خلعتی کآن ز تار و پود وفاست
درزیان ِ قَدَر ندوخته اند.
خاقانی.
نور حق را کس نجوید زاد و بودخلعت حق را چه حاجت تار و پود؟
مولوی ( مثنوی ).
تار و پود مخمل از خواب پریشان بسته انددست بالین کن شکرخواب فراغت را ببین.
صائب ( از آنندراج ).
|| کنایه از کنه و اساس و پایه ٔهر چیز است : بسختی گذشت از درکاسه رود
جهان را یخ و برف بد تار و پود.
فردوسی.
گذر یافتندی به اروندرودنماندی برین بوم و بر تارو پود.
فردوسی.
ز ما باد بر جان آنکس درودکه داد و خرد باشدش تار و پود.
فردوسی.
کاملان از دور نامت بشنوندتا به قعر تار و پودت درروند.
مولوی ( مثنوی چ علاءالدوله ص 371 ).
تار و پود عالم امکان بهم پیوسته است عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد.
صائب.
نسبت آلودگی با طینت ما تهمت است ناخن غم بارها کاویده تار و پودما.
طالب آملی ( از آنندراج ).
- بی تار و پود شدن ؛ کنایه است از پریشان و مضمحل شدن و سخت رنجه گشتن : چو پیران بیامد به نزدیک رود
سپه بد پراکنده بی تار و پود.
فردوسی.
بباید برین چشمه آمد فرودکه شد باره و مرد بی تار و پود.
فردوسی.
- بی تار و پود کردن ؛پراکنده و نابود و ویران ساختن : همه مرزها کرد بی تار و پود
همی رفت از اینگونه تا کاسه رود.
فردوسی