ز شوخی و مردم خراشیدنش
فرج دید در سر تراشیدنش.
( بوستان ).
|| رندیدن. ( ناظم الاطباء ) ( لغت محلی شوشتر ). رنده کردن. ( حاشیه برهان چ معین ). خراشیدن. خراطی کردن. ( ناظم الاطباء ) : تیر را تا نتراشی نشود راست همی
سرو را تا که نپیرائی والا نشود.
منوچهری.
|| با آلتی از روی جسمی جزٔجزء برگرفتن چنانکه با رنده از روی چوب یا با کمچه از روی خیار و هندوانه و جز آنها. ( یادداشت بخط مؤلف ) : از زمی این پشته گل برتراش
قالب یک خشت زمین گو مباش.
نظامی.
همه در بند کار خویش باشندهمه در کار خون دل تراشند.
نظامی.
|| حک کردن. ( حاشیه برهان چ معین ) ( ناظم الاطباء ). || محو کردن. ( ناظم الاطباء ). ستردن چنانکه گِل خشک شده را از جامه باکاردی یا تخته لبه تیز. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : چو گاو ریخن آلوده ،طبع او در شعر
همی تراشد آلایش از سرین و سُرو.
سوزنی.
|| درست کردن. ( ناظم الاطباء ) : کمال ، وصف میانش اگر کنی تحریر
قلم بباید باریکتر تراشیدن.
کمال خجندی.
|| ساختن و ایجاد کردن. ( آنندراج ). با آلتی بصورت مقصود درآوردن جسمی را چنانکه خراط قلیان را و بت گر وبت تراش بت را. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :تراشید تابوتش از عود خام
بدو بر زده بند زرین ستام.
فردوسی.
در حال نجاری طلب کرد تا صندوق بتراشد. ( قصص ص 90 ).ز چوب خشک خوبان می تراشند آشنا قدسی
مگر چون زلفشان از شانه هر سو محرمی دارد.
( از آنندراج ).
از سخن حاصل او آینه سان دست تهی است ساده لوحی که تراشد سخن از روی سخن.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
|| جعل کردن و برساختن. ایجاد کردن و به تصنع ساختن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).- بهانه تراشیدن ؛ ایجاد کردن دلیل و علتی که نبوده است.
- دروغ تراشیدن ؛ ساختن و جعل کردن خبری.
- سخن تراشیدن ؛ صاحب انجمن آرا آرد: و سخنگوئی و شاعری را نیز سخن تراشی گویند چنانکه خاقانی گفته :بیشتر بخوانید ...