فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: associates, associating, associated
حالات: associates, associating, associated
• (1) تعریف: to join as an ally, partner, or friend.
• مترادف: ally, join
• متضاد: dissociate
• مشابه: align, consort, partner, unite
• مترادف: ally, join
• متضاد: dissociate
• مشابه: align, consort, partner, unite
- The company recently associated itself with its competitor.
[ترجمه امید] این شرکت به تازگی با رقیب خودش همکاری ( شراکت ) کرده است|
[ترجمه گوگل] این شرکت اخیراً خود را با رقیب خود مرتبط کرده است[ترجمه ترگمان] این شرکت به تازگی با رقیب خود در ارتباط بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She would never dream of associating herself with such "vulgar" people.
[ترجمه علیرضا ع] او هرگز در مخیله ش هم نمیگنجید که با چنین مردم مبتذلی معاشرت کند.|
[ترجمه Mh] او هرگز رویای معاشرت با چنین افراد حقیری را در سر نمی پروراند.|
[ترجمه گوگل] او هرگز رویای معاشرت با چنین افرادی "مبتذل" را در سر نمی پروراند[ترجمه ترگمان] او هرگز نمی خواست خود را با چنین آدم های عامی معاشرت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to connect mentally, as ideas, memories, and the like.
• مترادف: ally, connect, identify, join, link, relate
• متضاد: dissociate
• مشابه: combine, concatenate, conjoin, unite
• مترادف: ally, connect, identify, join, link, relate
• متضاد: dissociate
• مشابه: combine, concatenate, conjoin, unite
- People tend to associate the color black with death.
[ترجمه گوگل] مردم تمایل دارند رنگ سیاه را با مرگ مرتبط کنند
[ترجمه ترگمان] مردم تمایل دارند رنگ سیاه را با مرگ مرتبط کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مردم تمایل دارند رنگ سیاه را با مرگ مرتبط کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to come together as friends, business partners, or companions (often fol. by "with").
• مترادف: ally, consort, fraternize, mingle, mix, relate
• متضاد: dissociate
• مشابه: affiliate, group, socialize, travel
• مترادف: ally, consort, fraternize, mingle, mix, relate
• متضاد: dissociate
• مشابه: affiliate, group, socialize, travel
- She associates with a completely different group of people nowadays.
[ترجمه ناشناس] او امروزه با گروهی کاملا متفاوت از مردم ارتباط دارد|
[ترجمه گوگل] او امروزه با گروهی کاملاً متفاوت از مردم معاشرت می کند[ترجمه ترگمان] امروزه با گروه کاملا متفاوتی از مردم ارتباط دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't associate with people from the office outside of work.
[ترجمه فرداد مسنن زاده] من با افراد خارج از محیط کار معاشرت نمیکنم|
[ترجمه مینا رجبی] من با همکارانم خارج از محیط دفتر ارتباط برقرار نمیکنم.|
[ترجمه مریم] من با افرادی خارج از محیط کار هستند ارتباط ندارم|
[ترجمه گوگل] من خارج از محل کار با افراد دفتر کار ارتباط ندارم[ترجمه ترگمان] من با کسایی که بیرون محل کار هستن هم کار نیستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to unite for a common purpose.
• مترادف: ally, combine, unite
• مشابه: affiliate, align, conjoin, link, team
• مترادف: ally, combine, unite
• مشابه: affiliate, align, conjoin, link, team
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a person who is actively involved with others in running a business enterprise; partner.
• مترادف: partner
• مترادف: partner
- She is in a meeting with her associates.
[ترجمه گوگل] او در جلسه ای با همکارانش است
[ترجمه ترگمان] اون با همکاراش قرار ملاقات داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون با همکاراش قرار ملاقات داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a comrade, companion, or mate.
• مترادف: companion, fellow, friend, mate, partner
• مشابه: ally, buddy, chum, colleague, company, comrade, confrere, coworker, crony, pal, sidekick
• مترادف: companion, fellow, friend, mate, partner
• مشابه: ally, buddy, chum, colleague, company, comrade, confrere, coworker, crony, pal, sidekick
- This is a great place to meet one's associates for lunch.
[ترجمه گوگل] این یک مکان عالی برای ملاقات با همکاران خود برای ناهار است
[ترجمه ترگمان] اینجا مکانی عالی برای ملاقات با همکاران فرد برای نهار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اینجا مکانی عالی برای ملاقات با همکاران فرد برای نهار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a thing often accompanying or in association with something else.
• مترادف: concomitant
• مشابه: appendage, attendant, supplement
• مترادف: concomitant
• مشابه: appendage, attendant, supplement
• (4) تعریف: a person holding a subordinate rank of membership.
• مترادف: adjunct, assistant, auxiliary, secondary, subordinate
• مشابه: appendage, appurtenance
• مترادف: adjunct, assistant, auxiliary, secondary, subordinate
• مشابه: appendage, appurtenance
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: linked with another or others and having equal or practically equal status.
• مترادف: coalescent, concomitant, related, united
• مشابه: adjunct, attendant, bound, companionate, concurrent
• مترادف: coalescent, concomitant, related, united
• مشابه: adjunct, attendant, bound, companionate, concurrent
- The orchestra has a number of associate conductors.
[ترجمه گوگل] ارکستر تعدادی رهبر رهبر دارد
[ترجمه ترگمان] ارکست تعدادی از رساناهای مرتبط را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ارکست تعدادی از رساناهای مرتبط را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: having a position of subordinate rank, status, or power.
• مترادف: auxiliary, secondary, subordinate
• مشابه: adjunct, ancillary, supplementary
• مترادف: auxiliary, secondary, subordinate
• مشابه: adjunct, ancillary, supplementary
- As an associate member of the club, she can participate in activities but cannot vote in elections.
[ترجمه گوگل] او به عنوان عضو وابسته باشگاه می تواند در فعالیت ها شرکت کند اما نمی تواند در انتخابات شرکت کند
[ترجمه ترگمان] او به عنوان عضوی از این باشگاه می تواند در فعالیت ها شرکت کند اما نمی تواند در انتخابات شرکت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به عنوان عضوی از این باشگاه می تواند در فعالیت ها شرکت کند اما نمی تواند در انتخابات شرکت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید