بیعت خواهی یزید از امام حسین

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پس از مرگ معاویه در نیمه رجب سال شصت هجری، مردم با یزید بیعت کردند. یزید پس از رسیدن به حکومت، اندیشه ای نداشت جز آنکه از آن چند نفر که دعوت معاویه را به بیعت یزید، نپذیرفته بودند بیعت بگیرد و کارشان را به سامان آورد. از این رو به حاکم وقت مدینه -ولید بن عتبه بن ابی سفیان- نامه ای نوشت و خبر مرگ معاویه را به او اطلاع داد و به همراه آن نامه، نامه ای بسیار کوچک هم فرستاد؛ او در این نامه خطاب به ولید نوشت: «از حسین (علیه السّلام) و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن زبیر به زور بیعت بگیر پس هر کس از این امر شانه خالی کرد گردنش را بزن.»
خبر مرگ معاویه و نیز اجرای فرمان یزید نسبت به بیعت گرفتن از آن گروه، بر حاکم مدینه سنگین و گران آمد. او خود را در مقابل کاری سخت و ناگوار می دید و آنچه که بیش از پیش بر وحشت حاکم مدینه افزوده بود نامه دیگری بود که از طرف یزید آمده و تاکید کرده بود که «نام موافقین و مخالفین را برای من فرستاده و سر امام (علیه السّلام) را هم با جواب نامه به سوی من بفرست.» از این رو ولید - علی رغم تیرگی روابطش با مروان به او پناه برد و او را نزد خود فرا خواند. وقتی ولید، نامه یزید را برای مروان قرائت کرد، مروان استرجاع گفت و برای معاویه طلب رحمت کرد. ولید از وی مشورت خواست که چه کند. مروان گفت: «به نظر من، به سرعت، آنان را فرا بخوان و آنان را به بیعت با یزید و گردن نهادن به فرامین او دعوت کن. اگر پذیرفتند، از آنان بپذیر و آنان را رها کن و اگر امتناع کردند، پیش از آن که از مرگ معاویه مطلع گردند، آنان را گردن بزن؛ چرا که اگر آنان از مرگ معاویه مطلع شوند، هر کدام به سمتی می روند و پرچم مخالفت و جدایی بر می دارند و مردم را به سمت خود، فرا می خوانند.» در نقلی دیگر افزوده شده که مروان سخنانش را ادامه داد و گفت: «در میان این جمع، ابن عمر را واگذار و به حسین بن علی (علیه السّلام) و عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن زبیر بپرداز و از آنان بیعت بگیر. به درستی که می دانم حسین (علیه السّلام) هرگز تو را اجابت نخواهد کرد و با یزید بیعت نخواهد کرد به خدا قسم که اگر من جای تو بودم با حسین (علیه السّلام) کلمه ای سخن نمی گفتم تا گردنش را بزنم.» ولید مدتی به زمین نگاه کرد و در اندیشه فرو رفت و آنگاه سر بلند کرد و گفت: «کاش هرگز به دنیا نیامده بودم!» سپس اشک از چشمانش جاری شد. مروان گفت: «گریه و جزع نکن که آل ابوتراب از قدیم با ما دشمن بوده اند.»
احضار امام حسین
ولید، عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان را ـ که جوانی کم سن و سال بود ـ به دنبال حسین (علیه السّلام)، ابن زبیر، عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابی بکر فرستاد تا آنان را به نزد حاکم مدینه بخواند. آنان کنار قبر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) نشسته بودند که عبدالله، بر آنان وارد شد و پیام حاکم مدینه را به آنان ابلاغ نمود و چون این زمان، وقت ملاقات با حاکم نبود آنان تعجب کردند، ولی به فرستاده گفتند: «تو برو ما خود می آییم.» بعد از رفتن پیک حاکم مدینه، عبدالله بن زبیر رو به امام حسین (علیه السّلام) کرده گفت: «به نظر شما چه امری رخ داده است که ولید ما را در این ساعت از روز به حضور خود خوانده است.» امام (علیه السّلام) فرمود: «گمان می کنم معاویه مرده است و قبل از آنکه خبر مرگش منتشر شود می خواهند از ما برای یزید بیعت بگیرند.» عبدالله بن زبیر گفت: «من نیز چیزی غیر از این، گمان نمی کنم.» عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن عمر گفتند: «ما به خانه های خود می رویم و در