خرامیدن کبک بینی بشخ
تو گوئی ز دیبا فکنده ست نخ.
ابوشکور.
بینی آن نقاش و آن رخسار اوی از بر خو همچو بر گردون قمر.
ابوطاهر خسروانی.
بینی ای جان ز خز اندام تو و آلرتوجان من باد فدای پدر و مادر تو.
طیان.
بینی آن زلفینکان چون چنبر بالا بخم کو بلخج اندرزنی ایدون شود چون آبنوس.
طیان.
سرو را ماند آورده گل سوری باربینی آن سرو که چندین گل سوری بر اوست.
فرخی.
بینی آن زلف سیاه از بر آن روی چو ماه که به هر دیدنی از مهرش وجد آرم و حال.
فرخی.
خال بیچاره از آن چاه بدان زلف برست بینی آن زلف که خالی برهاند از چاه.
فرخی.
بینی آن موی چو از مشک سرشته زرهی بینی آن روی چو از سیم زدوده سپری.
فرخی.
بینی آن رود نوازیدن با چندین کبربینی آن شعر سرائیدن با چندین ناز.
فرخی.
بینی آن چشم پر کرشمه و نازکه بدان چشم هیچ عبهر نیست.
عنصری.
بینی آن روی و موی و قامت و قدکز هنر هرچه بایدش همه هست.
مجلدی ( از صحاح الفرس ).
بینی آن رود و آن بدیع سرودبینی آن دست و بینی آن دستار.
بوشریف.
بینی آن ترکی که چون او برکشد بر چنگ چنگ از دل ابدال بگریزد به صد فرسنگ سنگ.
منوچهری.
بینی آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای سنبلش چون پر طوطی روی چون فر همای.
منوچهری.
بینی این باد که گوئی دم یارستی یاش بر تبت و خرخیز گذارستی.
ناصرخسرو.
بینی آن ذات پرلطافت اووان صفای بری ز آفت او.
سنائی.
|| چه نیکوست ( به طنز ). ( یادداشت مؤلف ) : بینی آن نانت و آن قلیه مصنوعت
چونکه پوشک بنشسته به صفار اندر.
منجیک.
بینی. ( اِ ) ترجمه انف. ظاهراً مرکب است از بین بمعنی بینش و یای نسبت زیرا که این عضو مرئی میشود یا آنکه متصل بچشم که محل بینش است واقع شده و بهر تقدیر از صفات و تشبیهات اوست یعنی آنچه در اشعار می آید از: قلم ، نرگس ، الف ، انگشت و جز آن. ( آنندراج از بهار عجم ). مضاعف «نای » فارسی است و اصل و یا همریشه کلمه نازوس لاتینی است که فرانسه ها «نه » را از آن گرفته اند. ( یادداشت مؤلف ). شاید از بی ( بیس لاتینی = دوبار، مکرر ) و نای یا نی بمعنی قصب و قصبه باشد و مجموع مرکب بمعنی دولول و دونای است مانند: بی نیو ، نوعی نای انبان دارای دو نای و دو قصب. ( یادداشت مؤلف ) . رجوع به بی نیو شود. جزء برآمده ای از صورت که در مابین دهان و پیشانی واقع شده و قوه شامه در جوف آن می باشد. ( ناظم الاطباء ). بیشتر بخوانید ...