through

/ˈθruː//θruː/

معنی: تمام، تمام شده، مستقیم، سرتاسر، از میان، از توی، از اغاز تا انتها، از میان، از وسط، بواسطه، بخاطر، در ظرف، از طریق
معانی دیگر: (همراه با فعل) از میان، (با: go) به پایان رسیدن یا رساندن، خاتمه یافتن یا دادن، (با: get) طی کردن، گذراندن، به انجام رساندن، از (میان یا سرتاسر و غیره)، از راه، به وسیله ی، به کمک، به خاطر، به واسطه ی، در اثر، سراسر، همه، طی، تو، داخل، سرتاسری، سراسری، بلا توقف، بی ایست، یکسر، خسته، زده، (تلفن) وصل، تا (ترکیب through با واژه های دیگر کاربردهای زیاد دارد که هر یک در جای خود آورده شده است مثلا: breakthrough)، کاملا

بررسی کلمه

حرف اضافه ( preposition )
(1) تعریف: in one side or end and out the other.
مشابه: along, down, inside

- Water goes through the pipe.
[ترجمه محمد] آب از توی لوله عبور میکنه
|
[ترجمه Pork bi young من کره ای هستم که تازه زبان فارسی یاد گرفته ام] آب از درون لوله عبور می کند
|
[ترجمه ناناجون] اب از درون لوله عبور میکند
|
[ترجمه الهه] آب مستقیم از لوله عبور می کند
|
[ترجمه taranom] آب از میان لوله عبور می کند
|
[ترجمه نابرده رنج] آب از لای لوله عبور می کند
|
[ترجمه عمو بهروز] آب از داخل لوله عبور می کند.
|
[ترجمه M�hđĺ] اب از درون لوله عبور می کند.
|
[ترجمه Amer] اب به واسطه لوله عبور میکند یا از طریق لوله عبور میکند
|
[ترجمه گوگل] آب از لوله عبور می کند
[ترجمه ترگمان] اب از لوله عبور می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: among; between.
مترادف: among
مشابه: between

- The monkey swung through the trees.
[ترجمه محمد حسین شاه علی] ممیمون با کمک درختان آویزان شد
|
[ترجمه مژگان] میمون بین درختان تاب می خورد
|
[ترجمه گابریل گارسا مارکز] آب از توش عبور میکند
|
[ترجمه RASTA] خود این دیکشنری میگه میمون از میان درختان چرخید ولی بنظر من میشه میمون از میان درختان اویزان پرید
|
[ترجمه گوگل] میمون از میان درختان تاب خورد
[ترجمه ترگمان] میمون از میان درختان گذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: by way or means of; because of.
مترادف: because of, on account of, thanks to, via
مشابه: by, by way of

- I met them through my father.
[ترجمه zari] من از طریق پدرم انها را ملا قات کردم
|
[ترجمه ایما] بواسطه ی پدرم اونارو ملاقات کردم ( دیدم )
|
[ترجمه محمد م] من بواسطه پدرم آنها را ملاقات کردم.
|
[ترجمه M.F] من با آنها از طریق پدرم دیدن کردم
|
[ترجمه محسی محسن] من از طریق بابام باهاشون ملاقات کردم
|
[ترجمه گوگل] از طریق پدرم با آنها آشنا شدم
[ترجمه ترگمان] من آن ها را از طریق پدرم ملاقات کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We learn through experience.
[ترجمه nobody] تجربه به ما می آموزد ( بواسطه تجربه میفهمیم )
|
[ترجمه ایران] با ( در ) تجربه آگاه میشویم
|
[ترجمه گوگل] ما از طریق تجربه یاد می گیریم
[ترجمه ترگمان] ما از طریق تجربه یاد می گیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in various parts of; around.
مترادف: around, over
مشابه: in

- We walked slowly through the museum.
[ترجمه پريسا] ما ب ارامی درمیان موزه قدم میزدیم
|
[ترجمه محمد] ما به آرامی در موزه راه میرفتیم
|
[ترجمه بانو محجبه] ما به آرامی در میان موزه قدم میزدیم
|
[ترجمه سارینا] ما به آرامی داخل موزه راه میرفتیم
|
[ترجمه گوگل] آرام آرام در موزه قدم زدیم
[ترجمه ترگمان] آهسته وارد موزه شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: during every part of; for the beginning, middle, and end of.
مترادف: during, throughout

- He slept through the afternoon.
[ترجمه بهار] او تا بعد از ظهر خوابید
|
[ترجمه امیر هدائی] او تمام بعد از ظهر رو خوابید
|
[ترجمه الهه] او تمام بعدازضهر را خوابید
|
[ترجمه گوگل] بعدازظهر خوابید
[ترجمه ترگمان] بعد از ظهر به خواب رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to the end of.
مشابه: done with

- I'm halfway through the book now.
[ترجمه لیلا گل آور] من تا الان نصف کتاب را خوانده ام
|
[ترجمه رضا] من تا حالا نصف کتاب را تمام کرده ام.
|
[ترجمه علی ماشا اله زاده] من الان نصفی از کل کتاب را خوانده ام/من نیمه ی راه سرتاسر کتاب هستم
|
[ترجمه غلامرضا ثمری] الان وسطهای کتابم
|
[ترجمه گوگل] من الان در نیمه راه کتاب هستم
[ترجمه ترگمان] الان وسط کتاب هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: up to and including.
مترادف: to

- ages two through eight
[ترجمه محمد م] سن های دو تا هشت سال
|
[ترجمه گوگل] دو تا هشت سالگی
[ترجمه ترگمان] سن و سال بعد از هشت سال
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: without halting for; past.
مشابه: past

- Don't drive through a red light.
[ترجمه گوگل] از چراغ قرمز رانندگی نکنید
[ترجمه ترگمان] از چراغ قرمز رد نشو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: in the medium of.
مترادف: in

- A fish swims through the water.
[ترجمه M.F] ماهی بین آب شنا می کند
|
[ترجمه گوگل] ماهی در آب شنا می کند
[ترجمه ترگمان] ماهی از میان آب شنا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
(1) تعریف: in one side or end and out the other.

- Water poured through.
[ترجمه گوگل] آب سرازیر شد
[ترجمه ترگمان] اب از میان آن ها سرازیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: from the start to the finish.
مترادف: throughout
مشابه: completely, entirely, fully, round, totally, wholly

- She read the book through.
[ترجمه پريسا] أو از اول تا اخر کتاب را خواند
|
[ترجمه الهه احمدی] او همه ی کتاب را خواند
|
[ترجمه گوگل] او کتاب را تا آخر خواند
[ترجمه ترگمان] کتاب را ورق زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to or at the end or conclusion.

- He had to see the matter through.
[ترجمه soroush] اون آخرش باید موضوعو بفهمه
|
[ترجمه گوگل] او باید به این موضوع رسیدگی می کرد
[ترجمه ترگمان] ناچار بود او را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: along the whole way or distance.

- We rode through to the next county.
[ترجمه گوگل] سوار به شهرستان بعدی رفتیم
[ترجمه ترگمان] به شهر بعدی رفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: having no need, or having no desire, to continue in a particular activity or situation; finished; done.
مشابه: done, finished

- Can I see that newspaper when you're through with it?
[ترجمه سارینا] میتونم اون روزنامه رو ببینم وقتی که تمومش کردی؟
|
[ترجمه گوگل] آیا می توانم آن روزنامه را وقتی که با آن تمام شد ببینم؟
[ترجمه ترگمان] می تونم اون روزنامه رو وقتی که باه اش کنار اومدی ببینم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm through with this job!
[ترجمه گوگل] من با این کار تمام شده ام!
[ترجمه ترگمان] من کارم با این شغل تموم شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: extending or going from one side or end to the other.
مشابه: overall

(3) تعریف: passing from one end of a street or area to the other without stopping.
مشابه: direct, express, nonstop

- a through train
[ترجمه بردیا] قطار بدون توقف
|
[ترجمه گوگل] قطار عبوری
[ترجمه ترگمان] قطاری که از میان آن عبور می کرد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: allowing direct passage without interruption.
مشابه: direct, uninterrupted

- a through street
[ترجمه Mar] خیابان سر راست
|
[ترجمه گوگل] یک خیابان از طریق
[ترجمه ترگمان] خیابانی در آن سوی خیابان،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. through a special dispensation from the royal palace
با اجازه ی ویژه ی کاخ سلطنتی

2. through advertising, they convince people to buy
با تبلیغ،مردم را راغب به خرید می کنند.

3. through an error
به خاطر اشتباه

4. through careful budgeting they cut the costs by ten percent
با بودجه بندی دقیق هزینه ها را ده درصد کاهش دادند.

5. through diplomatic channels
از طرق سیاسی

6. through god's inspiration
با الهام الهی

7. through his initiative the project was put into effect
طرح به ابتکار او به اجرا درآمد.

8. through homa's help
به کمک هما

9. through illness he lost his hearing
به خاطر بیماری شنوایی خود را از دست داد.

10. through life
همه ی عمر

11. through skin grafting,his burns healed and he escaped death
از طریق پیوند پوست سوختگی هایش خوب شد و از مرگ جست.

12. through street demonstrations people expressed their desire for more freedom
مردم از طریق تظاهرات خیابانی میل خود را نسبت به آزادی بیشتر ابراز کردند.

13. through summer
تمام تابستان

14. through the door came a dark bull of a man
مرد سیه چرده ی گاو تنی از در وارد شد.

15. through these concessions they were hoping to pacify the chinese leaders
امیدوار بودند که با این گذشت ها رهبران چین را به سر آشتی در آورند.

16. through weeks of hard work, they succeeded in hammering out a new constitution
پس از هفته ها کار سخت موفق شدند قانون اساسی تازه ای را از کار دربیاورند.

17. through and through
سرتاسر،کاملا،تماما

18. through rose-colored glasses
(به ویژه افراط آمیز) با خوش بینی

19. through something in someone's teeth
1- کسی را برای چیزی سرزنش کردن 2- متلک گفتن،زخم زبان زدن

20. through the mill
(به ویژه در امور آموزشی) از آزمون سخت (گذشتن)

21. through thick and thin
در تمام ناملایمات،طی کلیه ی پستی و بلندی ها،در ایام خوش یا ناخوش

22. a through road
راه سراسری

23. a through train
قطار بدون توقف

24. all through the year
در تمام سال

25. down through the years
در طول سال ها

26. halfway through the dinner
در وسط شام

27. midway through the journey of this life
(دانته) در نیمه راه سفر این زندگانی

28. passage through that narrow alley
گذر کردن از آن کوچه ی باریک

29. be through (with something or someone)
تمام بودن،(دیگر با چیزی یا کسی) کاری نداشتن

30. bull through
(علیرغم مخالفت) انجام دادن

31. carry through
1- انجام دادن،نایل شدن 2- رزق دادن،نگهداشتن،رساندن

32. come through
1- با موفقیت انجام دادن یا تحمل کردن 2- (آمریکا - عامیانه) مطابق دلخواه (دیگری) عمل کردن

33. cut through
از میان (چیزی) رد شدن،میان بر زدن،صاف رفتن (یا رد شدن)

34. eat through
(زنگ یا اسید و غیره) خوردن

35. fall through
با شکست مواجه شدن،به جایی نرسیدن،بهم خوردن

36. follow through
1- (عملی را) ادامه دادن و به پایان رساندن،به انجام رساندن 2- (تنیس و غیره) پس از زدن توپ نیز به حرکت قوسی راکت ادامه دادن

37. get through
1- تمام کردن،خاتمه یافتن،به پایان رسیدن 2- دوام آوردن،باقی ماندن 3- ارتباط برقرار کردن،تفهیم کردن

38. go through
1- با دقت انجام دادن،دقیقا مرور کردن 2- تحمل کردن

39. go through (or hit or strike, etc. ) a bad patch
دوران بدی را گذراندن

40. go through customs
از (بازدید) گمرک عبور کردن

41. go through fire and water
سختی بسیار کشیدن،سرد و گرم روزگار چشیدن

42. go through one's paces
مهارت (یا استعداد و غیره ی) خود را نشان دادن،عرض اندام کردن

43. go through the motions
از روی عادت یا رسم ولی بدون اشتیاق کاری را کردن،رفع تکلیف کردن

44. go through the red light
چراغ قرمز را (بدون توقف) رد کردن

45. go through the roof
1- بسیار خشمگین شدن 2- (قیمت ها) بسیار بالا رفتن

46. go through with
به انجام رساندن

47. lie through one's teeth
کاملا دروغ گفتن،بی شرمانه دروغ گفتن

48. muddle through
(انگلیس) با وجود اشتباه و شورتی گری انجام دادن یا موفق شدن،بالاخره کامیاب شدن

49. pay through the nose
مغبون شدن،(برای چیزی) زیادی پول دادن

50. pay through the nose (for something)
مغبون شدن،(در خرید) گول خوردن

51. pull through
(عامیانه - بیماری یا گرفتاری و غیره را) پشت سر گذاشتن،بهبود یافتن

52. pulse through something
در امتداد یا درون چیزی تپیدن،(به طور آهنگین) زدن یا ضربان داشتن

53. put through
1- با موفقیت انجام دادن 2- دچار کردن،(دردسر و غیره) دادن 3- (از طریق تلفن) مرتبط کردن

54. put through one's paces
مهارت (یا استعداد و غیره ی) کسی را آزمودن

55. run through
1- (با بی فکری یا سرعت) خرج کردن،مصرف کردن،لوطی خور کردن 2- (با چیز تیز) سوراخ کردن 3- (باسرعت) بررسی کردن،دوره کردن

56. sail through (something)
(با موفقیت یا سهولت) انجام دادن،گذراندن

57. see through
1- (به ماهیت چیزی) پی بردن

58. sleep through
(با وجود سر و صدا و غیره) بیدار نشدن،در تمام مدت چیزی خوابیدن

59. slip through the net
1- از تور رد شدن یا فرار کردن 2- از دستگاه ایمنی یا مالیاتی و غیره رد شدن (و گرفتار نشدن)

60. speak through one's nose
تو دماغی حرف زدن

61. squeak through (or by)
(با امتیاز کم یا اشکال) قبول شدن،پذیرفته شدن،عبور کردن

62. squeeze through (or by)
(عامیانه) با اشکال یا امتیاز بسیار کم قبول شدن یا برنده شدن یا عبور کردن

63. talk through one's hat
(عامیانه) حرف های احمقانه زدن،نسنجیده سخن گفتن،یاوه گویی کردن

64. think through
چیزی را تا پایان مورد تفکر قرار دادن،از آغاز تا پایان کاری را سنجیدن

65. weather through
با موفقیت از خطر یا دشواری گذشتن،تاب آوردن

66. . . . yea, through unity one can conquer the world
. . . آری به اتفاق جهان می توان گرفت

67. a road through the desert
راهی از میان صحرا

68. are you through with your dinner?
آیا شام خود را تمام کرده اید؟

69. arianne got through her final examinations
آرین امتحانات نهایی خود را گذراند.

70. blood coursed through his veins
خونش به جوش آمد.

مترادف ها

تمام (صفت)
main, full, complete, thorough, out-and-out, through, all, whole, entire, rounded, thru, full-blown, integral

تمام شده (صفت)
through, all-over, defunct, extinct, rounded, thru

مستقیم (صفت)
straight, through, direct, head-on, attributive, straightforward, undeviating, upstanding, face-to-face, first-hand, point-blank, straight-line

سرتاسر (قید)
through, crosswise, crossways, throughout, all over, overall, entirely, totally, thru, cap-a-pie, completely

از میان (قید)
across, through

از توی (قید)
through, thru

از اغاز تا انتها (قید)
through, thru

از میان (حرف اضافه)
through, thru, per

از وسط (حرف اضافه)
through, thru, per

بواسطه (حرف اضافه)
from, by, through, for, thru, because of, out of

بخاطر (حرف اضافه)
through, for, pro

در ظرف (حرف اضافه)
in, into, within, through

از طریق (حرف اضافه)
through, via

تخصصی

[مهندسی گاز] ازمیان، ازوسط، سرتاسر
[ریاضیات] گذرنده از، از میان

انگلیسی به انگلیسی

• by way of; in from one side and out of the other side; to the point of completion, to the end
in from one side and out of the other; inward
direct, non-stop
to move through a hole or opening means to move directly from one side of it to the other.
if you cut through something solid, you make a cut in it from one side to the other, so that it is in two pieces.
if you move through a place or area, you move across it or in it.
if something goes into an object and comes out of the other side, you can say that it passes through the object.
if you can see, hear, or feel something through a particular thing, that thing is between you and the thing you can see, hear, or feel.
if something happens through a period of time, it happens from the beginning until the end.
from one date or time through another means from the first date or time until the second one; used in american english.
if you go through an experience or event, you experience it, and if you behave in a certain way through it, you behave in that way while it is happening.
if you are through with something, you no longer do it, use it, or want to be involved with it.
if something happens because of something else, you can say that it happens through it.
if you go through or look through a lot of things, you deal with them one after another.
you use expressions such as halfway through and all the way through to indicate to what extent an action or task is completed.
through and through means thoroughly or completely.

پیشنهاد کاربران

1. از طریق
2. از میان
3. طی
4. به پایان رساندن
5. در طول
6. درون
7. از یک طرف به طرف دیگر
8. به صورت کامل
✅حرف اضافه:
برای اشاره به عبور یا حرکت از یک طرف به طرف دیگر
عبورِ چیزی از درون یا میان چیز دیگری
اشاره به یک بازه زمانی
- از طریق
- از میان
- از وسط
- در طی، در طول👈 ( زمان )
...
[مشاهده متن کامل]

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
✅قید
اشاره به انجام کامل یک کار یا رسیدن به پایان چیزی
- کاملاً، تماماً
- تا آخر👈 ( زمان - فرایند کاری )
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
✅صفت
برای راه ها، جاده ها و خطوط مستقیم
- مستقیم
- بی وقفه
- بدون توقف

از پشت
در جوشکاری یکی از عیوب ریشه Burn through هست اگر در پاس ریشه زمانی که جوش فروریزد گفته میشود و در اختصارعیوب آنرا سوختگی ریشه میگویند
از میان جایی رفتن 🌹
از طریق، در امتداد
مثال: They walked through the forest to reach the lake.
آن ها از طریق جنگل رفتند تا به دریاچه برسند.
یکی از معادل های فارسی برای این واژه "در آن سویِ . . . " است:
Ex. Alice through the Looking Glass
آلیس در آن سوی آینه
برخوردار
از خلالِ
فراهم کرد
🔍 فرق through و throughout
حرف اضافه through نشان دهنده حرکت به سمت تکمیل یا پایان چیزی است.
e. g. “The sale goes through the end of June”
"فروش تا پایان ژوئن ادامه دارد" به این معنی است که فروش تا پایان ژوئن ادامه خواهد داشت
...
[مشاهده متن کامل]

حرف اضافه throughout به معنای در طی یک موقعیت یا دوره زمانی است
e. g. "The sale goes throughout of the June"
"فروش در سراسر ژوئن ادامه دارد"
∆ توجه داشته باشید که این دو واژه در جمله معنا های متفاوتی می توانند داشته باشند .
مثلاً : از طریق ، در طول ، در امتداد ، تا ، سراسر ، سرتاسر و . . .

سلام اینجا چه معنی میده you're through to Milton College تو کتاب Mindset هستش
A through B
از A تا B
در طول
[فنی و مهندسی] میان ِ ( حرف اضافه )
مثال: Light is propagating from a source, through a first plane, the aperture plane
معنی: نور از یک چشمه/منبع میان ِ صفحه نخست، صفحه دهانه، منتشر می شود.
through
سهیم بودن. شریک بودن. تو تیم بودن
I like to be through.
به سمتِ
go through the roof
بسیار عصبانی شدن
بسیار زیاد افزایش یافتن
be through the roof
بسیار هیجان زده شدن
از دلِ
گذر کردن
احتمالا اهنگ all the things she said که یه مدت ترند بود رو شنیدید که میگه all the things she said running through my head
معنی: تمام حرفایی که اون زد داره تو ذهنم گذر میکنه ( میچرخه )
Are you through؟
در مورد کار. . . . هنوز مونده!. . . هنوز تموم نشده!
بر روی
برطبق
مرور کردن
در پرتو
vesseles through
رگ ها / کشتی های ارتباطی
معانی زیادی داره که رایج ترین ها
در میان
تمام هست
از رهگذرِ . . .
چون هر2زبان همریشه و هندواُروپایی هستند شاید برابرش درفاسی - درون - و - درو - باشد.
I will be dancing through the night در طول شب خواهم رقصید
Got a beautiful breeze blowing through
=
نسیم زیبایی در میان ( لابه لای ) موهایم می وزد.
through=در میان, لابه لای, در بین
through
They were walking through
میشه آنها قدم میزدن از میان . . .
در اینجا through به معنای از میان میشه
در سایه ی،
در نتیجه
https://dictionary. cambridge. org/us/dictionary/english/through
سراسر
براساس
از درونِ
سختی کشیدن
I've been through
من سختی کشیدم
از اغاز تا انتها
از طریق/از میان
وصل شدن ( در تماس تلفنی )
You are through to milton college

all the way down/across/through etc ( something )
فاصله یا طول کامل چیزی
در عبور از دلِ - از لابلای - از میان - از وسط - در اثر - از مجرای
ابتدای صفحه، معانی through با thorough اشتباه گرفته شده.
این کلمات شبیه هم هستن. اشتباه نگیرید.
thorough کامل
through از طریق - از میان
though اگر چه
thought اندیشه - گمان - گذشتهthink
tough سخت - سفت
سرتاسر
درون
تو
تمام شده
به اتمام رسیده
از طریق
به دلیل اینکه
و . . . . .

در
طیِ_سرتاسر
shining through در درونتان دخشان باشد
در درون through
وصل شدن تلفن
through به معنی "تا" مثال: 10 through 20

به واسطه ی . . .
انداختن
از لابلای
به طرفِ، به سمتِ، به جهتِ
through - thickness در جهت ضخامت
از توی، از درون چیزی
رد شدن، اخراج
از میانِ ، از وسطِ ، از طریقِ ⛄️⛄️
she was watching the film through the kitchen window
اون فیلم رو از پنجره ی آشپزخونه نگاه می کرد
انسانی 89
Finished=done=through
از میانِ ، با وجودِ
تا
به عنوان مثال:
one through five => یک تا پنج
تمام کردن
money earned through the work you do
پولی که شما به وسیله ی/به دلیل/از راه کار کردن بدست آوردید
از دریچه ی، از مجرای، به کمک، با استفاده از، توسط، ناشی از، بنابر
گذراندن
Freinds help echother through toagh situration
دوستان در سختی ها ب هم کمک میکنن
Through در، هنگام
Through toagh در سختی ها
Going through=در حال رفتن
برای سال :
در طی. . .

تمام شدن یا تمام کردن / finished
از طریق =بواسطه=بوسیله
طی کردن ، گذراندن
Congratulations! You are half way through
تبریک میگم شما نصف راه را طی کردین

در قالب
از مجرای
در زمان ـ هنگام ـ در خلال
گذر کردن
از وسط = از میان،
درون = از = از درون،
به واسطه = از طریق = بوسیله،
سرتاسر = سرتاسری = سراسر = سراسری،
تمام = تمام شدن = تمام شده،
داخل = درون = در = تو
بین ، درمیان
we make it through
از پسش بر می آییم
در ارز
در بین
در خلال
در وسط
بواسطه
به دلیل
ازطریق
when would you like to go for a walk together?
when I am through with my homework
when are you through with it?
I think I will be through in twenty minutes.
کی مایل هستی با هم بریم قدم بزنیم؟
هروقت تکالیفم تموم شد.
کی تکالیفت تموم میشه؟
فکر کنم بیست دقیقه دیگه تمومم.
گذر
حین
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٩٠)

بپرس