خانه را به روی خود می بندیم.» ابن زبیر گفت: «به خدا سوگند که هرگز با یزید، بیعت نمی کنم.» ابن زبیر به امام (علیه السّلام) گفت: «اینک شما چه می کنید.» امام (علیه السّلام) فرمود: «من به تنهایی به آنجا نمی روم، بلکه عده ای از یاران خود را نیز به همراه خواهم برد و از آنها خواهم خواست بیرون از دار الاماره بمانند تا در صورت بروز هر نوع خطری آنها وارد عمل شوند.» امام (علیه السّلام) با سی تن از یاران خود به دار الاماره مدینه رفتند؛ قبل از ورود به دار الاماره حضرت (علیه السّلام) از یاران خود خواستند تا بیرون بمانند و به آنان سفارش فرمودند: «وقتی نزد ولید رفتم و با او به گفتگو پرداختم، شما بر در خانه باشید و هر گاه شما را فرا خواندم» «یا شنیدید که گفتگو بالا گرفت و صداها بلند شد، داخل شوید و گرنه از جای خود، حرکت نکنید تا من نزد شما بیایم.»
← گفتگوی امام با ولید
فردای آن روز امام حسین (علیه السّلام) از سرای خود بیرون آمد در کوچه با مروان رو به رو شد، مروان گفت: «یا ابا عبدالله (علیه السّلام) تو را نصیحتی می کنم و در آن جز خیر، غرضی ندارم. امام حسین (علیه السّلام) فرمود: "نصیحت تو چیست؟ بگو تا بشنوم. " مروان گفت: "صلاح تو در این است که با یزید بیعت کنی که خیر دین و دنیای تو در آن است. " حسین بن علی (علیه السّلام) فرمود: "انا لله و انا الیه راجعون هرگاه کسی چون یزید عهده دار کار این امت شود فاتحه اسلام را باید خواند. " سپس امام (علیه السّلام) رو به مروان کرد و گفت: "وای برتو، آیا مرا به بیعت یزید می خوانی؟ حال آنکه او مردی فاسق است؛ سخنی سخت نسنجیده و زشت گفتی ای صاحب لغزش های بزرگ! من تو را بر این سخن، ملامت نمی کنم؛ چرا که تو نفرین شده پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) هستی، آن گاه که در صلب پدرت حکم بن ابی العاص، بودی و هر که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) او را نفرین کرده باشد، چاره ای ندارد، جز آن که به بیعت با یزید فرا بخواند. ای دشمن خدا از من دور شو به درستی که ما اهل بیت رسول خداییم حق با ماست و زبانمان به حق گویاست از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) شنیدم که می گفت خلافت بر آل ابی سفیان و بر طلقا (آزاد شده ها) و فرزندان آنان حرام است؛ پس هر گاه معاویه را بر منبرم دیدید شکمش را پاره کنید. پس به خدا سوگند اهل مدینه او را بر منبر جدم دیدند پس آنچه را که بدان دستور داده شده بودند انجام ندادند تا اینکه خداوند آنان را به یزید مبتلا ساخت خداوند آتش عذاب را بر او بسیار گرداند. " می گوید: مروان بن حکم از سخن امام (علیه السّلام) خشمگین شد و گفت: "به خدا قسم رهایت نمی کنم تا آنکه با یزید بیعت کنی پس همانا شما فرزندان ابوتراب سخنورید و پر از بغض آل ابی سفیان. حق دارید که از آنان کینه داشته باشید و آنان نیز حق دارند که از شما کینه به دل داشته باشند. " امام (علیه السّلام) به او فرمود: "وای بر تو ای مروان! از من دور شو، به درستی که تو پلیدی و ما اهل بیت پاکی هستیم که خداوند این آیه را در شان ما فرستاده است: " انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یتطهرکم تطهیرا؛ همانا خداوند می خواهد پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند"". می گوید: مروان سر به زیر انداخت و چیزی نگفت. پس امام (علیه السّلام) فرمود: "بشارت باد بر تو ای پسر زرقاء که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) در روز قیامت به هر آنچه از ناراحتی که از تو به من رسیده باشد و از حق من و حق یزید، از تو سئوال می کند. " پس مروان با حالت عصبانیت نزد ولید بن عتبه برگشت و سخنان امام (علیه السّلام) را به او گزارش داد.»
مهلت خواهی دوباره امام
...

پیشنهاد کاربران

بپرس