catch

/ˈkæt͡ʃ//kæt͡ʃ/

معنی: دستگیره، شکار، اخذ، زبانه، عمل گرفتن، لغت چشمگیر، از هوا گرفتن، فهمیدن، دچار شدن به، چنگ زدن، قاپیدن، بدست اوردن، درک کردن، گرفتن، جلب کردن
معانی دیگر: دستگیر کردن، گیر انداختن یا افتادن، در تله افتادن یا انداختن، مچ کسی را باز کردن، درحین ارتکاب گرفتن، ناگهان خوردن به، به سوی خود کشیدن، (عامیانه) رادیو و تلویزیون و غیره را گرفتن، در خود داشتن، مفتون کردن، دل کسی را بردن، مسحور کردن، (در مورد آتش و زغال) گرفتن، گیراندن، (امریکا- بازی بیس بال و غیره) توپ را با دستکش ویژه گرفتن، کچر بودن، (پاس) گرفتن، شخص یا چیز گرفته شده، آدم مناسب برای ازدواج، قطعه، پاره، بخش، بریدگی یا شکست صدا هنگام حرف زدن (در اثر احساسات)، شرط نیرنگ آمیز، شرط سری، تله انداز، گیرانداز، نیرنگ آمیز، مشروط به شروط سری، واگرفتن، سرایت کردن، گول زدن، اغوا کردن، (هرچیزی که بگیرد و نگه دارد) چفت، گیره، گیرشگاه، زرفین، وهنگ، جالب، جذاب، شعار

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: catches, catching, caught
(1) تعریف: to capture or grab, usu. after pursuit.
مترادف: capture, ensnare, seize, take
متضاد: lose
مشابه: bag, corral, get, nab, nail, net, overhaul, snare, stop, trap

- She caught the boy as he tried to run away.
[ترجمه علی اکبر منصوری] او پسر را وقتی که سعی داشت فرار کند، دستگیر کرد/گرفت.
|
[ترجمه سامیار] آن زن هنگام فرار کردن پسر آن را گرفت
|
[ترجمه محمد حسین کریمی] آن زن در حالی که سعی داشت فرار کند، آن پسر را گرفت
|
[ترجمه DR] او پسر را هنگامی که سعی می کرد تا فرار کند دستگیر کرد
|
[ترجمه زهره] او پسر را در حالیکه سعی داشت فرار کند دستگیر کرد
|
[ترجمه مانا] خانم پسر را هنگامی که داشت فرار می کرد دستگیر کرد
|
[ترجمه دکتر محمدشکیبی نژاد] پسر در حال فرار توسط او دستگیر شد
|
[ترجمه گوگل] او پسر را در حالی که سعی می کرد فرار کند، گرفت
[ترجمه ترگمان] همان طور که سعی می کرد فرار کند، پسر را گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The police finally caught the killer.
[ترجمه DR] پلیس عاقبت قاتل رو گرفت
|
[ترجمه غزال سرخ] پلیس سرانجام قاتل را دستگیر کرد.
|
[ترجمه نیکنام] پلیس بالاخره قاتل را دستگیر کرد
|
[ترجمه Sh] پلیس در آخر قاتل را گرفت
|
[ترجمه A] پلیس آخر قاتل را گرفت
|
[ترجمه گوگل] پلیس بالاخره قاتل را دستگیر کرد
[ترجمه ترگمان] پلیس بالاخره قاتل رو گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to take hold of (someone or something falling or thrown).
مترادف: grab
متضاد: miss
مشابه: capture, clutch, get, grasp, grip, hold, seize, snatch, take, trap

- If you start to fall, I will catch you.
[ترجمه علی اکبر منصوری] اگه خواستی بیفتی تو رو میگیرم!
|
[ترجمه مهناز مهرابی] اگه افتادی من تو رو میگیرم
|
[ترجمه ..] اگه خواستی بیوفتی و سقوط کنی من تورو خواهم گرفت.
|
[ترجمه خانو دکتر] اگه افتادی میگیرمت
|
[ترجمه گوگل] اگر شروع به زمین خوردن کنی، تو را می گیرم
[ترجمه ترگمان] اگر شروع به سقوط کنی، من تو را می گیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I caught the ball in my left hand.
[ترجمه سارا ماکانی] من توپ را با دست چپم گرفتم
|
[ترجمه مهناز مهرابی] توپ را با دست چپم گرفتم
|
[ترجمه خانوم دکتر] من توپو با دست چپم گرفتم
|
[ترجمه گوگل] توپ را در دست چپم گرفتم
[ترجمه ترگمان] گلوله ای را که در دست چپم بود گرفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to discover and surprise suddenly.
مترادف: surprise, take
مشابه: descry, detect, expose, find, reveal, startle, uncover, unmask

- I caught her sleeping at work.
[ترجمه علی اکبر منصوری] من او را حین خواب در محل کار، گیر انداختم!
|
[ترجمه علی] من مچ اورا در هنگام خواب در محل کار گرفتم
|
[ترجمه خانوم دکتر] او را محل کارش درحال خوابیدن گرفتم
|
[ترجمه گوگل] در محل کار او را در خواب گرفتم
[ترجمه ترگمان] موقع کار مچش رو گرفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to get aboard, as a bus or train.
مترادف: board
متضاد: miss
مشابه: embark, get, hop, intercept, make, mount, overtake, take

- If we run, we can still catch the bus.
[ترجمه علی اکبر منصوری] اگر بدویم هنوز هم میتوانیم به اتوبوس برسیم/سوار اتوبوس بشیم.
|
[ترجمه مهناز مهرابی] اگر بدویم میاوانیم به اتوبوس برویم ( میتوانیم )
|
[ترجمه گوگل] اگر بدویم باز هم می توانیم اتوبوس را بگیریم
[ترجمه ترگمان] اگر بدویم، ما هنوز می توانیم اتوبوس را بگیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to contract, as an illness.
مترادف: contract, get, take
مشابه: incur, strike

- I hope you don't catch the flu.
[ترجمه بردیا سوری] امیدوارم شما بیماری نگیرید
|
[ترجمه مهناز مهرابی] امید وارم که بیمار نشوید
|
[ترجمه ریحانه] امیدوارم شما آنفولانزا نگیرید
|
[ترجمه گوگل] امیدوارم آنفولانزا نگیری
[ترجمه ترگمان] امیدوارم آنفلونزا نگرفته باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to understand or comprehend.
مترادف: comprehend, get, grasp, understand
متضاد: miss
مشابه: apprehend, follow, perceive, savvy, see, seize, sense

- Did you catch my meaning?
[ترجمه Ali jj] آیا تو منظور من را فهمیدی؟
|
[ترجمه مهناز مهرابی] منظورمو گرفتی؟ ( فهمیدی؟ )
|
[ترجمه 🤪] منظورمو گرفتی؟ ( گرفتی چی شد؟ ) ( گرفتی؟ )
|
[ترجمه گوگل] متوجه منظور من شدی؟
[ترجمه ترگمان] منظورمو فهمیدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to attract.
مترادف: attract, draw
متضاد: lose
مشابه: gain, get, hold, interest, lure, take

- This will catch his attention.
[ترجمه مهناز مهرابی] توجه جلب کردن
|
[ترجمه گوگل] این مورد توجه او را جلب خواهد کرد
[ترجمه ترگمان] این توجه او را جلب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: to strike.
مترادف: buffet, hit, smite, strike
متضاد: miss
مشابه: bang, bash, belt, clip, clobber, clout, nail, smack, sock, whack

- The falling brick caught him on the shoulder.
[ترجمه گوگل] آجر در حال سقوط او را روی شانه گرفت
[ترجمه ترگمان] آجر روی شانه او را گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: catch up
(1) تعریف: to become gripped, fastened, or trapped.
مترادف: fasten, grip, lock, stick
مشابه: hitch, lodge, seize up, snag

- His coat caught in the door.
[ترجمه علی] کتش در لای درب گیر کرد
|
[ترجمه آرمین] کت او میان در گیر کرد
|
[ترجمه گوگل] کتش به در گیر کرد
[ترجمه ترگمان] کتش در در گیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to take hold; fasten.
مترادف: fasten, grip, lock
مشابه: stick, take

- A latch catches and keeps the door closed.
[ترجمه گوگل] یک چفت می گیرد و در را بسته نگه می دارد
[ترجمه ترگمان] یک قفل بسته می شود و در را بسته نگه می دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to begin to burn.
مترادف: fire, ignite, kindle
مشابه: blaze, burn, flame, flare up, light, start, take

- The fire will burn if the kindling catches.
[ترجمه گوگل] آتش می سوزد اگر کیندلینگ بگیرد
[ترجمه ترگمان] اگر آتش زبانه بکشد آتش می سوزد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in baseball, to play the position of catcher.
مشابه: receive

- Who's catching in today's game?
[ترجمه گوگل] چه کسی در بازی امروز شکار می کند؟
[ترجمه ترگمان] این بازی امروز کی بوده؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: an act of catching.
مترادف: grasp, seizure, taking
متضاد: miss
مشابه: capture, grab, haul, hold, interception, snatch, wrinkle

- The outfielder made a great catch, and the crowd roared!
[ترجمه گوگل] بازیکن خارج از زمین بازی خوبی انجام داد و جمعیت غرش کرد!
[ترجمه ترگمان] The غرش عظیمی کردند و جمعیت نعره زد:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a thing or the quantity that is caught.
مترادف: take
مشابه: capture, haul, prey, prize, quarry

- The fisherman brought in a big catch.
[ترجمه گوگل] ماهیگیر صید بزرگی آورد
[ترجمه ترگمان] ماهیگیر یک صید بزرگ راه انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a device that takes hold of something and slows or stops its motion; latch.
مترادف: bolt, fastener, latch
مشابه: buckle, clasp, coupling, hasp, hook, lock

- The catch was broken and the cabinet door would not stay closed.
[ترجمه گوگل] گیره شکسته بود و درب کابینت بسته نمی ماند
[ترجمه ترگمان] دستگیره شکسته بود و در کمد بسته نمی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an interruption or break.
مترادف: break, halt, pause
مشابه: falter, gap, hesitation, interruption

- The catch in his voice revealed his strong emotion as he spoke.
[ترجمه گوگل] گیرایی در صدای او احساسات شدید او را هنگام صحبت نشان داد
[ترجمه ترگمان] صدایی که در صدایش بود احساسات قوی او را در حین صحبت آشکار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I can feel a catch in the car's transmission.
[ترجمه گوگل] من می توانم در گیربکس ماشین احساس کنم
[ترجمه ترگمان] من می توانم در انتقال اتومبیل احساس خوبی داشته باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a flaw or drawback, often one that is not readily apparent.
مترادف: hitch, snag
مشابه: Catch-22, gimmick, joker, kicker, penalty, pitfall, rub, stumbling block, trap

- The deal was so perfect that I suspected there was a catch.
[ترجمه اصغر عابدی] آن معامله به قدری عالی بود که من مظنون شدم که ممکن است یک تله باشد
|
[ترجمه گوگل] معامله به قدری عالی بود که من شک کردم که یک شکار وجود دارد
[ترجمه ترگمان] قرارمون این قدر عالی بود که من حدس می زدم که یه دستگیری وجود داشته باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: snatch; bit.
مترادف: bit, dab, smack, snatch, touch
مشابه: fragment, piece, pinch, trace

- He recalled little catches of poetry.
[ترجمه گوگل] او شعرهای کوچکی را به یاد می آورد
[ترجمه ترگمان] صید کوچک شعر را به یاد می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: catches, catching, caught
(1) تعریف: to capture or grab, usu. after pursuit.
مترادف: capture, ensnare, seize, take
متضاد: lose
مشابه: bag, corral, get, nab, nail, net, overhaul, snare, stop, trap

- She caught the boy as he tried to run away.
[ترجمه گوگل] او پسر را در حالی که سعی می کرد فرار کند، گرفت
[ترجمه ترگمان] همان طور که سعی می کرد فرار کند، پسر را گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The police finally caught the killer.
[ترجمه گوگل] پلیس بالاخره قاتل را دستگیر کرد
[ترجمه ترگمان] پلیس بالاخره قاتل رو گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to take hold of (someone or something falling or thrown).
مترادف: grab
متضاد: miss
مشابه: capture, clutch, get, grasp, grip, hold, seize, snatch, take, trap

- If you start to fall, I will catch you.
[ترجمه گوگل] اگر شروع به زمین خوردن کنی، تو را می گیرم
[ترجمه ترگمان] اگر شروع به سقوط کنی، من تو را می گیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I caught the ball in my left hand.
[ترجمه گوگل] توپ را در دست چپم گرفتم
[ترجمه ترگمان] گلوله ای را که در دست چپم بود گرفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to discover and surprise suddenly.
مترادف: surprise, take
مشابه: descry, detect, expose, find, reveal, startle, uncover, unmask

- I caught her sleeping at work.
[ترجمه هلیا] مچش را زمانی که سر کار خواب بود گرفتم
|
[ترجمه گوگل] در محل کار او را در خواب گرفتم
[ترجمه ترگمان] موقع کار مچش رو گرفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to get aboard, as a bus or train.
مترادف: board
متضاد: miss
مشابه: embark, get, hop, intercept, make, mount, overtake, take

- If we run, we can still catch the bus.
[ترجمه گوگل] اگر بدویم باز هم می توانیم اتوبوس را بگیریم
[ترجمه ترگمان] اگر بدویم، ما هنوز می توانیم اتوبوس را بگیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to contract, as an illness.
مترادف: contract, get, take
مشابه: incur, strike

- I hope you don't catch the flu.
[ترجمه گوگل] امیدوارم آنفولانزا نگیری
[ترجمه ترگمان] امیدوارم آنفلونزا نگرفته باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to understand or comprehend.
مترادف: comprehend, get, grasp, understand
متضاد: miss
مشابه: apprehend, follow, perceive, savvy, see, seize, sense

- Did you catch my meaning?
[ترجمه MarYaM] آیا شما گرفتی ( متوجه شدی ) منظورمو؟
|
[ترجمه لیلی موسوی] منظورم رو متوجه شدی؟
|
[ترجمه گوگل] متوجه منظور من شدی؟
[ترجمه ترگمان] منظورمو فهمیدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to attract.
مترادف: attract, draw
متضاد: lose
مشابه: gain, get, hold, interest, lure, take

- This will catch his attention.
[ترجمه گوگل] این مورد توجه او را جلب خواهد کرد
[ترجمه ترگمان] این توجه او را جلب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: to strike.
مترادف: buffet, hit, smite, strike
متضاد: miss
مشابه: bang, bash, belt, clip, clobber, clout, nail, smack, sock, whack

- The falling brick caught him on the shoulder.
[ترجمه گوگل] آجر در حال سقوط او را روی شانه گرفت
[ترجمه ترگمان] آجر روی شانه او را گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: catch up
(1) تعریف: to become gripped, fastened, or trapped.
مترادف: fasten, grip, lock, stick
مشابه: hitch, lodge, seize up, snag

- His coat caught in the door.
[ترجمه گوگل] کتش به در گیر کرد
[ترجمه ترگمان] کتش در در گیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to take hold; fasten.
مترادف: fasten, grip, lock
مشابه: stick, take

- A latch catches and keeps the door closed.
[ترجمه گوگل] یک چفت می گیرد و در را بسته نگه می دارد
[ترجمه ترگمان] یک قفل بسته می شود و در را بسته نگه می دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to begin to burn.
مترادف: fire, ignite, kindle
مشابه: blaze, burn, flame, flare up, light, start, take

- The fire will burn if the kindling catches.
[ترجمه گوگل] آتش می سوزد اگر کیندلینگ بگیرد
[ترجمه ترگمان] اگر آتش زبانه بکشد آتش می سوزد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in baseball, to play the position of catcher.
مشابه: receive

- Who's catching in today's game?
[ترجمه گوگل] چه کسی در بازی امروز شکار می کند؟
[ترجمه ترگمان] این بازی امروز کی بوده؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: an act of catching.
مترادف: grasp, seizure, taking
متضاد: miss
مشابه: capture, grab, haul, hold, interception, snatch, wrinkle

- The outfielder made a great catch, and the crowd roared!
[ترجمه گوگل] بازیکن خارج از زمین بازی خوبی انجام داد و جمعیت غرش کرد!
[ترجمه ترگمان] The غرش عظیمی کردند و جمعیت نعره زد:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a thing or the quantity that is caught.
مترادف: take
مشابه: capture, haul, prey, prize, quarry

- The fisherman brought in a big catch.
[ترجمه گوگل] ماهیگیر صید بزرگی آورد
[ترجمه ترگمان] ماهیگیر یک صید بزرگ راه انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a device that takes hold of something and slows or stops its motion; latch.
مترادف: bolt, fastener, latch
مشابه: buckle, clasp, coupling, hasp, hook, lock

- The catch was broken and the cabinet door would not stay closed.
[ترجمه گوگل] گیره شکسته بود و درب کابینت بسته نمی ماند
[ترجمه ترگمان] دستگیره شکسته بود و در کمد بسته نمی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an interruption or break.
مترادف: break, halt, pause
مشابه: falter, gap, hesitation, interruption

- The catch in his voice revealed his strong emotion as he spoke.
[ترجمه گوگل] گیرایی در صدای او احساسات شدید او را هنگام صحبت نشان داد
[ترجمه ترگمان] صدایی که در صدایش بود احساسات قوی او را در حین صحبت آشکار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I can feel a catch in the car's transmission.
[ترجمه گوگل] من می توانم در گیربکس ماشین احساس کنم
[ترجمه ترگمان] من می توانم در انتقال اتومبیل احساس خوبی داشته باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a flaw or drawback, often one that is not readily apparent.
مترادف: hitch, snag
مشابه: Catch-22, gimmick, joker, kicker, penalty, pitfall, rub, stumbling block, trap

- The deal was so perfect that I suspected there was a catch.
[ترجمه گوگل] معامله به قدری عالی بود که من شک کردم که یک شکار وجود دارد
[ترجمه ترگمان] قرارمون این قدر عالی بود که من حدس می زدم که یه دستگیری وجود داشته باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: snatch; bit.
مترادف: bit, dab, smack, snatch, touch
مشابه: fragment, piece, pinch, trace

- He recalled little catches of poetry.
[ترجمه گوگل] او شعرهای کوچکی را به یاد می آورد
[ترجمه ترگمان] صید کوچک شعر را به یاد می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. catch (on) fire
افروخته شدن،مشتعل شدن،آتش گرفتن

2. catch (or get) hell
(خودمانی) مورد گوشمالی شدید قرار گرفتن

3. catch (or take) cold
سرما خوردن،سرما خوردگی پیدا کردن

4. catch a ball
توپ را در هوا گرفتن،بل گرفتن

5. catch a cold
سرما خوردن

6. catch a crab
(در قایق) پارو را دیر از آب بیرون کشیدن (که موجب به هم خوردن توازن قایق و کم شدن سرعت آن می شود)

7. catch a tartar
با حریف بدتر از خود طرف شدن،گیر آدم ناجور افتادن

8. catch a taxi (or bus or train)
تاکسی (یا اتوبوس یا ترن) گرفتن

9. catch as catch can
هر طوری که بشود،به هر وسیله

10. catch at
(برای گرفتن چیزی) کوشیدن،سخت تقلا و تلاش کردن،دست به دامن شدن

11. catch hold of
در دست گرفتن،نگهداشتن،به دست آوردن

12. catch in the act (of)
مچ کسی را گرفتن،حین ارتکاب جرم سر رسیدن

13. catch it
(عامیانه) گوشمال شدن،مورد مواخذه قرار گرفتن

14. catch on
1- فهمیدن،(معنی چیزی را) درک کردن،پی بردن 2- مد شدن،متداول شدن

15. catch one's breath
برای تازه کردن نفس از سخن بازایستادن،(از تعجب یا تحسین) دم در دمیدن،نفس تازه کردن

16. catch one's death (or catch one's death of cold)
از سرما سده کردن،سرمای شدید خوردن

17. catch one's eye
توجه کسی را جلب کردن

18. catch oneself
جلو خود را (به ویژه جلو زبان خود را) گرفتن،یک دفعه متوجه شدن و حرف خود را سنجیدن

19. catch out
(عامیانه) متوجه رفتار ناپسند (یا اشتباه و غیره ی) دیگری شدن

20. catch sight of
در یک نظر دیدن،ناگهان دیدن

21. catch sight of
1- دیدن،مشاهده کردن 2- متوجه شدن 3- در یک نظر زودگذر دیدن

22. catch somebody with his pants down
(خودمانی) کسی را در موقعیت بدی غافلگیر کردن

23. catch someone flat-footed
(حین ارتکاب) غافلگیر کردن،گیر انداختن

24. catch unawares
غافلگیر کردن

25. catch up
1- غفلتا گرفتن،قاپیدن 2- اشتباه کسی یا چیزی را نشان دادن 3- رسیدن به،عقب افتادگی را بر طرف کردن،جلو زدن از 4- (با قلاب یاحلقه) گیرانداختن یا سفت کردن

26. catch up on
(برای جبران عقب افتادگی) بیشتر کار کردن

27. catch up with
رسیدن به،به حساب کسی رسیدن،اثر سو کردن

28. a catch question on the final exam
سئوال سخت و گیج کننده در امتحان نهایی

29. to catch a radio program
برنامه ی رادیویی را گرفتن (گوش دادن)

30. to catch fire
آتش گرفتن

31. to catch fish with a hook
با قلاب ماهی گرفتن

32. to catch one's wind
نفس تازه کردن

33. to catch somebody's attention
توجه کسی را جلب کردن

34. play catch up ball
(امریکا - عامیانه - در مسابقه) برای رسیدن و جلو زدن از تیم مقابل کوشیدن

35. to catch a glimpse of
نظر اجمالی افکندن به،برای لحظه ای دیدن

36. a shoestring catch of a ball
گرفتن توپ از نزدیکی زمین

37. i didn't catch his real meaning
منظور واقعی او را درک نکردم.

38. diseases that people catch from their pets
بیماری هایی که انسان ها از جانوران اهلی خود می گیرند

39. there was a catch in his offer
پیشنهاد او خالی از نیرنگ نبود.

40. today the fisherman's catch was not considerable
میزان صید امروز ماهیگیر قابل ملاحظه نبود.

41. an elaborate trap to catch thieves
ترفند دقیق برای گیر انداختن دزدان

42. don't come close, you'll catch my disease!
جلو نیا بیماری من به تو سرایت می کند!

43. the police could never catch him on the hop
پلیس هرگز نتوانست او را در حین ارتکاب به جرم دستگیر کند.

44. you must run some to catch up with them
برای رسیدن به آنها باید خیلی بدوی.

45. don't sit in the current, you'll catch a cold!
تو باد نشین سرما می خوری !

46. if your father finds out, you'll catch hell
اگر پدرت بفهمد روزگارت سیاه خواهد شد.

47. when she reached the landing, she paused to catch her breath
وقتی که به پاگردان رسید مکث کرد تا نفس تازه کند.

48. you drove so fast that i could not catch up with you
آنقدر تند راندی که نتوانستم به تو برسم.

49. we could get a year in the clink if they catch us
اگر ما را بگیرند ممکن است یک سال تو هلفدونی بیفتیم.

50. she is good-looking and rich and many consider her a good catch
او خوشگل و پولدار است و خیلی ها فکر می کنند برای ازدواج مورد خوبی است.

51. when he was talking of his dead father there was a catch in his voice
هنگامی که حرف پدر مرحومش را می زد صدایش گرفتگی پیدا کرد.

مترادف ها

دستگیره (اسم)
catch, belay, knob, stele, handhold, handgrip, maulstick, stela

شکار (اسم)
game, chase, catch, prey, hunt, predation, ravin, quarry, victim, juicy bit

اخذ (اسم)
grasp, catch, prehension

زبانه (اسم)
tongue, catch, tang, tenon, prong, uvula

عمل گرفتن (اسم)
catch

لغت چشمگیر (اسم)
catch

از هوا گرفتن (فعل)
catch

فهمیدن (فعل)
comprehend, sense, get, realize, savor, understand, perceive, see, fathom, grasp, figure out, discern, catch, rumble, follow, savvy, conceive, penetrate, plug in

دچار شدن به (فعل)
catch

چنگ زدن (فعل)
grab, clapperclaw, grasp, catch, harp, claw, clutch

قاپیدن (فعل)
snatch, grab, snap, swoop, grasp, seize, catch, ravish, raven, pinch, nab, nail, grab off

بدست اوردن (فعل)
win, attain, get, gain, receive, have, acquire, earn, procure, obtain, reap, enter, catch

درک کردن (فعل)
comprehend, hear, induct, appreciate, intuit, realize, apperceive, understand, perceive, apprehend, fathom, seize, discern, catch, follow, compass, savvy, cognize, interpret

گرفتن (فعل)
snatch, grab, cease, take, receive, obtain, hold, assume, engage, capture, pickup, catch, kindle, gripe, nail, educe, detract, devest, enkindle, obturate, wed

جلب کردن (فعل)
attract, have, solicit, catch, atone, entice, engross

تخصصی

[عمران و معماری] بست - ضامن - قفل غلتکی - گیره
[کامپیوتر] واژه کلیدی ( در زبان برنامه نویسی جاوا ) . - گرفتن - نگاه کنید به try
[نفت] گرفتن

انگلیسی به انگلیسی

• capture; loot; latch; sarcasm; trick, something suspicious; romantic partner with many positive qualities (slang)
capture; trap; understand; stick; be held, be involved
if you catch an animal or person, you capture them.
if you catch an object which is moving through the air, you take hold of it or collect it while it is moving.
if you catch someone doing something wrong, you discover them doing it.
if one object catches another one, it hits the other object with a lot of force.
if something catches on an object, it becomes attached to it.
if you catch part of your body or part of your clothing in something, it becomes trapped in it.
if you catch a bus, train, or plane, you get on it to travel somewhere.
if you cannot catch something that someone has said, you do not manage to hear it.
if something catches your interest, imagination, or attention, you notice it or become interested in it.
if you are caught in a storm or other unpleasant situation, it happens when you cannot avoid its effects.
if you catch a cold or a disease, you become ill with it.
if something catches the light or if the light catches it, it reflects the light and looks bright or shiny.
a catch on a window or door is a device that fastens it.
a catch is also a hidden problem or difficulty in a plan or course of action.
to catch someone's eye: see eye.
if you catch at something, you quickly take hold of it.
if you catch on to something, you understand it, or realize that it is happening.
if something catches on, it becomes popular.
if you catch someone out, you make them make a mistake, often by an unfair trick.
if you catch up with someone, you reach them by moving faster than them.
to catch up with someone also means to reach the same standard or level that they have reached.
if you are caught up in something, you are involved in it, usually unwillingly.
if you catch up on an activity that you have not had much time to do, you spend time doing it.
when people catch up with someone who has done something wrong, they succeed in finding them.
if something catches up with you, you find yourself in an unpleasant situation which you have been able to avoid but which you are now forced to deal with.

پیشنهاد کاربران

catch به عنوان اسم به معنی " کیس ازدواجی خوب" هم معنی میده
you're a catch. you're gonna make some girl very happy
Catch Me If You Can
اگه می تونی منو بگیر ( دستگیر کن )
- 📽️ Film , A Plus Level
⬇️✒️📒Directed by
Steven Spielberg
🖋️📋Screenplay by
Jeff Nathanson
⬇️
Starring💯👌
Leonardo DiCaprio
...
[مشاهده متن کامل]

Tom Hanks
Christopher Walken
Martin Sheen
Nathalie Baye
A movie version of Abagnale's book of the same name was contemplated soon after it was published in 1980 but began in earnest in 1997 when Spielberg's DreamWorks bought the film rights. David Fincher, Gore Verbinski, Lasse Hallstr�m, Miloš Forman, and Cameron Crowe were all considered to direct the film before Spielberg decided to direct it himself. Filming took place from February to May 2002.

catchcatch
منابع• https://m.imdb.com/title/tt0264464/
گیرکردن به
می تونه به معنی مشکل یا پیچیدگی هم باشه
there is a catch here
اینجا پیچیدگی / مشکل وجود داره
جذاب یا تودل برو . . .
She is a catch
"She's a catch" is a slang term that means a woman is a good romantic partner. It can be used to describe someone who is a good catch for dating or marriage. According to 1 , a girl is a catch if she is a good person, sexually compatible, capable of communicating, shows interest, has compatible long - term goals, and is attractive. 2 explains that the term can apply to both dating and marriage situations. 3 defines "a catch" as a spectacular find, as in dating or marriage, while 4 suggests that a girl is a catch if she is someone you feel you get along with and who makes you smile whenever you see them. 5 is a docuseries about a woman's quest to find a suitor who is looking for love and to settle down.
...
[مشاهده متن کامل]

??What's the catch
جریان چیه؟
قضیه چی؟
وقتی یه چیزی مشکوک میزنه میگیم.
میتونه اینم باشه که طرف میگه مثلا The Catch is
یعنی نکته جالب ماجرا اینه که
دستگیره کیف
It doesn't have a catch. . . . دستگیره نداره
تغییری در صدای کسی که بخاطر احساسات ایجاد میشه
فرد مورد دلخواه برای رابطه
مشکل و باگ پنهانی در یک شرایط به ظاهر ایده آل
وسیله ای برای امنیت چیزی مثل قفل
Noun - countable - informal :
عیب یا مشکل پنهان
به عنوان نمونه :
That sales price sounds too good to be true – there must be a catch to it somewhere
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/catch
به عنوان اسم:
نکته مهم، بها یا هزینه انجام دادن چیزی
the catch to have peace in life is to build your relationship
نکته ی رسیدن به آرامش اینه که رابطه ت رو بسازی
بهای رسیدن به آرامش اینه که رابطه ت رو بسازی
A difficulty that is not obvious
یک مشکل پنهان
Canadian Assessment of Tomography for Childhood Head injury:
ارزیابی توموگرافی برای آسیب سر کودکی کانادا
گرفتن ( تماس تلفنی )
به غیر از معانی اصلی کلمه که همه ذکر کردن به عنوان اسم اگر استفاده بشه به معنی "مشکل و سختی " از نوع مشکلاتی که خیلی دیده نمیشه و غیر واضح است استفاده میشه.
a hidden problem or difficulty
 This deal looks too good to be true - there must be a catch somewhere
قضیه, مشکل ( مثلا در مثال: . . . The catch is that )
معنی زیادی دارد
یکی از معانی ان
تله انداز و یا چیزی فریبنده هست
معمولا در مکالمات اگر صحبت طرف مقابل رو نشنویم یا نفهمیم از catch بصورت منفی استفاده میکنیم تا به طرف مقابل بفهمونیم ک متوجه نشدیم یا نشندیم. مثلا :
Sorry , I didn ' t catch what you said
شکار کردن یا قاپیدنم میعنی میده.
مثلا شکا یا قاپیدن deals هایی که فروشگاه های آنلاین مثل امازون میدن.
The best Amazon deals to catch.
بهترین پیشنهادات امازون برای شکار کردن ( خریدن ) . ( مثلا در روزی که تخفیف داره )
Make you notice something and feel interested in it
باعث شود متوجه چیزی شوید و به آن احساس علاقه کنید
( گاهی اوقات جلب توجه کردنهم معنی میشه )
درورزش شنا به حرکت دستها که آب رو از جلو شناگر به عقب پس میزنهcatch وبه ضربات پاها kick میگن
( برای شکاری که جانوران به خانه می آورند ) غذا
Thank you for catching that.
ممنون که حواست بود ( و تذکر دادی ) .
Stop or hold something that is moving
گرفتن
شکار
گرفتن.
ریشه: کف ( کف دست )
به کف آوردن
درنتیجه تعدد تمام معانی دیگه علتش مشخص میشه
گرفتن، دریافت کردن، ربودن، قاپیدن، متوجه شدن، . . .
آدرس اینستا 504ewords
Catch
مچ گرفتن، لو دادن
Was Caught
لو رفتن
فعل catch به معنای بیماری گرفتن
فعل catch به معنای بیماری گرفتن اشاره به مبتلا شدن به یک بیماری دارد که به صورت گرفتن یا خوردن در فارسی به کار می رود. مثلا:
to catch measles ( سرخک گرفتن )
to catch a cold ( سرما خوردن )
...
[مشاهده متن کامل]

catch به معنای گرفتن
فعل catch به معنای گرفتن به عمل متوقف کردن و گرفتن یک شی در حال حرکت مخصوصا با دست گفته می شود. مثلا:
‘!throw me over that towel, will you?’ ‘ok. catch’ ( آن حوله را پرت کن، باشه؟ باشه. بگیر! )
فعل catch در یک کاربرد مفهوم گرفتن قطرات مایع موقع افتادن دارد. مثلا:
the roof was leaking and i had to use a bucket to catch the drips ( سقف داشت چکه می کرد و من مجبور شدم از یک سطل برای گرفتن قطرات آب استفاده کنم. )
فعل catch برای گیر انداختن حیوانات یا انسان هایی است که فرار کرده اند یا قصد فرار دارند. مثلا:
?how many fish did you catch ( چند تا ماهی گرفتی؟ )
the murderer was never caught ( قاتل هیچوقت گرفته نشد. )
فعل catch به معنای رسیدن به [وسایل نقلیه]
فعل catch به معنای سر موقع رسیدن برای سوار شدن به اتوبوس، قطار، هواپیما و غیره است. مثلا:
we caught the 12. 15 from oxford ( ما سوار قطار 12. 15 از آکسفورد شدیم. )
i must go—i have a train to catch ( من باید بروم - باید به قطار برسم. )
منبع: سایت بیاموز

what's the catch? یعنی چه کاسه ای زیر نیم کاسه س؟
یک دیالوگ اسلنگ :
You know, here's the catch you need to know
میدونی، اینجا یک نکته ( داستانی ) هست که بایست بگیری ( بفهمیش ) .
a person who is considered to be very suitable for a relationship
نکته
catch ( مهندسی منابع طبیعی - شاخة حیات وحش )
واژه مصوب: صید
تعریف: 1. تعقیب و گرفتن ماهیان و آبزیان2. میزان ماهی صیدشده
That heart you 💥caught💥 must be waiting for you
اون قلبی که گرفتی/اسیر کردی باید منتظرت باشه
Set Fire To The Rain
Song by Adele
صید شدن
to catch a flight = to travel in an airplane
when you catch a bus/train/plane, you get on it in order to travel somewhere
example:
He was arrested at Birmingham trying to catch a flight to Dubai
...
[مشاهده متن کامل]

I had to get up at 5:30 the next day to catch an 8am flight back to London
She had to catch a flight in the morning and in our rush we forgot to exchange numbers
COLLINS

دستگیر کردن، درک کردن، قاپیدن، گرفتن
به عنوان اسم معنی مشکل یا سختی پنهان داره
مقدار ماهی هایی که در یکبار صید گرفته میشود
What's your catch? منظورت چیه
قاپیدن
آدم مناسب برای ازدواج
He is a good catch
برای ازدواج مورد خوبی است.
catch
گرفتار کردن
دچار شدن به
مبتلاشدن به ( بیماری )
to be caught
گرفتار شدن
catch
گرفتار کردن
دچار شدن به
مبتلاشدن به ( بیماری )
to be caught
گرفتار شدن

یک بازی که توپ را میندازی و دیگری آن را می گیرد
مچ کسی را گرفتن
آتش گرفتن
بعضی اوقات معنی � گیر و گور و مشکل � میده
مثلاً من به فلان هدفم رسیدم ولی there is a catch ! هزینش یکم بالا ست
معانی بسیاری داره که بیشتر آنها مربوط به گرفتن و فهمیدن و دستگیر کردن
به معنی ( اشتباهی ) سر زدن
not catch something
در صحبت و مالمه به معنی "نفهمیدن"، "متوجه نشدن": to not hear or understand what someone says
I’m afraid I didn’t catch your name
ترجمه ی اینجانب:
متاسفانه متوجه اسم شما نشدم.
ببخشید اسم شما را نفهمیدم.

catch up
تلاش بیشتر برای جبران عقب ماندگی
( Verb )
stop or hold somthing that is moving
چیزی را که حرکت می کند متوقف یا نگه دارید.
گرفتن
کانون زبان ایران
البته جاهاییی معنی دیدن میدن
گرفتن_متوقف کردن_گیر انداختن
این کلمه در reach 2 کانون زبان ایران میشه:
معنی:گرفتن
stop or hold somthing that is moving
چیزی را که حرکت می کند متوقف یا نگه دارید.
جلوی چیزی را گرفتن
گیر انداختن. i will catch the king, پ ادشاه رو گیر میندازم
فهمیدن، متوجه شدن
معمولا برای جملات منفی استفاده میشه
I didn't quite catch what you said
گرفتن
مثلا: catch a frog ، به معنی گرفتن قورباغه 💚
ابتلا
catch sb ear
به گوش کسی رسیدن
( هوا ) خوردن، استشمام کردن
Catch you later
بعدا میبینمت
1 catch some zs:: Take a nap, go to sleep, as in I stayed up all night studying so I'd better catch some z's. This term alludes to the buzzing sound of snoring. [Slang; second half of 1900s]
چرت زدن خوابیدن
صید، شکار
چفت، سگک
برای خداحافظی بکار میرود
Used to say goodbye
Catch you later= بعدا میبینمت
شکار کردن گرفتن
محصور کردن
گرفتن
Catch on camera
با دوربین شکار کردن
شعله ور شدن
stop or hold something
گرفتن ، دستگیر کردن 🤓🤓🤓
Stop or hold something that it moving
شکار. . . . گرفتن. . . . فراری دادن.
انگلیسی:chase
رسیدن یا قاپیدن
گل خوردن
soccer star catches five goals
گیر انداختن
With this play , I will catch the king
من با این نمایشنامه، پادشاه را گیر می اندازم.
خانم ( miss tanha ) عزیز معنی واژه رو اشتباه نوشتید. شما این رو با کلمه ی /pass out/ اشتباه گرفتید. معنیش میشه ( stop or hold somthing that is moving (
she's a catch عجب تیکه ای
stop or hold something that is moving
به سختی بدست آوردن
گاهی اوقات به معنی توجه جلب کردن مثال:
The scene caught their eyes
Catching a bus/plane/train describes the process of getting to a station/airport, waiting and boarding

Give something to each one of a group of people
بدست آوردن یا گرفتن، مخالف miss ( از دست دادن )
سوار شدن
گرفتن
گرفتن
دریافت کردن

دریافت کردن
به معنی "گرفتن" ، "به دست آوردن" میشود.
در صورتی به معنی "رسیدن" میشود که به صورت "catch up with" نوشته شود.
گرفتن

رسیدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٩٣)

بپرس