فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: occurs, occurring, occurred
حالات: occurs, occurring, occurred
• (1) تعریف: to take place; happen.
• مترادف: be, befall, come to pass, happen, pass, take place
• مشابه: arise, betide, chance, come, ensue, fall, give, supervene, transpire
• مترادف: be, befall, come to pass, happen, pass, take place
• مشابه: arise, betide, chance, come, ensue, fall, give, supervene, transpire
- Accidents frequently occur at this intersection.
[ترجمه امیررضا فرهید] حوادث بیشتر در این جاها اتفاق می افتد.|
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] در این چهارراه ( تقاطع ) مکررا تصادف هایی رخ می دهد .|
[ترجمه سعید 97] در این تقاطع، پی در پی تصادف هایی رخ می دهند.|
[ترجمه سیاوش] اکثر تصادف ها در این جاها اتفاق می افتد ( رخ می دهد ) .|
[ترجمه aa] بیشتر تصادف ها در این خیابان رخ میدهد|
[ترجمه پریدخت] تصادف ها اغلب در این چهار راه اتفاق می افتاد|
[ترجمه nadia] اغلب حوادث تصادف به صورت بی خبر و ناگهانی اتفاق می افتند|
[ترجمه گوگل] تصادفات اغلب در این تقاطع رخ می دهد[ترجمه ترگمان] حوادث اغلب در این تقاطع رخ می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She had dreamed of winning the award, but she was surprised when it actually occurred.
[ترجمه نوراني] أو جایزه را در رویایش میدیدو همگامی که رخ داد شگفت زده شد|
[ترجمه محمد م] او رویای برنده شدن جایزه را تصور کرده بود، اما وقتی واقعا این اتفاق افتاد او شگفت زده شد.|
[ترجمه امیررضا فرهید] او جایزه ای را در رویایش میدید و هنگامی هم که این اتفاق رخ داد , بسیار شگفت زده شد.|
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] او برنده شدن جایزه را در خواب دیده بود، اما او شگفت زده بودوقتی که واقعا اتفاق افتاد.|
[ترجمه سیاوش] او آرزوی برنده شدن جایزه را داشت اما وقتی آن واقعا رخ داد او شگفت زده شد.|
[ترجمه پریدخت] او رویای برنده شدن مسابقه را می دید ولی وقتی برنده شد بسیار شگفت زده شد|
[ترجمه ترجمه purple willow Avin] او آرزوی بردن جایزه را داشت، ولی شگفت زده شد وقتی واقعا اتفاق افتاد|
[ترجمه جواد خزائی] او در خواب دیده بود که جایزه را می برد، با وجود این وقتی این اتفاق در عمل افتاد او متعجب شد.|
[ترجمه رضا ونکی] بردن جایزه برایش یک رویا بود اما زمانی که به حقیقت پیوست ذوق زده شد.|
[ترجمه گوگل] او رویای بردن این جایزه را در سر می پروراند، اما وقتی این جایزه واقعاً اتفاق افتاد شگفت زده شد[ترجمه ترگمان] او رویای پیروزی را در خواب دیده بود، اما وقتی واقعا این اتفاق افتاد، غافلگیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to be found; appear.
• مترادف: appear, come up
• مشابه: arise, be, come out, emerge, exist, show, surface, transpire
• مترادف: appear, come up
• مشابه: arise, be, come out, emerge, exist, show, surface, transpire
- Some colors never occur in nature.
[ترجمه امیررضا فرهید] بعضی از رنگ ها اصلا در طبیعت وجود ندارد.|
[ترجمه النا] بعضی از رنگ ها هیچ وقت در طبیعت وجود ندارند|
[ترجمه جواد خزائی] برخی از رنگها هرگز در طبیعت یافت نمی شوند.|
[ترجمه گوگل] برخی از رنگ ها هرگز در طبیعت وجود ندارند[ترجمه ترگمان] بعضی از رنگ ها هیچ وقت در طبیعت رخ نمی دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to emerge in thought (usu. fol. by to).
• مترادف: come to, dawn on, strike
• مشابه: come, hit, impress
• مترادف: come to, dawn on, strike
• مشابه: come, hit, impress
- The idea that he might hurt himself never occurred to him.
[ترجمه زهرا] این تفکر که اوممکن بود صدمه ببیند هرکز برای او اتفاق نیفتاده|
[ترجمه محمد م] این ایده که ممکن است او به خودش صدمه وارد کند، هرگز برایش اتفاق نیفتاد.|
[ترجمه تیمور بهرامی] اصلا به ذهنش خطور نمی کرد که به خودش صدمه وارد کند|
[ترجمه گوگل] این تصور که ممکن است به خودش صدمه بزند هرگز به ذهنش خطور نکرد[ترجمه ترگمان] این فکر که او ممکن است به او صدمه بزند هرگز به ذهنش خطور نکرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Has it ever occurred to you to consider someone else's feelings?
[ترجمه جواد خزائی] تا حالا برای شما اتفاق افتاده که احساسات فرد دیگری را مد نظر قرار بدید؟|
[ترجمه گوگل] آیا تا به حال به فکر شما افتاده است که احساسات دیگران را در نظر بگیرید؟[ترجمه ترگمان] تا حالا به ذهنت خطور کرده که احساسات دیگران رو در نظر بگیری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید