کوچ

/kuC/

مترادف کوچ: جابجایی، رحلت، رحیل، سفر، کوج، مهاجرت، نقل مکان، هجرت

معنی انگلیسی:
[rare.] family, wandering tribe

لغت نامه دهخدا

کوچ. ( ص ) به معنی لوچ و احول باشد. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). بر وزن و معنی لوچ ، یعنی احول است که بجهت کجی چشم یکی را دو بیند و آن را کاج نیز گویند. ( آنندراج ). کاج. احول. ( فرهنگ فارسی معین ) :
شاها ز انتظار زبانی که دادیم
چشمان راست بین دعاگوی گشت کوچ.
قطران ( از فرهنگ رشیدی ).
|| ( اِ ) جغد بود، کوف نیز گویند، به ترکی بیغوش گویند. ( لغت فرس اسدی ). جغد. چغور. کنگر. ( از حاشیه لغت فرس اسدی ). جغد را هم گفته اند و آن پرنده ای باشد به نحوست مشهور و پیوسته در ویرانه ها آشیان کند. ( برهان ). به معنی جغد و بوم که کوف و بوف گویند. ( آنندراج ). به معنی جغد و بوم. ( ناظم الاطباء ) :
اندر آن ناحیت به معدن کوچ
دزد گه داشتند کوچ و بلوچ.
عنصری ( لغت فرس چ اقبال ص 63 ).
گفت مادر سالی هزار کوچ را خدمت کنیم تا بازی درافتد. ( اسرارالتوحید ص 138 ). || ( ترکی -مغولی ، اِ ) از منزل و مقامی به منزل و مقام دیگر نقل و تحویل کردن و روانه شدن را نیز گویند. ( برهان ). از منزل به منزل نقل کردن با ایل و اهل و عیال و اسباب خانه و کوچیدن مصدر آن است. ( آنندراج ). انتقال. جلای وطن. تبدیل جای و مقام و ارتحال و رحلت و روانگی. ( ناظم الاطباء ). رحلت. مهاجرت و انتقال ایل یا لشکر از جایی به جایی. ( فرهنگ فارسی معین ). رحیل. ترحل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). این لفظ ترکی است. ( از حاشیه برهان چ معین ) :
کوچت مبارک است و ندارم به دست هیچ
جز خیمه کهنه ای و دو ترکی برای کوچ .
قطران ( از فرهنگ رشیدی ).
رسول مرگ به ناگه به من رسید فراز
که کوس کوچ فروکوفتند کار بساز.
کمال الدین اسماعیل.
- بر سر کوچ ؛ به هنگام رحلت. در سر راه رحلت و مهاجرت :
خیل ترکان کنند بر سر کوچ
غارت کاروان که بر گذر است.
خاقانی.
- بر سر کوچ بودن ؛ آماده ٔکوچ بودن :
جوانی بر سر کوچ است دریاب این جوانی را
که شهری باز کی بیند غریب کاروانی را.
نظامی ( گنجینه گنجوی ص 210 ).
- امثال :
قلندران را چه کوچ چه مقام . ( جامع التمثیل ).
قلندر را گفتند کوچ ! پوست تخت بر دوش افکند. ( جامعالتمثیل ).
|| به معنی خانه کوچ هم هست که زن و فرزندان و اهل و عیال باشد. ( برهان ). اهل و عیال و زن و فرزند. ( ناظم الاطباء ). به طریقه کنایه به معنی زن شخص نیز آمده. ( آنندراج ). زن. مقابل شوی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - نام قومی که در جوار قوم بلوچ در مکران سکونت داشتند : [ کوفج مرمانیاند بر کوه کوفج و کوهیانند . و ایشان هفت گروهند هر گروهی را مهتریست و این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان و برزیگر ... ] ( حدود العالم . چا. ۱ تهران ۲ ) ۷۶ - نام کوهی که مسکن قوم کوچ بود .
حرکت عدهای ازمردم ازسرزمینی بسرزمین دیگر
( صفت ) احول : شاها . از انتظار زبانی که دادیم چشمان راست بین دعا گوی گشت کوچ . ( قطران )
نام زالزالک وحشی . سیاه میوه

فرهنگ معین

[ تر - مغ . ] (اِ. ) حرکت عده ای از جایی به جایی .
(ص . ) لوچ و احول .
(اِ. ) جغد، بوم .

فرهنگ عمید

۱. حرکت عده ای از مردم از سرزمینی به سرزمین دیگر.
۲. (بن مضارعِ کوچیدن ) = کوچیدن
۳. (اسم ) [قدیمی] طایفه، دودمان، خانواده.
= جغد

فرهنگستان زبان و ادب

{migration} [ژئوفیزیک] روشی وارون در پردازش داده های لرزه ای برای بازآرایی اجزا به گونه ای که بازتاب ها و پراش ها در محل واقعی خود قرار گیرند

گویش مازنی

/kooch/ حرکت – کوچ & گردویی که مغز آن به راحتی در نیاید

واژه نامه بختیاریکا

بار و وار؛ رَه رو؛ مال به رَه
شُلو
مال کَنُو

دانشنامه آزاد فارسی

کوچ (جانوران)(migration)
(یا: مهاجرت) جابه جایی جانورانی خاص، به خصوص پرندگان و ماهی ها، به صورت فصلی یا در بخشی از چرخۀ زندگی، به منظور تولیدمثل یا تغذیه. روش های دقیقی که جانوران برای جهت یابی و شناسایی مقصد به کار می برند، هنوز مشخص نیستند. پرندگان در مقایسه با انسان قدرت بینایی تیزتر و برای تعیین موقعیت های زمین حافظۀ دیداری بهتری دارند، اما به نظر می رسد در پروازهای طولانی، جهت یابی با خورشید و ستارگان، و احتمالاً با ترکیبی از «خواندن» میدان مغناطیسی زمین از طریق قطب نمای مغناطیسی درونی پرنده صورت می گیرد که تودۀ کوچکی از بافت بین چشم و مغز پرندگان است. یاخته های مشابهی نیز در خانه یابی به زنبور عسل کمک می کنند. باکتری هایی خاص نیز از این یاخته ها برای تعیین جهت مناسب استفاده می کنند. لاک پشت های پشت چرمی از پستی و بلندی کوه ها و دره های زیر آب برای جهت یابی کمک می گیرند. شگفت انگیزتر از همه کوچ پرندگان جوانی است که قبلاً هرگز مسیر را طی نکرده اند و افراد بالغ نیز هم سفر آن ها نیستند. فرض بر این است که این پرندگان احتمالاً نقشه ای از آسمانِ مسیر سفرشان را به منزلۀ بخشی از کد ژنتیکی خود به ارث می برند و هنگامی که از الگوی آسمان محل خروج از تخم خود و تناسب آن با نقشه ارثی شان آگاهی یافتند، عملکرد نقشه خوانی آغاز می شود. نظریه های مشابهی نیز دربارۀ ماهی ها، ازجمله مارماهی و ماهی آزاد، عرضه شده است. در ماهی ها، بینایی نقش کمتری دارد، اما جریانات آب و تغییرات ترکیب و درجه حرارت دریا در مکان های مشخص نقش مهمی دارند. این تغییرات ماهی آزاد را قادر می سازند تا به رودخانۀ خاصی بازگردد که در آن به دنیا آمده است. کوچ در جانوران زمینی، از جمله موش صحرایی و آهو، نیز مشاهده می شود.مهاجرت گونه ها. گسترش محدودۀ لانۀ یک گونه طی چندین سال صورت می گیرد. مثلاً، گسترش یاکریم، با نام علمی Streptopelia decaocto، از ترکیه به بریتانیا، از ۱۹۲۰ تا ۱۹۵۲ طول کشید. هرگونه سفر که جانور را از محدودۀ طبیعی لانه دور سازد، مهاجرت فردی؛ و هنگامی که جانور به محدودۀ لانه باز نمی گردد، مهاجرت حذفی نامیده می شود. نمونۀ مهاجرت بازگشتی جابه جایی پرندگانی است که در زمستان به جنوب پرواز می کنند و در بهار به محدودۀ لانه شان باز می گردند. بسیاری از انواع نهنگ ها مهاجرت بازگشتی دارند. طی مهاجرت دوباره، بازگشت گروه مهاجر را نسل آتی کامل می کند. مثلاً، انبوه ملخ ها مهاجرت می کنند، اما سفر در هریک از بخش های مسیر را نسل های گوناگون ادامه می دهند. قدرت لانه یابی کبوترها، زنبورها، و دیگر جانداران پدیده ای مرتبط با مهاجرت است. فک های فیل مانند طولانی ترین مسیر مهاجرت را در میان پستان داران می پیمایند. آن ها حدود ۲۱هزار کیلومتر را هر سال طی دوبار سفر بین جزایر چَنل کالیفرنیا و محل تغذیه شان در اقیانوس آرام طی می کنند.

جدول کلمات

هجرت

مترادف ها

departure (اسم)
انحراف، حرکت، کوچ، مرگ، عزیمت، فراق

colonization (اسم)
استعمار، مهاجرت، کوچ

emigration (اسم)
مهاجرت، کوچ

migration (اسم)
کوچ

immigration (اسم)
کوچ

decampment (اسم)
کوچ، هزیمت

فارسی به عربی

استعمار , حجرة , مغادرة

پیشنهاد کاربران

به جای واژه � کوچ � بهتر است از واژه خود پارسی یعنی � جا به جا شدن � را بکار برد
آیا بهتر نیست از واژگان خود پارسی استفاده کنم یعنی واژه جا و واژه پارسی به واژه شدن بهتر نیست به جای واژه کوچ به کار بریم می شود حتی اگر واژه کوچ از یکی از واژگان قوم های ایرانی باشد ولی جا به جا شدن خیلی بهتر است و پارسی تر بازهم می گویم به جای واژه کوچ می توان جا به جا شدن پارسی به کاربرد.
...
[مشاهده متن کامل]

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه جا از پارسی میانه gyʾg ( gyāg، �مکان� ) است.
منبع. Durkin - Meisterernst, Desmond ( 2004 ) , “jʾy”, in A Dictionary of Manichaean Middle Persian and Parthian ( Corpus Fontium Manichaeorum; 3. 1 ) , Turnhout: Brepols
واژه جا
معادل ابجد 4
تعداد حروف 2
تلفظ jā
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: giyāk] ‹جای›
مختصات ( زَ دَ ) ( مص م . )
آواشناسی jA
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
واژگان عامیانه
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه به از فارسی میانه 𐭯𐭥𐭭 ( ) / ( on” ) , از پارسی باستان 𐎱𐎫𐎡𐎹 ( patiy ) است.
منبع. Steingass, Francis Joseph ( 1892 ) , “به”, in A Comprehensive Persian–English dictionary, London: Routledge & K. Paul
MacKenzie, D. N. ( 1971 ) , “weh”, in A concise Pahlavi dictionary, London, New York, Toronto: Oxford University Press, page 89
واژه به
معادل ابجد 7
تعداد حروف 2
تلفظ beh
نقش دستوری حرف اضافه
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: vēh] [قدیمی]
مختصات ( بِ ) [ په . ] ( ص . )
آواشناسی be
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه شدن از پارسی میانه ( OZLWN - tn' /⁠šudan⁠/ ) ، از پارسی باستان𐎠𐏁𐎡𐎹𐎺𐎶 است.
منبع. Cheung, Johnny ( 2007 ) Etymological Dictionary of the Iranian Verb ( Leiden Indo - European Etymological Dictionary Series; 2 ) ‎[1], Leiden, Boston: Brill, →ISBN, pages 40 - 2
واژه شدن
معادل ابجد 354
تعداد حروف 3
تلفظ šodan
ترکیب ( مصدر لازم ) [پهلوی: šutan]
مختصات ( شَ دَ ) [ ع . ] ( اِ. )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

درود
آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست / وان کس که مرا گفت نکو خود نیکوست
حال متکلم از کلامش پیداست / از کوزه همان برون تراود که در اوست
هرزه گویی سودی به هیچکس نرساند، عزیزجان گفتار را پاکیزه کن به این امید که درون هم پاک گردد و در پس بینایی دیدگان، کمی بینش روان هم بیابی و دیگران را از هم بازشناسی ( درمان چشمان آلبالو گیلاسی! )
...
[مشاهده متن کامل]

به سادگی می توان پنداشت اگر واژه کوچ به زبان تازیان هم رفته بود و در باب [کاجَ یکوجُ] صرف شده بود دهخدا این واژه را عربی می دانست.
یک نویسنده معاصر و امروزی مانند دهخدا یا هرکس دیگری، مرجع یا پسگشت یک پژوهش دانشیک و تاریخی نیست درین باره تنها سخن نویسندگانِ سده ها و هزاره های گذشته یا سنگنبشته ها و نسکها ( کتابها ) و بُنمایه های کهن از زبانهای باستانی مانند پارسی باستان، سانسکریت، پهلوی، سغدی و. . . راه گشاست، درواقع یک پژوهشگر هوشیار و خردمند، با ژرفای نگاهی چند هزار ساله به یک جستار تاریخی می نگرد نه اینکه با دیدی سبکسرانه به یک کتاب یا نویسنده امروزی، منگول وار تنها تا نوک دماغش را ببیند!
برای نمونه همین واژه گل، اگر گفته می شود واژه ای پارسی ست نه از این رو که دهخدا گفته! بلکه چون در بنمایه های نزدیک به دو هزار ساله پهلوی دیده می شود، اینک اگر دل ورزی و حال و حوصله شما در حد همین دهخدا ست و نه بیشتر و فقط سخن او را می پذیرید پس به ناچار گولمک تان هم، ریشه ترکی ندارد و اگر بخواهید ریشه آن را از ژرفای تاریخ بجویید باز هم به همین برایند می رسید، فراتر از آن، زبان دوست داشتنی تان را هم زبانی می یابید با پیشینه ای نه چندان کهن که بسیاری از پایه ها و المانهایش را از زبانهای پیرامون خود به دست آورده و پر وبال گرفته.
واژه کوچ هم همینگونه است، این واژه گرفته شده از نام قوم کوچ است که همراه با نام بلوچ بارها از سوی سرایندگانی همچون فردوسی و لبیبی و عنصری و حمداله مستوفی و. . بکار رفته و اکنون هم کوچ یا کوچی، نام طایفه ای کوچرو از پشتونهاست درواقع ویژگی "یکجانشین نبودن و کوچگری"، نامش را از نام این قوم که دارای این ویژگی بوده، گرفته و کارواژه هایی مانند کوچیدن و کوچاندن و در ترکی کوچمک هم از آن بدست آمده و همگی این کارواژه ها نیز چمار [جابه جایی و عبور کردن] را دارد که خودت گفتی نه اینکه تنها در ترکی این چم را داشته باشد.
بررسی کهنتر ریشه این واژه، ما را به واژه Kas در سانسکریت می رساند به چم رفتن، حرکت کردن.
اما دیرینگی کارواژه ی کوچمک در چه حد است؟ به همان گولمک تنه می زند!
شاید بگویید مگر تنها قوم کوچ، کوچرو بوده؟ اقوام دیگری از آریاییان و بسیاری از ترکان و تازیان هم کوچرو بوده اند!
آری، اگر چماریا مفهوم [جابجایی و روانه شدن] برای نمونه از نام قرقیز گرفته شده بود و قرقیزیدن در پارسی و قرقیزمک در ترکی برای این چمار، کاربردی می شد می پذیرفتیم که این واژه ترکی است و از نام یک طایفه ترکی به دست آمده.

درود ُ سپاس
در پاسخ به کاربر Ko�:
اتگار چشمهات آلبالو گیلاس می چینه! در رویه ای از فرهنگنامه سانسکریت که جناب فرتاش بارگزاری کرده اند واژه Kas [رفتن، حرکت کردن، نزدیک شدن] معنا شده ( به عنوان ریشه واژه کوچ ) ، ولی معنای [چطور ؟ به چه جهت؟] مربوط به واژه پایینتر یعتی kasmat است ( گیجی و حواس پرتی تا این حده تازه درباره ریشه واژه هم نظر میده! )
...
[مشاهده متن کامل]

بودن کچمک و کوچمک در زبان ترکی هم دلیلی برای ترکی دانستن واژه کوچ نیست بسیاری از وامواژه هایی که به ترکی رفته با چسبیدن یک [مک یا ماق] به آن، به سادگی نقش کارواژه ای ( فعلی ) هم پیدا کرده، این که دلیل درستی نیست نمونه اش واژه گل که پس از درونرفت به ترکی کارواژه گولمک از آن ساخته شده به چم خندیدن! و نمونه های فراوان دیگر.
در پارسی هم کوچیدن، کوچاندن، کوچنده، کوچرو، کوچراه، کوچنشین، کوچگاه را داریم ولی اینها هم دلیلی برای پارسی دانستن بنیاد این واژه نیست باید ریشه هر واژه ای را در بنمایه های کهن جستجو کرد نه زبان کنونی.
گفته می شود این واژه، ساده شده ی واژه ی " کوفچ" به چم کوهنورد است که نام دسته ای چادرنشین و کوچرو از قوم پشتون هم بوده و هست که اکنون به این دسته و گروه " کوچی" هم گفته می شود که در شاهنامه از آنها بارها در اصطلاح [کوچ وبلوچ] نام برده شده.
همچنین ما این واژه را ( به همین معنای جابجا شدن ) در ادبیات پارسی از کم وبیش هزار سال گذشته می بینیم اینک چرا باید این واژه را ترکی دانست؟ چون ترکی کوچمک دارد؟ همین؟! خب در پارسی هم کارواژه ی کوچیدن و. . . از صدها بلکه هزار سال پیش هست!
با راهیابی و روامندی دینهای بودایی، مانوی ومسیحی در میان ترکان و مغولان در سده 10 زایشی که با برگردانِ نوشتارهای دینی سانسکریتی و سغدی به ترکی و مغولی انجام گرفت و از این نوشته ها در جایگاه کهنترین دستنویسهای ترکی نیز نام برده می شود می توان به این برایند منطقی دست یافت که واژگان بسیار فراوانی از این زبانهای باستانی به ترکی راه یافته و در زبان قبیله های کوچرو ترک به سرزمینهای دوردست آسیایی نیز رسیده باشد.
زبانهای پارسی باستان و سانسکریت هم دو شاخه همزاد از یک درخت زبانی ( نیاهندواروپایی ) هستند که ریشه بسیاری از واژگان را همزمان نشان می دهند مانند آنچه جناب فرتاش در بالا برای واژه کوچ بازنمود کرده اند.
همانگونه که دوستان گفته اند فرهنگنویسانی مانند دهخدا آشنایی بسنده و بایسته ای به بنمایه های کهن سانسکریت و اوستایی و سغدی و. . نداشتند درواقع آنها ریشه شناس نبودند و سخنشان در اینگونه موارد چندان شایستگی پذیرش و اعتماد ندارد.
-
درباره کوشانیان و تبار آنها، انگاره وفرضیه ی[یوئه چی ها] یک گمانه زنی بیشتر نیست ولی نام آورترین شاه کوشانی یعنی کانیشکا در سنگنبشته خود ( سنگنبشته رباطک ) زبان خود را با نام آریائو شناسانده است. ( بیگمان واژه آریائو، ترکی یا اویغوری یا یوئه چی معنی نمی دهد ولی آریایی چطور؟]
-
درباره تندیسهای بودا در بامیان تا پیش از ویرانی بدست طالبان، یک اینکه کسی نقاشی و نگاره ای پیرامون این تندیسها ندیده و ثبت نکرده و دو، چهره تندیسها هم در زمان چیرگی مسلمانان در این بوم یعنی از همان هزار و سیصد سال پیش خراشیده شده و تاکنون شناخت پذیر نبوده، چگونه نویسنده متن بالا ریخت فیزیکی تندیسها را به چهره هزاره های امروزی پیوند داده؟!!! ( بی شک نویسنده پانترکی بیش نیست )
نویسنده خنده آورانه کوشیده به یاری چهره آسیب دیده تندیسها، چهره ی زردپوستی ( به گفته خودش: چهره مغولی ) مردم هزاره ی پیرامون بامیان را نشانه پیشینه طولانی این مردم در آنجا و در نتیجه ترک بودن کوشانیان قلمداد کند! و مثلا برای خودش نتیجه تاریخی گرفته،
ولی نکته جالبی که در این نوشته پنهان است اینکه
او دارد به طور ناخودآگاه می گوید چهره ترکی یک چهره زردپوستی ( همانند مغولی ) است و البته پندار نادرستی هم ندارد و چهره ترکان اصیل واقعا همینگونه بوده مانند قرقیزهاو قزاقها و اویغورها و. . .
ولی آیا ولی آیا ولی
آیا چهره مردم آذربایگان هم مانند ترکان اصیل، زردپوستی است با چشمان بادامی و ریش تنک و گونه های بیرون زده با قد کوتاه؟
مردم آذربایگان ایرانی تبارانی هستند که زبان نیاکانشان تا حدود صفوی، زبان پهلوی با گویش آذری بود.

واژه ای زیبا و ناب ایرانی و پارسی
واژه کوچ
معادل ابجد 29
تعداد حروف 3
تلفظ [kuč]
نقش دستوری اسم
ترکیب [[ ( اسم ) ( زیست شناسی ) [قدیمی][[پهلوی
مختصات ( اِ. )
آواشناسی kuC
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ کوچک زبان پهلوی
فرهنگ واژه های اوستا
با سلام اقا محمد یا خود برتاش
ایشون یک متن دست نوشته اوددن خب ؟
اولن ببینید چه نوشته ؟
Kas نوشته جلوش نوشته چطور ؟ به چه جهت؟
آیا اینا معنی مهاجرت دارن ؟؟😁
( ترکی - مغولی ، اِ ) از منزل و مقامی به منزل و مقام دیگر نقل و تحویل کردن و روانه شدن را نیز گویند. ( برهان ) . از منزل به منزل نقل کردن با ایل و اهل و عیال و اسباب خانه و کوچیدن مصدر آن است. ( آنندراج ) . انتقال. جلای وطن. تبدیل جای و مقام و ارتحال و رحلت و روانگی. ( ناظم الاطباء ) . رحلت. مهاجرت و انتقال ایل یا لشکر از جایی به جایی. ( فرهنگ فارسی معین ) . رحیل. ترحل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . این لفظ ترکی است. ( از حاشیه برهان چ معین ) :
...
[مشاهده متن کامل]

کوچت مبارک است و ندارم به دست هیچ
جز خیمه کهنه ای و دو ترکی برای کوچ .
قطران ( از فرهنگ رشیدی
با منبع دهخدا عمید و معین حرف بزنم؟
کوچ کلمه ای ترکی از کچمک یعنی گذر کردن
اینم کوشانی ها به روایت مجسمه های ساخت مغول جناب فلان
بهتره متنشو بخونی
نوشته کوشانیان
کوچ در ترکی یعنی مهجرت و اینو لغت نامه های فارسی به صراحت نوشته اند . امروزه عالم میدونه موسس کوشانیان همان یوئه چی ها از اویغورهان
در شاهنامه به بخشی از تورانیان کوشانیان خطاب شده
بنظرم کفایت میکنه تا با اسم دیگر متن خودتو ساپورت نکنی
Kas ? به چه جهت ؟ چطوری؟
😁😁شما بگو کاس کوچ که ترکیه
البته وقتی میخوای به پرسی به چه جهت ؟ 😁 چون به چه جهت ربطی به مهاجرت معنی کوچ نداره یکم بگرد شاید جزوه هاتو ندادن از سازمانتون

کوچ
تخصصی ترین گفته در این بین گفته و نوشته های جناب فرتاش هستند، باید بگویم با عکس گرفتن از صفحه ، که از گوگل هست نمیتوان چیزی را ثابت کرد باید از کتاب ها نام برد مانند جناب فرتاش خب مشخص است که امروز معتبر
...
[مشاهده متن کامل]
ترین کتاب ها درباره زبان های آریایی اوستا سانسکریت و پارسی باستان وجود دارد و در زمان دهخدا وجود نداشتند دهخدا هم تخصص ریشه یابی قوی نداشت چرا که بسیاری از واژگان که دهخدا عربی معرفی کردند سالها بعد توسط دانشگاه هاروارد سه هزار واژه فارسی را که درون عربی شده را معرفی کرد بنا بر این وقتی واژه ای در زبان باستانی مادر که آن زبان مادر و کهن هم زبان سانسکریت و آریایی هست پس واژگان موجود در این زبان و زبان اوستا و پارسی باستان نشان از تعلق داشتن واژه به فارسی هست پس این واژه ریشه فارسی دارد زیرا که کوشانیان هم که کوش و کوچ ریشه در آن دارد ایرانی و غیر مغول ( ترک ) بودند. کوشانیان کاشانیان کیانیان پیشدادیان واژگانی پارسی هستند.

ترکی . در تمام منابع . منبع :Doerfer, Gerhard ( 1967 ) T�rkische und mongolische Elemente im Neupersischen [Turkic and Mongolian Elements in New Persian] ( Akademie der Wissenschaften und der Literatur:
...
[مشاهده متن کامل]
Ver�ffentlichungen der Orientalischen Kommission ) ‎[1] ( in German ) , volume 3, Wiesbaden: Franz Steiner Verlag, pages 621–628

کوچکوچ
منابع• https://en.m.wiktionary.org/wiki/Reconstruction:Proto-Turkic/köč- • https://en.m.wiktionary.org/wiki/کوچ
1 - فردی در بالا کوشانیان را مغول دانسته درحالیکه در کتیبه رباطک که خودِ کوشانشاه آن را نوشته است، به روشنی گویایِ آن است که کوشانیان ایرانی و زبانِ آنها آریایی بوده است و حتی پیش از کشفِ کتیبه نیز چندین نوشته از کوشانیان برجای مانده بود که تاییدی بر آریایی بودنِ آنهاست.
...
[مشاهده متن کامل]

و این یعنی خط بطلانی بر خودمغول پنداران.
2 - واژه ( کوچ ) و دیسه هایِ گوناگونِ آن واژگانی ایرانی هستند.
1 - یکی از دیسه هایِ واژه ( کوچ ) ، ( کَچ ) بوده است . در زبانهایی باستانیِ ایرانی آواهایِ ( ک ) ، ( خ ) ، ( ه ) چنانچه در آوایِ نخستینِ واژه بیایند، بایکدیگر جایگزین پذیر هستند. برای نمونه ( ( هَفتار/کفتار ) ، ( هَپ ( اوستایی ) /کَپیچَ ( پارسی باستان ) /کَپَتی ( سانسکریت ) که به ( غاپ و غاپیدن ) در پارسیِ کنونی درآمده است. در زبانِ اوستایی کارواژه یِ ( هَچ ) را داریم و همچنین ( هَچَ ) به چمِ ( رهسپار شده از، از ) که خود حرف اضافه یِ ( از ) به ( هَچَ ) در زبان اوستایی برمی گردد.
واژه ( قاچاق ) از دو تکواژ ( کَچ ) به چمِ ( حرکت کردن، سفر کردن، رهسپارشدن ) و پسوندِ ( آگ ) که پسوندی از زبانِ پهلوی است، گرفته شده است.
در زبانِ سانسکریت نیز این واژه به دیسه یِ ( kas ) بوده است:
در رویه یِ 433 از نبیگ ( فرهنگِ سَنسکریت - فارسی ) - پوشینه یکم - آمده است:

کوچ
بجزمفاهیم متعدد لغوی کوچ, مفهوم دیگر کوچ همون ایل براهویی اصل است.
کوچ . امروزه نامی فارسی است واسم چندین روستا در نقاط مختلف ایران است. ازجمله در اطراف بیرجنددوروستا بنام کوچ وجودددارد :اول کوچ باقران یا کوچ نهارجان یا کوچ خراشاد در ۳۰ کیلومتری جنوب شرقی بیرند. دوم ؛کوچ
...
[مشاهده متن کامل]
القار کهدرشمال شرقی بیرجند است. هم چنین در استان مرکزی ودر استان اصفهان ودر استان فارس وهمدان واستان کرمان وچندین منطقه دیگر ایران روستاهایی به این نام وجود دارد. . در افغانستان کوچ نام قبیلهدای است که بیشتر عشایر هستند وجنگ جوهم بوده اند ولبته برای حق وحقوقدخویش مبارزه می کنند ووافراد سرشناسی فامیل کوچی را برخوددارند. درشاهنامه طایفه ای از لشکریان از قوم کوچ وبلوچ بوده اند که البتهاز حوالی کرمان وبلوچستان وسیستان تا درون خاک افعانستان امروزپراکنده بوده اندوطایفه ای از این قوم هم در حوالی مکران بصورت عشایر زندگی می کرده اند. این لغت کوچ چه از پهلوی گرفته شده باشد وچه از زبان ترکی مغولی ویاترکی آدربایجانی. فرقی نمی کند امروزه این لغت نام چندین روستای معروف در ایران است ویک لغت فارسی ( پارسی ) ایرانی نامیده میشود وواژه ای فارسی بحساب می آید .

کوچ . ( اِخ ) نام طایفه ای ازصحرانشینان . ( برهان ) . طایفه ای هستند دزد و راهزن و خونریز و آنها را کوچ و بلوچ خوانند و این طایفه در نزدیکی کرمان و بم و نرماشیر و سیستان تا ولایت سند سکنی ̍ دارند. ( آنندراج
...
[مشاهده متن کامل]
) . کوفج . کفج . کوفچ ، ۞ کوفچ در پارسی به معنی کوه نورد است ، کوف ۞ در پهلوی کوه است . به احتمال قوی ، کوفچ از اصل براهویی ۞ بوده اند و ایشان طایفه ای صحرانشین بودند مجاور قوم بلوچ ، و کوچ و بلوچ ( معرب آن ، قفص و بلوص ) غالباً با هم آیند. مؤلف حدود العالم در سخن اندر ناحیت کرمان و شهرهای وی گوید: �کوفچ ، مردمانی اند بر کوه کوفج و کوهیانند، و ایشان هفت گروهند و هر گروهی را مهتری است و این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه وشبان و برزیگر. . . � و معرب آن قفص است . ( از حاشیه ٔ برهان چ معین ) . قُفص . قُفس . قفج . قبج . طایفه ای از صحرانشینان در حوالی کرمان و مکران که به دزدی و راهزنی مشهورند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : جهان تا جهان بود کوچی نبود مگر شهر از ایشان پر از داغ و دود. فردوسی . گروگان که از کوچ آورده بود ز گیلان و از هرکه آزرده بود. فردوسی . ز کوه بلوچ و زدشت سروچ برفتند خنجرگذاران کوچ . فردوسی . هستند اهل فارس هراسان ز کار من زآن سان که اهل کرمان ترسان ز دزد کوچ . قطران ( از فرهنگ رشیدی ) . رجوع به قُفس ، قُفص ، کوچ و بلوچ و کوفج شود.

کوچ واژه ای پارسی و کوتاه شده واژه کوفچ پهلوی به معنای کوهنورد هست و هیچ ارتباطی با ترکی ندارده اگر داشت که در زبانهای آلتایی نظیر مغولی و. . . همریشش بود
کوچ را میشه بنه کن چم کرد
وقت کل کل نیست دوستان
●کوچ در لغت نامه دهخدا عمید و معین گفته شده ترکی هست ریشش
●کوشن لر یا کوشانیان که صحرا گرد میشه به ترکی
از یوئه چی های اویغور که یوئه میتواند آشیانه در ترکی باشد و یا دووه به معنی شتر باشد
چی پسوند ترکی هست که فارسی هم اومده و معادل گر هست
کوچ
کوفچ ، ۞ کوفچ در پارسی به معنی کوه نورد است ، کوف ۞ در پهلوی کوه است
کوچ واژه فارسی و آریایی هست
در کردی هم کوچماری گفته میشود
کلمه کوچ از کوچمک و کچمک تورکی گرفته شده به معنای گذر کردن و رفتن
From�Ottoman Turkish�گوچ‎� ( g��, �“migration” ) , from�Proto - Turkic�*k�č - � ( “nomadizing” ) . Cognate with�Azerbaijani�k��.
خوده کلمه coachانگلیسی به معنای مربی از زبان مجاری گرفته شده که اون زبان اولا هندواروپایی نیست دوما این کلمه تو قرن پانزدهم استفاده شده و سوما از تورکی وارده مجاری شده
...
[مشاهده متن کامل]

۱۰ درصده زبان مجاری تشکیل شده از وام واژه ها تورکی است البته از زمان های قدیم قبل از اسلام )

واژه ای ترکی است که در خود ترکی چند مترادف هم دارد. ( مانند: کوچمه، کوچوش و کوچوم ) که همگی معنی کوچ را میدهند.
فعل های کوچمک ( کوچ کردن ) ، کوچدورمک ( فعل جعلی کوچاندن ) و کوچدورولمک ( کوچانده شدن ) هم از این کلمه تشکیل شده اند.
کوچ caoch
با این تلفظ در گویش شهربابکی کووچ به معنی چیزی که گودی آن نظیر قاشق باشد کیاه کووچک ( بارهنگ ) برگ های ملاقه مانند داردوبه همین علت به آن caochakمی گویند ، به سم های گاو که گاهی رشد زیادی کرده وقاشق شکل شده هم گفته می شود ، کوچه های گاو ، کفشچه وکفش شاید از این ریشه باشد
کوچ یعنی جابجایی و کوچه یعنی محل جابجایی یا گذرگاه، اصطلاح انگلیسی کَوچ ( caoch ) که امروزه به مربی نیز گفته می شود از همین ریشه است و به معنی راه بلد، راهبر و کسی که دیگران را از یک مسیر سخت و دشوار می گذراند اطلاق می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

کوش، کوشا و کوشان نیز از همین خانواده است و به معنی تلاش است که مفهوم جنبش ، تحرک و پویایی را دارد.

جغد . . . مهاجرت . . . . . . سفر . . . نقل مکان . . . منتقل . . . . .
کوچ یک واژه مغولی یا همان ترکی است
و به معنی رفتن عده ای از یک مکان به مکان دیگر است
ملاقه در زبان ملکی گالی بشکرد
ملاقه در زبان مُلکی گالی ( زبان بومیان رشته کوه مکران در جنوب شرق کشور )
مهاجرت از جایی به جای دیگر - مهاجرت
کوچ از K�� به معنی نقل مکان از مصدر kochmək به معنی نقل مکان کردن واژه ای ترکی است.
olar kochtulər: یعنی آنها نقل مکان کردند. اسباب کشی کردند.
kochurdi: نقل مکان داد، کوچ داد
منبع: "دیوان لغات الترک" محمود بن حسین کاشغری
کوچ یک واژه ی آذری است که تغییر یافته ی واژه کؤش می باشد در زبان ترکی کؤشَن یعنی صحرا . کوشانیان و یا دولت کوشانی از این واژه گرفته شده است به معنی صحرا نشینان که در اصل کوشانیان تغییر یافته ی کُؤشکَنلَر بوده یعنی بیابان گردان ، صحرانشینان . در شاهنامه این واژه کوشانی آورده شده که در اصل کؤشنّی می باشد به معنی مردم متعلق به صحرا یا اهل بیابان و صحرا . در واژه ی کوچ نشین که بر گردانده کؤشن نشین است به معنی صحرا نشین واقعیت بیشتر آشکار است .
...
[مشاهده متن کامل]

در حیدر بابای شهریار واژه ی کؤشن آمده است :
حیدربابا ، قورى گؤلوْن قازلارى
گدیکلرین سازاخ چالان سازلارى
کَت کؤشنین پاییزلارى ، یازلارى
بیر سینما پرده سىی دیر گؤزوْمده
تک اوْتوروب ، سئیر ائده رم اؤزوْمده
حیدر بابا غاز های قوری گل یادش بخیر
جیرجرک ها و حشرات آوازخوانش در دامنه ها یادش بخیر
بهار و پاییز های صحرا ( کؤشن ) و روستا یادش بخیر
گویی در خاطرم به پرده ی سینما شباهت دارند که در تنهایی ها به تماشایش می نشینم و به گشت و گذار می پردازم .

کوچ بعد ازانقلاب تابع دهستانمود ومود بخشی ازسربیشه گردید ومودیک بارازدهستان به بخش وسپس ازبخش به شهر تبدیل گردید . وچون مردم نمی توانستند برای کارهای قضایی وحقوقی به سربیشه بروند . با اعتراض اهالی روستا کوچ از مود وسربیشه جداگردید وبه بخش مرکزی بیرجند ودهستان باقران ملحق گردید واکنون تابع بیرجندمی باشد
...
[مشاهده متن کامل]


نوبومروی ( نو بوم روی )
روستای کوچ بیرجند دراسناد قبل از انقلاب به روستای کوچ نهارجان معروف بود وتابع بخش نهارجانات بیرجند وحوزه ثبت ۳ ثبت احوال بیرجندوبخش دو اسنادواملاک به نام بخش شهاباد بود. بعد از پیروزی انقلاب منهارجان ازنام
...
[مشاهده متن کامل]
ان حذف شد وکوچ باقی ماندودرتغییرات کشوری وجغرافیایی تابع دهستان مود وحوزه یک بخش مرکزی شهرستان بیرجند قرارگرفت. این روستا بجهت هم جواری با دوروستای معروف خراشاد ونوفرست بنام کوچ خراشادوکوچ نوفرست هم موسوم ومعروف است. این روستانام کوچترکان یا کوچ ترکهاراهم برخوددارد زیرا زمانی که ترکان تیموری نوفرست رافتح کرده بودند هوس کردند که بیایند وکوچ راهم تسخیرکننداما درمقبل تیراندازان قلعه کوچ به زانو درامدند ومجبور به بازگشت وکوچ کردن به نوفرست شوند. سالهای بعدهرحادثهیا اتفاقی رخ میداد می گفتند پنج سالیا دهسال بعد ازکوچ ترکان وچنین شد که نام کوچ ترکان برای کوچ باقی ماند. وچون زمانی سربیشه به شهرستان وومودبه بخش وبعدشهر تبدیل شد کوچ هم مدت کوتاهی تابع مود وسربیشه شد ولیبا اعتراض اهالی کوچ دوباره به خش مرکزی بیرجند ودهستان باقران ملحق شد وامروز کوچ تابع بخش مرکزی بیرجند ودهستان باقرانمی باشد

سلام. چنانچه اهل مطالعه بخواهند اطلاعات زیادی درمورد روستای کوچ بدست آورندبهتراست به وبلاگهای مختلف محمدحسن اسایش مراجعه نماین ازجمله:روستای کوچ نهارجانیا کوچ خراشاددروبلاگ ذیل:
http://mha331. blogfa. com
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس