ابوطاهر قرمطی

لغت نامه دهخدا

ابوطاهر قرمطی. [ اَ هَِ رِ ق َ م َ / ق ِ م ِ ] ( اِخ ) سلیمان بن حسن جنابی ابن بهرام فارسی. از مردم گنافه فارس. در روز دوشنبه 25 ربیعالاَّخر 311 هَ. ق. به بغداد خبر آمد که ابوطاهر سلیمان بن حسن جنابی با 1700 پیاده به بصره آمده و نردبان ها بر حصار نصب کرده داخل شهر شده است و دروازه بانان را بکشته و دروازه ها بگشوده و ریگ و سنگریزه ها بر شتران که با خود داشت بردرها ریخته تا نتوانند پس از ورود به شهر دروازه ها را بر وی بندند. لکن سبک مفلحی والی بصره تا سحر آنروز از آن خبر نیافت و ندانست که او پسر ابوسعید جنابی است و گمان برد بدویانند و فریفته و غافل برنشست و به مقابله آنان شتافت و حربی شدید میان دو فریق درگرفت و سبک کشته شد و ابوطاهر مردم بصره را بکشتن گرفت و مربد و قسمتی از مسجد جامع و مسجد قبر طلحه را ویران کرد و متعرض قبر نگردید و مردم به کلا گریختند و جنگ مردم بصره با او چندین روز بکشید و مردم از بیم جان خود را در آب می افکندند و غرق میشدند. ابوطاهر هفده روز در بصره ببود و آنچه ممکن بود از امتعه و زنان و کودکان بر اشتران بار کرد و بشهر خویش بازگشت و ابن الفرات آنگاه که این خبر بدو رسید بنی بن نفیس و جعفر زرنجی [ زرنیحی ] را به بصره فرستاد و محمّدبن عبداﷲ فارقی را به اعمال معاون بصره تعیین کرد و خلعت داد و با کشتی هابطرف بصره شد و او پس از رفتن جنابی به بصره رسید وفارقی خال خود را در آنجا گذاشت و بنی و زرنجی بازگشتند و عده ای از قرامطه را که بر جای مانده بودند بنی بن نفیس به بغداد فرستاد و گفت اینان به او پناهنده شده اند و مدعیند که علی بن عیسی آنانرا به آمدن بصره خوانده است و چندین بار بدانان هدایا و سلاح فرستاده پس آنها به بغداد رسیدند و ابن فرات کیفیت را بعرض خلیفه مقتدر رسانید و باز خبر رسید به بغداد بعلی بن فرات که ابوطاهربن ابی سعید جنابی وارد هبیر شده است تا وقت بازگشت حاجیان ( سال 311 هَ. ق. ) قافله را غارت کند چون خبر آمدن ابوطاهر در فید بقافله حاج رسید در آنجا اقامت کردند و زاد آنها برسید و جای بر آنان تنگ بود پس روی براه نهادند و ابوالهیجاء عبداﷲبن حمدان که راه مکه و کوه و بدرقه حاج بدو سپرده بودآنگاه که خبر ابوطاهر شنید خواست قافله را از فید بوادی القری برد تا راهشان به هبیر نیفتد لیکن مردم قافله نپذیرفتند و راه خویش گرفتند و او نیز ناچار با آنان بطریق هبیر رفت و چون نزدیک شدند ابوطاهر با جیش راه بر آنان بگرفت و بجنگ پرداخت و خلقی کثیر از ایشان بکشت و ابوالهیجا عبداﷲبن حمدان و احمدبن بدر عم سیّده مادر مقتدر و جماعتی از خدم و حرم سلطان را اسیر کرد و شتران حاج بگرفت و از زنان و مردان و کودکان جمعی را برگزید و به اسارت به هجر برد و باقی حاج را بی زاد و راحله بجای گذاشت. در این وقت ابوطاهر هفده ساله بود و بیشتر آنان که بر جای مانده بودند از حاج ازعطش و آبله پا بمردند و طرق بغداد از دو سوی غیرمأمون و مسدود شد و زنان با پای برهنه و موی ژولیده و چهره سیاه شده از لطمات بشوارع بغداد بیرون آمدند و فریاد میکشیدند و لطمه بر صورت میزدند و زنان منکوبین بن فرات نیز بدانان پیوستند و این بروز شنبه هفتم صفر بود و کار، صورتی فظیع و قبیح گرفت که مانند آن دیده نشده بود و پس از آن فارقی از بصره به بغداد نوشت که ابوالهیجابن حمدان که در هجر اسیر قرامطه بود نامه بدو کرده و در آنجا گفته است که با ابوطاهر قرمطی در امر اسرای حاج و اطلاق آنان گفتگو کرده است و او وعده خلاص آنان داده و عده اسرا دوهزار ودویست و بیست مرد و از زنان نزدیک پانصد تن است و ابوطاهر به وعده خویش وفا کرد و دسته دسته ایشانرا به بغداد باز فرستاد و آخرین آنان ابوالهیجا و احمدبن بدر عم سیده بود. و رسولان ابی طاهر هنگام قدوم ابی الهیجا دررسیدند و پیام رسولان آنکه حکومت بصره و اهوازو بعض نواحی دیگر به ابوطاهر مفوض شود. رسولان را فرود آوردند و سخت نیکو پذیرائی کردند لیکن خلیفه هیچک از مستدعیات ابوطاهر را نپذیرفت. و در سال 312 هَ.ق. که جعفربن ورقا متقلد اعمال کوفه و طریق مکه بودوی با هزار تن از بنی اعمام خود از بنی شیبان با حاج خارج شد از خوف ابوطاهر. سپس با قافله اولی ثمل صاحب البحر و در قافله شمسیه جنی صفوانی و طریف سبکری و سیا بشیر دیلمی ببدرقه قوافل شدند و جمعاً از جانب خلیفه شش هزار کس با قوافل بود و اولین قافله که با ابوطاهر مقابل آمدند قافله جعفربن ورقا بود و جنگ کوتاهی میان دو فرقه درگرفت و آنوقت دسته ای از اصحاب ابوطاهر سوار بر اشتران بودند و هریک اسبی به جنیبت می کشیدند پس از شتران فرود آمدند بر اسبان نشستند و با کسان جعفربن ورقا جنگ در پیوستند و جعفر و بنی شیبان منهزم شدند و به قافله پیوسته و آنها را آگاه کردند و قوافل بازگشتند و به کوفه درآمدند و ابوطاهر در دنبال آنان به کوفه شد و چون به دروازه کوفه رسید قواد سپاه خلیفه بیرون آمدند و جنگ میان آنان در گرفت و لشکریان خلیفه به هزیمت شدند و جنی صفوانی اسیر شد و ابوطاهر در بیرون کوفه فرود آمد و شش روز بدانجا ببود روزها به کوفه میشد و آنچه مقدور میگشت از مال مردم به خارج میبرد و شبانگاه به معسکر خویش میرفت و از جمله چیزهائی که از کوفه برد چهارهزار جامه وشی و سیصد راویه زیت بود و آنگاه که دیگر چیزی قابل حمل نماند به شهر خویش بازگشت و جعفربن ورقا و جماعتی از منهزمین به بغداد شدند و مقتدر خلیفه مونس را بحرب قرمطی به کوفه فرستاد و مردمان بغداد را هراس عظیم دست داده بود و بیشتر سکنه جانب غربی به جانب شرقی انتقال کرده بودند و مونس آنگاه که ابوطاهر کوفه را رها کرده و برفت به کوفه درآمد و یاقوت را بجای خویش در کوفه نصب کرد و خود به واسط شد و هیچکس در آن سال توفیق زیارت خانه نیافت و در سنه 315 هَ. ق.یوسف بن دیوداد برادر ابن ابی الساج افشین از واسط بوزیر ابی الحسن علی بن عیسی نوشت تا او را مالی فرستد برای تجهیز نزل و تهیه علوفات میان واسط و کوفه و درآن نامه آورده بود که اموال مشرق از او دور است و با اینکه آمدن هجری نزدیک است به انتظار مال جبل نمیتوان نشست و حداقل از صدهزار دینار هم اکنون ناگزیر است. علی بن عیسی نامه وی به مقتدر عرضه کرد و مقتدر امر داد از بیت المال خاصه هفتاد هزار دینار یوسف را بفرستند و در همین وقت خبر خروج ابوطاهر قرمطی شایع شد یعنی شب چهارشنبه 17 شهر رمضان ابوطاهر در موضع معروف به حس فرود آمد و میان حس و احساء دوروزه راه است و تا روز شنبه بدانجا ببود و به فردای آن علی الصباح بسوی احساء متوجه گشت و خلیفه به ابن ابی الساج ازحرکت او آگاهی فرستاد و امر داد که علی الفور به کوفه شود و علی بن عیسی بعمال خود به کوفه نوشت که خواربار و علوفات برای یوسف گرد آرند و یوسف از اواسط روزچهارشنبه یکشب از رمضان مانده متوجه کوفه شد و سلامه طولونی که حامل مال بغداد بود بازگشت و چون ابوطاهر هجری به کوفه نزدیک شد و اسرای حاج که با وی بودندهمه را آزاد کرد و عمال خلیفه از کوفه بگریختند ابوطاهر تمام آنچه برای یوسف آماده کرده بودند از غله وعلوفات همه را برگرفت و آن صد کر گندم و هزار کر جوبود و در این وقت اصحاب ابوطاهر از جهت آذوقه در تنگی بودند و با تصرف آن قوت گرفتند و یوسف روز جمعه هشتم شوال بکوفه رسید در حالی که ابوطاهر یک روز پیش کوفه را مسخر کرده بود و یوسف بن دیوداد رسولی به ابی طاهر فرستاد و او را بطاعت خواند و گفت اگر طاعت نپذیرد روز یکشنبه جنگ را آماده شود و رسول حکایت کند چون بدانجا رسیدم مرا نزد جماعتی بردند همه در زی مشابه یکدیگر و به من گفتند پیام خویش بگوی که سیّد گوش فرا تو دارد و من ندانستم ابوطاهر کدام یک از آنان است به من جواب گفتند که سید نه طاعت را می پذیرد ونه تأخیر حرب را و حرب روز شنبه 9 شوال 315 هَ. ق. بدروازه کوفه میان دو فریق درگرفت و گویند ابن ابی الساج آنگاه که سپاه ابی طاهر بدید و بر عده آنان آگاه شد آنها را خوار شمرد و گفت این سگان کیستند و پس از یکساعت در دست من باشند و خواست فتح نامه قبل از جنگ بنویسد چه آنرا سهل می پنداشت و جنگ آغاز شد چون جیش هجری بانگ بوق و طبل شنیدند و آن بسیار عظیم بود یکی از آنان با رفیق خود گفت این بانگ چیست او گفت آیت ضعف ، گفت همین است و چیزی نیفزود. عسکر ابوطاهر را بوق و بانگ و فریاد نبود و ابن ابی الساج مردان خود را آماده کرد و خود با غلامان منفرد بایستاد و عادت او در حرب این بود و ابتداء حرب چاشتگاه روز شنبه بود تا هنگام غروب آفتاب و ابن ابی الساج در ثبات کوتاهی نکرد و اصحاب ابی طاهر را به تیر باریدن خسته کردو جماعت بسیار از آنها را مجروح ساخت چون ابوطاهر که با تنی چند از اصحاب خاص خود نزدیک دویست سوار در عماری متوقف بود، این بدید از عماری فرود شد و بر اسب نشست و باکسان خود حمله کرد و یوسف با غلامان خود نیز. و حرب درپیوست و آخر روز یوسف بن ابی الساج اسیر گشت و ضربتی بر جبین او بود و هر چه غلامان او جهد کرده بودند که از جنگ باز گردد راضی نشده بود تا با جماعتی از غلمان خود در دست ابی طاهر اسیر شد و از اصحاب او عدد بسیار کشته شد و باقی منهزم گردیدند و چون یوسف اسیر گشت وقت مغرب او را به معسکر ابی طاهر بردندو خیمه ای برای او برپای کردند و فرش گستردند و کسان بر او گماشتند و طبیبی را معروف به ابی السبیعی به معالجه او فرستادند. ابن سبیعی حکایت کند: چون به خیمه وی درآمدم او نشسته بود و دراعه دیبا در بر داشت سیمکش و گریبان آن از دیبای سرخ و از خون پیشانی او رنگ گرفته گفتم مرا آب گرم آرند، بعض اصحاب ابی طاهر گفتند چیزی که در آن آب گرم توان کرد نزد ما نباشدو بنه خویش نزدیک قادسیه نهاده و زبده بجنگ آمده بودند پس روی او با آب سرد بشستم و بستم. از من پرسیدنام تو چیست و به چه مشهور هستی من بگفتم او مرا و خاندان مرا بشناخت چه آنگاه که افشین برادر او متقلدحکومت کوفه بود وی کودکی بود با برادر خویش و مرا حافظه و فهم او و بی اعتنائی او بوضع حاضر خود شگفت آمد و در این وقت خبر جنگ و اسارت ابن ابی الساج به علی بن عیسی رسید، بدربار خلیفه شد و با نصر حاجب و مونس مظفر خالی کرد و آگاهی به مقتدر فرستاد و خبر در شهر منتشر گشت و در دلهای عامه و خاصه ترس و هراسی عظیم از ابی طاهر درافتاد مردم بفرار به واسط و اهواز آغاز کردند و هزیمت یافتگان به بغداد درآمدند و مونس مظفر لشکرگاه خویش به میدان اشنان برد و به قصد رفتن به کوفه بیرون شد و در این وقت نامه عامل قصر ابن هبیره به علی بن عیسی رسید و مضمون اینکه ابوطاهر و اصحاب او در روز سه شنبه 12 شوال از کوفه بسوی عین التمرمتوجه شدند و نامه دیگری رسید که اینک ابوطاهر به عین التمر است. و علی بن عیسی بشتاب پانصد سمیریه به کری گرفت و هزار مرد در آن بنشاند و علاوه بر پانصد سمیریه عده ای شذاآت و طیارات داشت که جمعی از جوانان حجریة را برای ممانعت کردن ابوطاهر از فرات با آنها حمل کرد و آنها را از دجله بفرات راند و جمعی از سرهنگان را با عده ای سواران از بغداد به انبار فرستاد.بیشتر بخوانید ...

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] «ابوطاهر قرمطی» امیر قرمطیان، رباینده حجرالاسود ، قاتل و غارتگر حاجیان است.
سلیمان بن ابی سعید حسن بن بهرام جنابی هجری مشهور به ابوطاهر قرمطی از مردم گناوه/ جنابه فارس بود. او در سال ۲۹۴ق. زاده شد. در سال ۳۱۰ق. در ۱۶سالگی پس از پدر و برادرش از سوی شورای عقدانیه، شورایی مرکب از ۱۲ نفر از رهبران قرامطه، به رهبری قرامطه بحرین بزرگ برگزیده شد. از این رو، به او صاحب البحرین می گفتند. پدر وی ابتدا از مبلغان کیش اسماعیلی بود و در سال ۲۸۶ق. در بحرین به عنوان قرمطی ظهور کرد و شماری از قبایل آن جا به وی پیوستند. ابوسعید ۱۳ سال بر بحرین و نواحی اطراف آن حکومت کرد و به سبب بدرفتاری با زیردستانش به دست غلامان خود در سال ۳۰۱ یا ۳۰۲ق. کشته شد. قرامطه شاخه ای از اسماعیلیان بودند که در پی اختلاف با عبیدالله بن مهدی، خلیفه فاطمی، بر سر رهبری اسماعیلیان از آنان جدا شدند.
← رد عقاید قرامطه
او در ۱۲ محرم سال ۳۱۲ق. به کاروانیان حج دستگاه خلافت عباسی که در راه بازگشت به عراق بودند، حمله کرد و با غارت اموال حاجیان، ابوالهیجاء عبدالله بن حمدان، امیر قافله، و احمد بن بدر، عموی مادر خلیفه، را به اسارت گرفت. وی در برابر آزادی اسیران، واگذاری حکومت بصره و اهواز و بعضی نواحی دیگر را از خلیفه خواست؛ ولی در پی مخالفت خلیفه، اسیران را پس از دریافت ۰۰۰/۲۰۰ دینار آزاد کرد. برای این که مرکز حکومتش نفوذ ناپذیر باشد، در سال ۳۱۴ق. احساء را به قلعه ای مستحکم بدل کرد و آن را مؤمنیه نامید. این کار در پی برخورد و اختلافی صورت گرفت که میان ساکنان بحرین یعنی هجر و اعضای شورای عقدانیه پیش آمد. با ادامه غارتگری کاروان های حاجیان به دست ابوطاهر در عراق در سال های ۳۱۳-۳۱۷ق. هیچ کاروانی از این منطقه به حج نرفت. او در سال ۳۱۵ق. کوفه را تصرف کرد و به خزانه حکومت و آذوقه هایی که برای حاجیان یا لشکریان فراهم شده بود، دست یافت. سپس چندین شهر را تاراج و مالیات هایی بر قبایل عرب بین النهرین تحمیل کرد. او با شکست دادن لشکر عباسی، حتی بغداد را نیز تهدید نمود. اما نیروهای او پس از ناکامی در ورود به شهر بغداد، بیشتر مناطق عراق را غارت کردند. در آن سال ، بر اثر نا امنی هیچ کس توفیق زیارت خانه خدا را نیافت.
← غارت کعبه
سرانجام ابوطاهر پس از ۲۱ سال حکومت در سال ۳۳۲ق. به مرض آبله درگذشت. برخی از کشته شدن او به دست پیر زنی در هیت، در شمال عراق، خبر می دهند. اما دیگر منابع این گفته را تایید نمی کنند. با مرگ وی و ستیز بر سر جانشینی او، حکومت قرامطه بحرین اقتدار خود را از دست داد و دچار انشعاب شد. ابوطاهر از شعر هم بهره ای داشت و در قطعه شعری که به او منسوب است، از بلند پروازی های خود و این که داعی مهدی فاطمی است، خبر داده است. نیز پس از ربودن حجرالاسود در سال ۳۱۷ق. شعرهایی از وی نقل شده است.

[ویکی حج] ابوطاهر قِرمطی، امیر قرمطیان در قرن چهارم هجری که مکه و مسجدالحرام را غارت کرد و حجرالاسود را ربود. قرامطه شاخه ای از مذهب اسماعیلیه بودند که عقاید غالیانه افراطی داشتند. ابوطاهر حاکم بحرین بود. او به کاروان های حاجیان حمله و اموال آنها را غارت می کرد. وی در سال ۳۱۷ قمری به مکه حمله کرد، بسیاری از حاجیان و مردم مکه را کشت و اموال مسجدالحرام و از جمله حجر الاسود را به بحرین برد. او درخواست ابن مِخلَب حاکم مکه را درخصوص بازپس دادن حجرالاسود در برابر گرفتن اموال همه مکیان، رد کرد. در جنگی که میان آن دو درگرفت ابن مخلب کشته شد. پنج سال بعد از مرگ ابوطاهر، حجرالاسود پس از ۲۲ سال به مکه بازگردانده شد.
سلیمان بن ابی سعید حسن بن بهرام جَنّابی هَجَری مشهور به ابوطاهر قرمطی از مردم گناوه/ جنابه فارس بود. او در سال۲۹۴ق زاده شد. در سال ۳۱۰ق در ۱۶سالگی پس از پدر و برادرش از سوی شورای عقدانیه، شورایی مرکب از ۱۲ نفر از رهبران قرامطه، به رهبری قرامطه بحرین بزرگ برگزیده شد. از این رو، به او صاحب البحرین می گفتند. پدر وی ابوسعید ابتدا از مبلغان کیش اسماعیلی بود و در سال ۲۸۶ق در بحرین به عنوان قرمطی ظهور کرد و شماری از قبایل آنجا به وی پیوستند. او ۱۳ سال بر بحرین و نواحی اطراف آن حکومت کرد و به سبب بدرفتاری با زیردستانش به دست غلامان خود در سال ۳۰۱ یا ۳۰۲ق کشته شد.
قرامطه شاخه ای از اسماعیلیان بودند که در پی اختلاف با عبیدالله بن مهدی، خلیفه فاطمی، بر سر رهبری اسماعیلیان از آنان جدا شدند. قرمطیان از غالیان شیعه اسماعیلی بودند که رئیسشان حمدان، خود را امام منتظران دانست و قبله را بیت المقدس شمرد و به جای جمعه روز دوشنبه را تعطیل کرد. او همچنین بسیاری از احکام الهی مانند نماز و روزه را تغییر داد و شراب را حلال شمرد و به جای غسل جنابت، وضو را کافی خواند. قرمطیان مخالفانشان را مُحارب و واجب القتل می دانستند. کلینی در رد عقاید آنان کتابی به نام الرد علی عقائد القرامطه نگاشته است.

پیشنهاد کاربران

بپرس