حرف اضافه ( preposition )
• (1) تعریف: in one side or end and out the other.
• مشابه: along, down, inside
• مشابه: along, down, inside
- Water goes through the pipe.
[ترجمه محمد] آب از توی لوله عبور میکنه|
[ترجمه Pork bi young من کره ای هستم که تازه زبان فارسی یاد گرفته ام] آب از درون لوله عبور می کند|
[ترجمه ناناجون] اب از درون لوله عبور میکند|
[ترجمه الهه] آب مستقیم از لوله عبور می کند|
[ترجمه taranom] آب از میان لوله عبور می کند|
[ترجمه نابرده رنج] آب از لای لوله عبور می کند|
[ترجمه عمو بهروز] آب از داخل لوله عبور می کند.|
[ترجمه M�hđĺ] اب از درون لوله عبور می کند.|
[ترجمه Amer] اب به واسطه لوله عبور میکند یا از طریق لوله عبور میکند|
[ترجمه گوگل] آب از لوله عبور می کند[ترجمه ترگمان] اب از لوله عبور می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: among; between.
• مترادف: among
• مشابه: between
• مترادف: among
• مشابه: between
- The monkey swung through the trees.
[ترجمه محمد حسین شاه علی] ممیمون با کمک درختان آویزان شد|
[ترجمه مژگان] میمون بین درختان تاب می خورد|
[ترجمه گابریل گارسا مارکز] آب از توش عبور میکند|
[ترجمه RASTA] خود این دیکشنری میگه میمون از میان درختان چرخید ولی بنظر من میشه میمون از میان درختان اویزان پرید|
[ترجمه گوگل] میمون از میان درختان تاب خورد[ترجمه ترگمان] میمون از میان درختان گذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: by way or means of; because of.
• مترادف: because of, on account of, thanks to, via
• مشابه: by, by way of
• مترادف: because of, on account of, thanks to, via
• مشابه: by, by way of
- I met them through my father.
[ترجمه zari] من از طریق پدرم انها را ملا قات کردم|
[ترجمه ایما] بواسطه ی پدرم اونارو ملاقات کردم ( دیدم )|
[ترجمه محمد م] من بواسطه پدرم آنها را ملاقات کردم.|
[ترجمه M.F] من با آنها از طریق پدرم دیدن کردم|
[ترجمه محسی محسن] من از طریق بابام باهاشون ملاقات کردم|
[ترجمه گوگل] از طریق پدرم با آنها آشنا شدم[ترجمه ترگمان] من آن ها را از طریق پدرم ملاقات کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We learn through experience.
[ترجمه nobody] تجربه به ما می آموزد ( بواسطه تجربه میفهمیم )|
[ترجمه ایران] با ( در ) تجربه آگاه میشویم|
[ترجمه گوگل] ما از طریق تجربه یاد می گیریم[ترجمه ترگمان] ما از طریق تجربه یاد می گیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: in various parts of; around.
• مترادف: around, over
• مشابه: in
• مترادف: around, over
• مشابه: in
- We walked slowly through the museum.
[ترجمه پريسا] ما ب ارامی درمیان موزه قدم میزدیم|
[ترجمه محمد] ما به آرامی در موزه راه میرفتیم|
[ترجمه بانو محجبه] ما به آرامی در میان موزه قدم میزدیم|
[ترجمه سارینا] ما به آرامی داخل موزه راه میرفتیم|
[ترجمه گوگل] آرام آرام در موزه قدم زدیم[ترجمه ترگمان] آهسته وارد موزه شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: during every part of; for the beginning, middle, and end of.
• مترادف: during, throughout
• مترادف: during, throughout
- He slept through the afternoon.
[ترجمه بهار] او تا بعد از ظهر خوابید|
[ترجمه امیر هدائی] او تمام بعد از ظهر رو خوابید|
[ترجمه الهه] او تمام بعدازضهر را خوابید|
[ترجمه گوگل] بعدازظهر خوابید[ترجمه ترگمان] بعد از ظهر به خواب رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to the end of.
