختی ها که بر سر امت اسلام آمد، همان سرپیچی هایی است که رسول خدا از قوم خود دید.و این نافرمانان هر چند پیرامون لوای دعوت اسلامی انجمن شده و پس از ظهور و غلبه کلمه حق در سایه آن آرمیدند ولی افسوس که به شهادت بیشتر آیات قرآن، جامعه پاک دینی حتی یک روز هم خود را از لوث منافقین پاک و مبرا ندید.مگر می توان این مطلب را نادیده گرفت، و وجود منافقینی را که عده شان هم نسبت به جامعه آن روز عده قابل ملاحظه ای بوده است، بی اثر دانست؟ و مگر ممکن است بنیه چنین جامعه ای از آثار شوم چنین منافقینی سالم مانده و از شر آن جان به سلامت ببرد؟ هرگز! رسول خدا (ص) با آن عظمتی که داشت نتوانست آنان را اصلاح کند و جامعه آن روز هم نتوانست آن عده را در خود هضم نموده به اجزای صالحی تبدیل شان نماید تا چه رسد به جامعه بعد از رحلت آن جناب، و معلوم است که با رحلت آن جناب این آتش که تا آن روز زیر خاکستر نهفته بود بدون اینکه دیگر کسی از اشتعالش جلوگیر باشد هر دم گسترش شعله و زبانه اش بیشتر می شود،سوم اینکه: سیاق جمله " قُلْ لَسْتُ عَلَیکُمْ بِوَکِیلٍ" سیاق کنایه است، و می خواهد بفرماید: از چنین قومی اعراض کن و بگو اختیار شما به من واگذار نشده تا بتوانم از در خیرخواهی، شما را از تکذیب تان منع کنم، تنها چیزی که از من ساخته است و مقام من اقتضای آن را دارد این است که از عذاب شدیدی که در کمین شما است هشدارتان دهم. از اینجا معلوم می شود که جمله " لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ" حکایت قول رسول خدا و تتمه کلام آن جناب است، خطابی هم که در جمله " سَوْفَ تَعْلَمُونَ" هست شاهد دیگری است بر این مطلب و قرینه است بر اینکه آیه شریفه گویا قوم رسول اللَّه (ص) را مخاطب آن جناب قرار داده و گفتار آن حضرت را حکایت می کند، و این کلام، کلام او است نه کلام خدای تعالی. مقصود از «الحق»، قرآن است.
سرزنش تکذیب کنندگان
سرزنش تکذیب کنندگان قرآن از سوی خداوند:•«وهـذا ذکر مبارک انزلنـه افانتم له منکرون:و این (قرآن) یادآور پربرکتی است (برای جامعه بشری از نظر دنیا و آخرت) که ما آن را فرو فرستادیم، پس آیا شما منکر آن هستید؟!». کلمه" هذا- این" اشاره است به قرآن و اگر آن را ذکر مبارک خواند بدین جهت بود که قرآن ذکری است ثابت و دائم و کثیر البرکات، هم مؤمن از آن بهره مند می شود و هم آسایش کافر را در جامعه بشری تامین نموده است، و خلاصه همه اهل دنیا از آن منتفع می گردند، چه آن را قبول داشته باشند و چه نداشته باشند چه به حقانیت آن اقرار داشته باشند و چه منکر آن باشند. دلیل بر این معنا تجزیه و تحلیل آثار رشد و صلاحی است که همین امروز در مجتمع بشری مشاهده می کنیم زیرا اگر به عقب برگردیم و تا به عصر نزول قرآن و ما قبل آن پیش برویم می فهمیم که در اثر قرآن بشر از کجا به کجا رسید، چه بود و چه شد، آن وقت می فهمیم که قرآن ذکری است مبارک که همه افراد بشر به وسیله آن رشد یافتند، حال چه اینکه خودشان با زبان اقرار کنند و یا آنکه از اقرار زبانی به حقانیت آن خودداری نمایند و منکرین حق آن را از زیر پا بگذارند و نعمت عظمای آن را کفران کنند گو اینکه مسلمین هم در انکار منکرین و کفران آنان بی دخالت نبوده اند چون مسلمانان در امر قرآن کریم اهمال نمودند، هم چنان که خود قرآن از زبان رسول خدا (ص) نقل می کند که در سوره قیامت می گوید" یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً". مقصود از «ذکر»، قرآن است.
مکذبان و مکر خداوند
...
wikifeqh: تکذیب_قرآن_(قرآن)