beat

/ˈbiːt//biːt/

معنی: ضربت، ضربان، ضرب، تپش، زمان عبور کلمه، ضربان نبض و قلب، ضربت موسیقی، زنش، کتک زدن، کوبیدن، تپیدن، منکوب کردن، ضرب زدن، سخت زدن، زدن، شلاق زدن، چوب زدن
معانی دیگر: (پی درپی) زدن، (با مشت یا شلاق و غیره) ضربه زدن، کوفتن، خوردن به، (در اثر کثرت آمد و شد) راه ایجاد کردن، گام زدن بر، بال زدن، (بال ها را) بر هم زدن، جستجو کردن، شکست دادن، فائق شدن، (مسابقه ی دو و غیره) زودتر تمام کردن و جلو بودن، غلبه کردن، بردن، بازنده کردن، ضرب گرفتن، طبل (یا دمبک و غیره) زدن، (طبل و دهل و غیره) صدا کردن، (موسیقی) ضرب، (شعر و غیره) تاکید، فشار، وزن، آهنگ، ریتم، (قلب و غیره) ضربان، ضربه، زدش، زنه، تپه، تپاک، کوبش، تصادم، خط سیر، مسیر، (عامیانه) خسته، درمانده، بی رمق، (عامیانه) نفهمیدن، سردرنیاوردن، (امریکا - b بزرگ) گروهی از نویسندگان سال های دهه ی 1950 و 1960 که سبک و جهان بینی آمیخته با بدبینی و دل خستگی و سرکشی داشتند (beatnik هم می گویند)، وابسته به این نویسندگان و سبک آنها، (کشتیرانی) حرکت با بادسینه، خلاف جهت باد راندن، (رادیو) فرکانس تداخل، بسامد همبند، دوموج دارای بسامدهای مختلف را به هم آمیختن (و بسامد تازه ای را ایجاد کردن)، ضربان نب­وقلب، پیشرفت

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: beats, beating, beat, beaten
(1) تعریف: to hit (someone or something) repeatedly.
مترادف: club, drub, flail, knock, pommel, pound, pummel
مشابه: baste, batter, bludgeon, buffet, cane, clobber, cudgel, flog, hammer, lambaste, lash, lather, lick, scourge, thrash, thwack, trounce, wallop, whale, whomp

- They beat the drums loudly.
[ترجمه مهرداد عبداله زاده] آنها، با صدای بلند درام می زنند!
|
[ترجمه mahdi] آنها محکم به طبل ها زدند
|
[ترجمه گوگل] طبل را با صدای بلند می کوبیدند
[ترجمه ترگمان] طبل ها با صدای بلند طبل ها را شکست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The thugs beat him in the face.
[ترجمه مهرداد عبداله زاده] اراذل، توی صورتش می زنن!
|
[ترجمه سونیک جوجه تیغی] به صورت او کتک زدند
|
[ترجمه گوگل] اراذل به صورت او کتک زدند
[ترجمه ترگمان] The به صورت او ضربه زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to win against; defeat.
مترادف: best, defeat, drub, lick, whip, worst
مشابه: ace, clobber, conquer, cream, crush, down, hammer, lambaste, overcome, rout, shellac, thrash, trounce, vanquish, wallop, whale, whomp

- She beat him at tennis.
[ترجمه مهرداد عبداله زاده] او در تنیس مغلوبش کرد.
|
[ترجمه مهدی میرزابیک] در تنیس شکستش داد.
|
[ترجمه mahdi] او او را در تنیس شکست داد
|
[ترجمه سونیک جوجه تیغی] اوور در تنیس کتک زد
|
[ترجمه گوگل] او را در تنیس شکست داد
[ترجمه ترگمان] او او را در تنیس کتک زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to shape or make by striking.
مترادف: forge, mold, shape, work
مشابه: fashion, form, hammer, knock, make, tap

- He beats metal into jewelry.
[ترجمه مائده حوایی] او فلز را به فرم جواهر در می آورد.
|
[ترجمه سونیک جوجه تیغی] او فلز را مانند جواهرات می کند
|
[ترجمه گوگل] او فلز را به جواهرات تبدیل می کند
[ترجمه ترگمان] او فلز را با جواهر شکست می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to stir rapidly.
مترادف: blend, whisk
مشابه: churn, cream, mix, stir, whip

- Beat the eggs.
[ترجمه صابر] تخم مرغ ها را هم بزنید
|
[ترجمه گوگل] تخم مرغ ها را هم بزنید
[ترجمه ترگمان] تخم مرغ ها رو بزن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to hurt (someone) by beating (sometimes fol. by "up").
مترادف: batter, knock around
مشابه: drub, flog, hide, lick, rough, rough up, thrash, trounce, wallop

- The guards beat the prisoners often.
[ترجمه مهرداد عبداله زاده] زندانبانان، اغلب زندانی ها رو می زنن!
|
[ترجمه گوگل] نگهبانان اغلب زندانیان را کتک می زدند
[ترجمه ترگمان] نگهبان ها غالبا زندانیان را کتک می زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The bullies beat up the new kid on the first day of school.
[ترجمه مهرداد عبداله زاده] قلدر های مدرسه، اول سال بچه های کوچیک را کتک می زنن.
|
[ترجمه یوسف نادری] تو اولین روز مدرسه، قلدرا بچه تازه وارد رو کتک زدن.
|
[ترجمه گوگل] قلدرها بچه جدید را در روز اول مدرسه کتک زدند
[ترجمه ترگمان] افراد قلدر کودک جدید را در اولین روز مدرسه کتک زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to be preferable to.
مشابه: outdo, surpass, top

- Sitting sure beats standing.
[ترجمه Edi.nozari] نشستن مطمئنا بر ایستادن ارجحیت دارد
|
[ترجمه گوگل] نشستن مطمئناً بر ایستادن ضربه می زند
[ترجمه ترگمان] مطمئن باش که در حال ایستادن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to be very unclear to; perplex.
مترادف: baffle, confound, mystify, perplex, puzzle
مشابه: bewilder

- It beats me how he always wins.
[ترجمه یوسف نادری] سر در نمیارم چطوری همیشه برنده میشه!
|
[ترجمه گوگل] من را شکست می دهد که چگونه او همیشه برنده می شود
[ترجمه ترگمان] به من می زنه که چطور همیشه برنده میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to hit repeatedly.
مترادف: pound
مشابه: batter, hammer, hit, knock, smite, strike

- The waves beat against the shore.
[ترجمه گوگل] امواج به ساحل می کوبیدند
[ترجمه ترگمان] امواج به ساحل برخورد می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to move with a regular rhythm; pulsate.
مترادف: pound, pulsate, pulse, throb
مشابه: hammer, palpitate, thud, thump

- She is very weak, but her heart is beating steadily.
[ترجمه گوگل] او بسیار ضعیف است، اما قلبش پیوسته می تپد
[ترجمه ترگمان] خیلی ضعیف است، اما قلبش پیوسته می تپد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a stroke or blow, often in a series.
مترادف: blow, hit, stroke
مشابه: bash, bop, box, buffet, clout, cuff, punch, slap, smack, strike, thwack, wallop, whack, whomp

(2) تعریف: a rhythmic movement that comes from within; pulsation.
مترادف: pulsation, throb
مشابه: pulse, stroke

- the beat of a heart
[ترجمه گوگل] ضربان یک قلب
[ترجمه ترگمان] ضربان قلب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: musical rhythm.
مترادف: rhythm
مشابه: cadence, meter, time

(4) تعریف: one's regular professional territory or subject matter.
مشابه: area, assignment, circuit, precinct, rounds, route, territory, zone

- a policeman's beat
[ترجمه هستی] حوزه استحفاظی یک پلیس
|
[ترجمه گوگل] ضرب و شتم یک پلیس
[ترجمه ترگمان] یک پلیس کتک می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a reporter's beat
[ترجمه گوگل] ضرب و شتم یک خبرنگار
[ترجمه ترگمان] کتک زدن یک خبرنگار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: beatable (adj.)
عبارات: beat around the bush, beat about the bush
(1) تعریف: (informal) very tired; exhausted.
مترادف: dead, exhausted, fagged, tuckered out, worn-out
مشابه: done in, drained, fatigued, jaded, prostrate, tired, wasted, weary

(2) تعریف: of or pertaining to the Beat Generation of the 1950s, or its adherents.
مشابه: rebel

جمله های نمونه

1. beat egg whites until stiff
سفیده ی تخم مرغ را بزن تا غلیظ بشود.

2. beat the egg well
تخم مرغ را خوب بزن

3. beat (or flog) a dead horse
(عامیانه) بیهوده درباره ی مطلبی که قبلا حل و فصل شده بحث کردن

4. beat (or kick) the shit out of (someone)
(خودمانی) (کسی را) کتک جانانه زدن،له و لورده کردن

5. beat (or rack or cudgel) one's brains
برای به یاد آوردن یا اندیشیدن درباره ی چیزی سخت کوشیدن

6. beat (someone) hollow
(انگلیس - عامیانه) به آسانی و به طور قاطع شکست دادن

7. beat (someone) to it
پیشدستی کردن،زودتر رسیدن به

8. beat a retreat
1- (ارتش) زدن طبل عقب نشینی 2- با شتاب عقب نشینی کردن

9. beat about
جستجو کردن،پی (چیزی گشتن)،پیگیری کردن

10. beat all hollow
بهتر بودن،رجحان داشتن

11. beat around (about) the bush
به مطلب اصلی نپرداختن،اطاله ی سخن کردن،منظور از کلام را نگفتن،طفره رفتن

12. beat around the bush
به اصل مطلب نپرداختن،منظور خود را بیان نکردن،صغری کبری چیدن

13. beat back
پس زدن،عقب نشاندن

14. beat down
1- (به شدت) درخشیدن،تابیدن

15. beat it!
برو!،گمشو!

16. beat off
پس راندن،پس زدن،وادار به عقب نشینی کردن

17. beat one's breast
تظاهر به احساس غم یا گناه یا پشیمانی کردن،سنگ چیزی را بر سینه زدن

18. beat someone's brains out
(با زدن ضربه به سر) کشتن

19. beat the drum for
(عامیانه) بازارگرمی کردن،جلب توجه یا علاقه کردن

20. beat the rap
(از تنبیه و کیفر و غیره) گریختن،جستن

21. beat time
رنگ گرفتن،ضرب گرفتن

22. beat to a pulp
1- خمیر کردن،له کردن 2- کتک مفصل زدن،له و په کردن

23. beat to the draw
(در انجام کاری مثلا کشیدن هفت تیر) از حریف تندتر بودن

24. beat to the punch
پیش دستی کردن،زودتر ضربه زدن

25. beat up (or on)
(خودمانی) 1- کتک زدن 2- اذیت کردن

26. don't beat around the bush; say you want to borrow more money!
صغری کبری نچین،بگو می خواهم دوباره پول قرض کنم !

27. he beat his opponent in five rounds
او در پنج راند رقیب خود را شکست داد.

28. he beat time with his fingers on the table
با انگشتانش روی میز ضرب گرفت.

29. the beat of ferdowsi's verse
وزن شعر فردوسی

30. the beat of the dancers' feet
آهنگ پایکوبی رقصگران

31. the beat of the waves on the rock
خوردن امواج به صخره

32. they beat back the enemy's attack
آنان تک دشمن را پس زدند.

33. to beat a drum
طبل زدن

34. to beat a path through grass
از میان علف ها کوره راهی جستن

35. to beat the sidewalks
پیاده رو را گز کردن،در پیاده رو گشتن

36. to beat with the intent to kill
به قصد کشت زدن

37. waves beat the shore
موج ها بر کرانه می خورند.

38. to beat one's gums
(خودمانی) حرف بی ربط زدن،وراجی کردن

39. to beat the band (or the devil)
(خودمانی) با حرارت و اشتیاق عمل کردن،تند و پرآب و تاب انجام دادن

40. a policeman's beat
مسیر (حوزه ی ماموریت) پلیس

41. a reporter's beat
ماموریت (یا مطالب مورد نظر) خبرنگار

42. he can beat his opponent hands down
او می تواند مثل آب خوردن حریف خود را بزند.

43. he can beat you easily
او می تواند به آسانی شما را شکست بدهد.

44. his stepfather beat him every day
هرروز ناپدری اش او را می زد.

45. some birds beat their wings ten times a second
برخی پرندگان هر ثانیه ده بار بال می زنند.

46. takhti finally beat him with a vengeance
بالاخره تختی او را سخت شکست داد.

47. the mice beat the drum in rejoicing
موشکان طبل شادیانه زدند

48. the police beat the countryside for the fugitive
برای یافتن فراری پلیس دهات را گشت.

49. the pulsating beat of latin american music
ضرب پر جنب و جوش موسیقی امریکای لاتین

50. yesterday they beat our team, and today we evened the score by beating them
آنها دیروز تیم ما را شکست دادند و امروز با شکست دادن آنها امتیاز را مساوی کردیم.

51. can you beat this?
از این بهتر می توانی ؟،از من بهتر می توانی ؟

52. on the beat
موزون،دارای آهنگ درست

53. he is completely beat
او کاملا خسته است.

54. policemen on the beat
پلیس گشتی

55. the desert sun beat down on them
خورشید صحرا به شدت بر آنها می تابید.

56. they challenged and beat the best teams in the world
آنان با بهترین تیم های جهان ستیز کردند و آنان را شکست دادند.

57. let's go early to beat the traffic
زودتر برویم که به ترافیک (شلوغی) نخوریم.

58. mr. javadi used to beat us with a switch
آقای جوادی ما را با ترکه می زد.

59. the police kicked and beat him
پلیس او را کتک و لگد زد.

60. with his fingers he beat a rhythm
با انگشتانش روی میز ضرب گرفت.

61. it was not easy to beat kennedy
شکست دادن کندی کار آسانی نبود.

62. three kids ganged up on him and beat him to a pulp
سه پسر سر او ریختند و او را له و لورده کردند.

63. in the running race he gave me a start of ten meters and still beat me!
در مسابقه ی دو به من ده متر آوانس داد ولی باز برنده شد!

مترادف ها

ضربت (اسم)
smash, chop, skelp, impact, strike, stroke, hit, bat, smack, bop, beat, slap, whack, butt, blow, impulse, bump, knock, fib, biff, thump, bob, cuff, buffet, buff, dint, hack, pound, impulsion, lead-off, thwack, percussion, plunk, swat, whang

ضربان (اسم)
beat, pulse, beating, throb, pulsation, pant, ictus, pitter-patter, tick-tack

ضرب (اسم)
chop, impact, strike, stroke, hit, bop, shock, beat, butt, drum, blow, impulse, multiplication, coining, bruise, fib, box, buffet, buff, punch, slash, smite, cob, coinage, stab, wham, ictus, sock

تپش (اسم)
flurry, oscillation, beat, palpitation, pulse, throb, pulsation, pant, pump, tremor, ictus, tremour, pitter-patter

زمان عبور کلمه (اسم)
beat

ضربان نبض و قلب (اسم)
beat

ضربت موسیقی (اسم)
beat

زنش (اسم)
beat

کتک زدن (فعل)
smack, beat, clobber, thrash, drub, fustigate, bludgeon, mug, scutch

کوبیدن (فعل)
grind, stub, forge, beat, thrash, fustigate, mallet, ram, berry, knock, pummel, flail, drive, bruise, stave, hammer, frap, pash, smite, nail, pound, thresh, whang

تپیدن (فعل)
beat, pulse, throb, palpitate, skip, pulsate

منکوب کردن (فعل)
overwhelm, suppress, beat, subjugate

ضرب زدن (فعل)
strike, beat, drum

سخت زدن (فعل)
lash, beat, belabor, belabour, trounce

زدن (فعل)
cut off, cut, attain, get, strike, stroke, hit, play, touch, bop, lop, sound, haze, amputate, beat, slap, put on, tie, fly, clobber, slat, belt, whack, drub, mallet, chap, throb, imprint, knock, pummel, bruise, pulsate, spray, bunt, pop, frap, smite, nail, clout, poke, ding, shoot, pound, inject, lam, thwack, snip

شلاق زدن (فعل)
flog, beat, belt, thong, baste, whip, thrash, whiplash, wallop, flail, belabor, belabour, leather, horse, cat, flagellate, horsewhip, scutch, welt

چوب زدن (فعل)
switch, beat, bastinado, cudgel, drub, fustigate

تخصصی

[برق و الکترونیک] تپش، ضربان
[فوتبال] ضرب-ضربان
[نساجی] زدن - حلاجی کردن - ضربه ( در ماشین زننده)
[ریاضیات] تپش

انگلیسی به انگلیسی

• strike; rhythm; tapping; pulse; usual territory, regular jurisdiction; "scoop", news story that is published earlier than in the rival newspapers (journalism)
hit, strike; hammer metal; defeat, finish before, do better than (in a contest, or race); stir rapidly (eggs, etc.)
tired, exhausted (slang); of a beatnik; sloppily dressed
if you beat someone or something, you hit them very hard.
to beat on, at, or against something means to hit it repeatedly and forcefully.
when a bird or insect beats its wings or when its wings beat, its wings move up and down. verb here but can also be used as a count noun. e.g. flies can move their wings at 1000 beats per second.
when your heart or pulse beats, it is continually making movements with a regular rhythm.
the beat of your heart or pulse is a single movement of it.
the beat of a piece of music is the main rhythm that it has.
if you beat eggs, cream, or butter, you mix them thoroughly using a fork or whisk.
if you beat someone in a competition or election, you defeat them or do better than them.
see also beating.
if you say `it beats me', you are indicating that you cannot understand or explain something; an informal expression.
a police officer on the beat is on duty, walking around the area for which they are responsible.
if you beat time to a piece of music, you tap your hand or foot up and down in time with the rhythm.
when the sun beats down, it is very hot and bright.
when the rain beats down, it rains very hard.
when you beat down a person who is selling you something, you force them to accept a lower price for it.
if someone beats a person up, they hit or kick the person many times so that they are badly hurt.

پیشنهاد کاربران

This slang term is used to describe someone who is very tired or exhausted. It can also be used to describe something that is worn out or no longer in good condition.
اصطلاح عامیانه
توصیف فردی که بسیار خسته یا بی رمق است.
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین می تواند برای توصیف چیزی که فرسوده شده یا دیگر در شرایط خوبی نیست استفاده شود.
مثال؛
“I’ve been working all night, I’m beat. ”
A person might say, “After running a marathon, I was completely beat. ”
Another might comment, “This old couch is beat, we need to get a new one. ”

* ریتم یا روال زندگی یک فرد
** الگوی منظم فعالیت ها یا سرعت کلی زندگی یک فرد
*** معمولاً برای توصیف اقدامات منظم و عادی که سبک زندگی یک فرد را تشکیل می دهند، استفاده می شود.
مترادف؛ Rhythm، Pace
...
[مشاهده متن کامل]

مثال؛
He enjoys the fast beat of city life.
Her daily beat includes morning yoga and evening walks.
Adapting to a new country, he quickly found his beat in the new culture.

جلو زدن ( در مسابقه )
مثال؛
I beat my opponent in a chess match.
In a race, someone might exclaim, “I’m going to beat my personal best time. ”
A student might say, “I need to study hard to beat the top scorer in the class. ”
( exhausted )
Ex:
I’m really beat
نام یک مدل موتور ساخته شده توسط شرکت Honda
شکست دادن
مثال: Our team beat the opponent in the final match.
تیم ما در بازی پایانی حریف را شکست داد.
شکست دادن
مثال: The underdog team managed to beat the champions.
تیم ضعیف توانست قهرمانان را شکست دهد.
خب، کلمه "beat" چند معنای مختلف در انگلیسی دارد که می تواند بر اساس متن و مفهوم جمله متفاوت باشد. دیکشنری کمبریج انگلیسی به انگلیسی گزینه هایی چون "زدن"، "بازماندن"، "شکست دادن"، "ضربه" و "پیروز شدن" را برای این کلمه ارائه کرده است.
...
[مشاهده متن کامل]

بیا ببینیم:
1. Beat ( v ) : به معنای زدن یا ضربه زدن مورد استفاده قرار می گیرد. به عنوان مثال:
- She beats the drum every morning. ( او هر صبح سنگر ضربه می زند. )
- The heart beats about 100, 000 times a day. ( قلب حدود ۱۰۰ هزار بار در روز ضربه می زند. )
2. Beat ( v ) : به معنای قهقهه یا بسیار خندیدن. به عنوان مثال:
- Her joke really made me beat with laughter. ( شوخی او واقعاً من را از خنده به قهقهه انداخت. )
3. Beat ( n ) : به معنای ضربه یا تپش. به عنوان مثال:
- We could hear the beat of the drums from miles away. ( ما می توانستیم صدای ضربه ی سنگرها را از فاصله ها شنوا کنیم. )
4. Beat ( v ) : به معنای شکست دادن در رقابت یا مسابقه. به عنوان مثال:
- Our team beat the opponent in the final match. ( تیم ما در مسابقه نهایی حریف خود را شکست داد. )
5. Beat ( n ) : به معنای نواختن یا ضربه زدن در موسیقی. به عنوان مثال:
- The song has a strong beat that makes you want to dance. ( این آهنگ دارای یک ضربه ی قوی است که باعث می شود می خواهید برقصید. )
منبع CHAT GPT4. 00

شکست دادن
غالب شدن، تپیدن، کتک زدن، چوب زدن، شلاق زدن، کوبیدن، ضرب، ضربان، نبض، قلب، تپش، ضربت موسیقی، غلبه، پیشرفت، زنش، تغییرات شدت صوت در اثر تداخل ضربان
پیروزی، گل زدن، گریختن از چنگ مدافع، رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال، صدای منظم پای اسب، حرکت قایق به سمت باد، تعداد پاروزنها در هر دقیقه، تعداد ضربات پا دریک سری ضربات بازوی شناگر ضربه زدن ( شمشیربازی ) ، علوم مهندسی: تداخل، الکترونیک: زنه، روانشناسی: ضربان، ورزش: ضربان، تعداد ضربات پا دریکسری ضربات بازوی شناگر ضربه زدن، علوم نظامی: مغلوب کردن
...
[مشاهده متن کامل]

دوستان دقت کنید فقط معنای فعلی که زدن، شکست دادن نداره بلکه به معنای اسمی یعنی محل گشت افسران پلیس هم هست
سبک و سیاق
Beat it
بزن به چاک، فلنگو ببند!
محل گشت یک افسر پلیس ، حوزه نگهبانی
ضرب آهنگ
مثال: global beats ( ضرب آهنگ های جهانی )
beat ( v ) ( bit ) ( beats, beat, beaten, beating ) = to mix sth with short, quick movements with a fork, etc. , e. g. Beat the eggs up to a frothy consistency.
beat
مسعود جان اینجا بهتره که ترجمه کنی هیچ چیز بهتر از تلویزیون پلاسما نیست
ضربه زدن و خراب کردن
nothing beats a Plasma هیچی تلویزیون پلاسما رو خراب نمیکنه
خسته میشه: tired
بی رمق و بی حال و بی جون میشه exhausted
I am exhausted
حالا توی انگلیسی آمریکایی خودمونی و غیر رسمی از این دو اصطلاح برای بی جون و خستگی شدید استفاده می کنن:
I am beat
یا
I am dead beat
مغلوب/شکست دادن ( یک تیم ورزشی )
پیروز و برنده شدن در بازی انفرادی
اگر پیروز شدت بصورت گروهی باشد win pt won میباشد
شکست دادن در بازی
if it can beat the others
اگر بتواند از دیگران پیش بیفتد
( نگاهی نو به جهانی شدن ، صفحه 273، مسعود کرباسیان )
بزن و بکوب ( در موسیقی )
از دست دادن.
مثال: . You can't beat the feeling of flying
به باد کتک گرفتن
ضربه زدن
سرزنش کردن
راندن حیوانات از نهانگاهشان به سمت شکارچی
شکست دادن
سرزنش و دعواکردن
beat ( فیزیک )
واژه مصوب: زنش
تعریف: تغییر دوره‏ای دامنه در نتیجۀ دو موج سینوسی که بسامد آنها اندکی اختلاف دارد
بعضی وقتها میگن I am beat یعنی من له ام , من داغونم
از خستگی
defeat or do better that
سرزنش کردن
I had good chance of beating it.
من شانس خوبی برای شکست دادن آن داشتم.
در بازی پاسور یعنی کارتی که امتیازش از بقیه کارت ها بیشتر است و بقیه کارت ها را جمع میکند. مترادف آن outrank می باشد.
به هم زدن غذا مانند هنگام پختن کیک تخم مرغ ها را به هم می زنیم
به چیزی نیفتادن ( دردسر و مشکل و عجله و. . . ) ، نخوردن به چیزی Let's try to beat the traffic by leaving early in the morning.
زودتر کاری رو انجام دادن یا چیزی زودتر از چیزی دیگر اتفاق افتادن?How did your suitcase beat you here چطور ساکهات زودتر از خودت اینجان؟
گزارش تخصصی
خبررسانی تخصصی
حال کسی رو گرفتن
I finally beat Ali.
بالاخره حال علی رو گرفتم.
✔️ خط سیر - مسیر
✔️ محل گشت یک افسر پلیس - حوزه نگهبانی
walk the beat
[Idiom]
​ ( of police officers ) to walk around the area that they are responsible for
💠 We have two officers walking the beat after midnight
معنی : شکست دادن ، پیروز شدن ، غلبه کردن بر. . .
معنی به انگلیسی : to beat someone means to do better than they do
مثال: l managed to beat everyone in that race
معنی☝☝: من توانستم همه ی افراد حاضر در مسابقه را شکست دهم
پیش دستی کردن
I am beat من خیلی خسته ام
exhausted= when you are very tired

• دعوا کردن
• fight with
the goal of the game is not beat the vendor
هدف بازی دعوا کردن با دست فروش نیست
کتک زدن
زدن
شکست دادن
غلبه
به معنی ارجعیت داشتن هم میشه
محل گشت یک افسر پلیس
بهتر بودن از
شکست دادن
خسته
تپیدن ( قلب )
شکست خوردن
حوزه استحفاظی افسر پلیس
Heart beat:تپش قلب. زدن قلب
هم زدن ( غذا )
ضربان ( قلب )
ضربه زدن
محل گشت زنی پلیس
Do better than they do
زدن ( چندباره چیزی )
[مترادف]
pulsation: ارتعاشات، لرزش، نوسان، تموج، امواج
امواج: در علوم گوناگون بکار میرود و بحرکات موجی و ارتعاشات و تموجات و اضطربات اشیاء گوناگون اطلاق میشود مانند امواج الکتریکی ، امواج رادیویی ، امواج مغناطیسی و غیره.
غلبه کردن - شکست دادن
پیروز شدن
رو دست زدن
پالس قلب
محل گشت زنی افسر پلیس
شکست دادن
محل گشت افسر پلیس
An area that police officer has respondibility fir and must walk around regularly
غلبه کردن

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٩)

بپرس