• مشابه: done with
• مشابه: done with
- I'm halfway through the book now.
[ترجمه لیلا گل آور] من تا الان نصف کتاب را خوانده ام|
[ترجمه رضا] من تا حالا نصف کتاب را تمام کرده ام.|
[ترجمه علی ماشا اله زاده] من الان نصفی از کل کتاب را خوانده ام/من نیمه ی راه سرتاسر کتاب هستم|
[ترجمه غلامرضا ثمری] الان وسطهای کتابم|
[ترجمه گوگل] من الان در نیمه راه کتاب هستم[ترجمه ترگمان] الان وسط کتاب هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: up to and including.
• مترادف: to
• مترادف: to
- ages two through eight
[ترجمه محمد م] سن های دو تا هشت سال|
[ترجمه گوگل] دو تا هشت سالگی[ترجمه ترگمان] سن و سال بعد از هشت سال
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: without halting for; past.
• مشابه: past
• مشابه: past
- Don't drive through a red light.
[ترجمه گوگل] از چراغ قرمز رانندگی نکنید
[ترجمه ترگمان] از چراغ قرمز رد نشو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از چراغ قرمز رد نشو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: in the medium of.
• مترادف: in
• مترادف: in
- A fish swims through the water.
[ترجمه M.F] ماهی بین آب شنا می کند|
[ترجمه گوگل] ماهی در آب شنا می کند[ترجمه ترگمان] ماهی از میان آب شنا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• (1) تعریف: in one side or end and out the other.
- Water poured through.
[ترجمه گوگل] آب سرازیر شد
[ترجمه ترگمان] اب از میان آن ها سرازیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اب از میان آن ها سرازیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: from the start to the finish.
• مترادف: throughout
• مشابه: completely, entirely, fully, round, totally, wholly
• مترادف: throughout
• مشابه: completely, entirely, fully, round, totally, wholly
- She read the book through.
[ترجمه پريسا] أو از اول تا اخر کتاب را خواند|
[ترجمه الهه احمدی] او همه ی کتاب را خواند|
[ترجمه گوگل] او کتاب را تا آخر خواند[ترجمه ترگمان] کتاب را ورق زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to or at the end or conclusion.
- He had to see the matter through.
[ترجمه soroush] اون آخرش باید موضوعو بفهمه|
[ترجمه گوگل] او باید به این موضوع رسیدگی می کرد[ترجمه ترگمان] ناچار بود او را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: along the whole way or distance.
- We rode through to the next county.
[ترجمه گوگل] سوار به شهرستان بعدی رفتیم
[ترجمه ترگمان] به شهر بعدی رفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به شهر بعدی رفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: having no need, or having no desire, to continue in a particular activity or situation; finished; done.
• مشابه: done, finished
• مشابه: done, finished
- Can I see that newspaper when you're through with it?
[ترجمه سارینا] میتونم اون روزنامه رو ببینم وقتی که تمومش کردی؟|
[ترجمه گوگل] آیا می توانم آن روزنامه را وقتی که با آن تمام شد ببینم؟[ترجمه ترگمان] می تونم اون روزنامه رو وقتی که باه اش کنار اومدی ببینم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm through with this job!
[ترجمه گوگل] من با این کار تمام شده ام!
[ترجمه ترگمان] من کارم با این شغل تموم شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من کارم با این شغل تموم شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: extending or going from one side or end to the other.
• مشابه: overall
• مشابه: overall
• (3) تعریف: passing from one end of a street or area to the other without stopping.
• مشابه: direct, express, nonstop
• مشابه: direct, express, nonstop
- a through train
[ترجمه بردیا] قطار بدون توقف|
[ترجمه گوگل] قطار عبوری[ترجمه ترگمان] قطاری که از میان آن عبور می کرد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: allowing direct passage without interruption.
• مشابه: direct, uninterrupted
• مشابه: direct, uninterrupted
- a through street
[ترجمه Mar] خیابان سر راست|
[ترجمه گوگل] یک خیابان از طریق[ترجمه ترگمان] خیابانی در آن سوی خیابان،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید