associate

/əˈsoʊsiət//əˈsəʊsiət/

معنی: هم دست، شریک، معاون، عضو پیوسته، همسر، رفیق، هم قطار، هم پیوند، همبسته، دانشبهری، وابسته، امیزش کردن، مربوط ساختن، پیوستن، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، همدم شدن، معاشرت کردن
معانی دیگر: به هم پیوستن، هم پیوند کردن یا شدن، مربوط شدن یا کردن، وابسته شدن یا کردن، همبسته کردن یا شدن، مربوط کردن یا شدن، معاشر شدن، هم نشینی کردن، متحد شدن، یکپارچه شدن یا کردن، تداعی کردن، هم خوان شدن، انباز، همدم، همکار، هم پا، عضو وابسته، دستیار، (امریکا) فوق دیپلم، شریک کردن یا شدن، (گیاه شناسی) همباش شدن، همباشیدن، تجمع کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: associates, associating, associated
(1) تعریف: to join as an ally, partner, or friend.
مترادف: ally, join
متضاد: dissociate
مشابه: align, consort, partner, unite

- The company recently associated itself with its competitor.
[ترجمه امید] این شرکت به تازگی با رقیب خودش همکاری ( شراکت ) کرده است
|
[ترجمه گوگل] این شرکت اخیراً خود را با رقیب خود مرتبط کرده است
[ترجمه ترگمان] این شرکت به تازگی با رقیب خود در ارتباط بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She would never dream of associating herself with such "vulgar" people.
[ترجمه علیرضا ع] او هرگز در مخیله ش هم نمیگنجید که با چنین مردم مبتذلی معاشرت کند.
|
[ترجمه Mh] او هرگز رویای معاشرت با چنین افراد حقیری را در سر نمی پروراند.
|
[ترجمه گوگل] او هرگز رویای معاشرت با چنین افرادی "مبتذل" را در سر نمی پروراند
[ترجمه ترگمان] او هرگز نمی خواست خود را با چنین آدم های عامی معاشرت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to connect mentally, as ideas, memories, and the like.
مترادف: ally, connect, identify, join, link, relate
متضاد: dissociate
مشابه: combine, concatenate, conjoin, unite

- People tend to associate the color black with death.
[ترجمه گوگل] مردم تمایل دارند رنگ سیاه را با مرگ مرتبط کنند
[ترجمه ترگمان] مردم تمایل دارند رنگ سیاه را با مرگ مرتبط کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to come together as friends, business partners, or companions (often fol. by "with").
مترادف: ally, consort, fraternize, mingle, mix, relate
متضاد: dissociate
مشابه: affiliate, group, socialize, travel

- She associates with a completely different group of people nowadays.
[ترجمه ناشناس] او امروزه با گروهی کاملا متفاوت از مردم ارتباط دارد
|
[ترجمه گوگل] او امروزه با گروهی کاملاً متفاوت از مردم معاشرت می کند
[ترجمه ترگمان] امروزه با گروه کاملا متفاوتی از مردم ارتباط دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't associate with people from the office outside of work.
[ترجمه فرداد مسنن زاده] من با افراد خارج از محیط کار معاشرت نمیکنم
|
[ترجمه مینا رجبی] من با همکارانم خارج از محیط دفتر ارتباط برقرار نمیکنم.
|
[ترجمه مریم] من با افرادی خارج از محیط کار هستند ارتباط ندارم
|
[ترجمه گوگل] من خارج از محل کار با افراد دفتر کار ارتباط ندارم
[ترجمه ترگمان] من با کسایی که بیرون محل کار هستن هم کار نیستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to unite for a common purpose.
مترادف: ally, combine, unite
مشابه: affiliate, align, conjoin, link, team
اسم ( noun )
(1) تعریف: a person who is actively involved with others in running a business enterprise; partner.
مترادف: partner

- She is in a meeting with her associates.
[ترجمه گوگل] او در جلسه ای با همکارانش است
[ترجمه ترگمان] اون با همکاراش قرار ملاقات داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a comrade, companion, or mate.
مترادف: companion, fellow, friend, mate, partner
مشابه: ally, buddy, chum, colleague, company, comrade, confrere, coworker, crony, pal, sidekick

- This is a great place to meet one's associates for lunch.
[ترجمه گوگل] این یک مکان عالی برای ملاقات با همکاران خود برای ناهار است
[ترجمه ترگمان] اینجا مکانی عالی برای ملاقات با همکاران فرد برای نهار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a thing often accompanying or in association with something else.
مترادف: concomitant
مشابه: appendage, attendant, supplement

(4) تعریف: a person holding a subordinate rank of membership.
مترادف: adjunct, assistant, auxiliary, secondary, subordinate
مشابه: appendage, appurtenance
صفت ( adjective )
(1) تعریف: linked with another or others and having equal or practically equal status.
مترادف: coalescent, concomitant, related, united
مشابه: adjunct, attendant, bound, companionate, concurrent

- The orchestra has a number of associate conductors.
[ترجمه گوگل] ارکستر تعدادی رهبر رهبر دارد
[ترجمه ترگمان] ارکست تعدادی از رساناهای مرتبط را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: having a position of subordinate rank, status, or power.
مترادف: auxiliary, secondary, subordinate
مشابه: adjunct, ancillary, supplementary

- As an associate member of the club, she can participate in activities but cannot vote in elections.
[ترجمه گوگل] او به عنوان عضو وابسته باشگاه می تواند در فعالیت ها شرکت کند اما نمی تواند در انتخابات شرکت کند
[ترجمه ترگمان] او به عنوان عضوی از این باشگاه می تواند در فعالیت ها شرکت کند اما نمی تواند در انتخابات شرکت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. associate of arts
فوق دیپلم در علوم انسانی

2. associate professor
دانشیار

3. associate diploma
فوق دیپلم

4. to associate rain with grief
باران را با حزن تداعی کردن

5. to associate oneself
همکاری کردن با،وابستگی پیدا کردن با،همنشین شدن

6. i forbid you to associate with him
تو را از مصاحبت با او منع می کنم.

7. non-doctors can only become associate members of the club
غیر دکترها فقط می توانند عضو وابسته ی انجمن باشند.

8. he is so class conscious that he would not associate with people of lower classes
او آن قدر تعصب طبقاتی دارد که با طبقات پایین تر از خود مراوده نمی کند.

9. I don't like the people you associate with.
[ترجمه فاطیمااا] من افرادی که شما با آنها هستید را دوست ندارم.
|
[ترجمه Mahdis] من با کسانی که با آن ها ارتباط دارید را دوست ندارم.
|
[ترجمه Nastrn] من افرادی را که شما با انها هستید را نمی پسندم
|
[ترجمه آذر] از آدمایی که تو با اونا معاشرت می کنی خوشم نمیاد.
|
[ترجمه mohii😎] من افرادی که با شما معاشرت میکنند را نمیپسندم.
|
[ترجمه Parniya] من دوست ندارم آدام هایی را که شما با آن ها ارتباط دارید.
|
[ترجمه گوگل]من از افرادی که با آنها معاشرت می کنید دوست ندارم
[ترجمه ترگمان]از کسایی که باهاشون هم کاری می کنی خوشم نمیاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I didn't really mean my associate is a snake; it was just a figure of speech.
[ترجمه گوگل]من واقعاً منظورم این نبود که همکار من یک مار است این فقط یک شکل گفتار بود
[ترجمه ترگمان]منظورم این نبود که هم کار من یک ماره؛ فقط یک جور سخنرانی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I don't associate him with energetic sports.
[ترجمه MRJ] من او را به ورزشهای پرتکاپو وابسته نمیکنم
|
[ترجمه گوگل]من او را با ورزش های پرانرژی مرتبط نمی دانم
[ترجمه ترگمان]من با شور و شوق با او معاشرت نمی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Associate members do not have the right to vote.
[ترجمه گوگل]اعضای وابسته حق رای ندارند
[ترجمه ترگمان]سایر اعضا حق رای ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We associate with all sorts of people.
[ترجمه گوگل]ما با انواع و اقسام مردم معاشرت می کنیم
[ترجمه ترگمان]ما با همه جور آدم ها شریک هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Most people associate this brand with good quality.
[ترجمه فاطمه] بسیاری از مردم این برند را با کیفیت خوب میشناسند.
|
[ترجمه اشکان] این برند، کیفیت خوب را برای اکثر مردم تداعی میکند
|
[ترجمه میثم] بیشتر مردم این برند را با کیفیت خوب ارتباط می دهند.
|
[ترجمه ......] مردم این برند را با کیفیت خوب می شناسند
|
[ترجمه گوگل]اکثر مردم این برند را با کیفیت خوب مرتبط می دانند
[ترجمه ترگمان]اکثر مردم این برند را با کیفیت خوب مرتبط می دانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Mother warned the boys not to associate with bad companions.
[ترجمه روژان] مادر هشدار داد پسر ها با همراهان بد ارتباط نداشته باشند
|
[ترجمه گوگل]مادر به پسرها هشدار داد که با همراهان بد معاشرت نکنند
[ترجمه ترگمان]مادر به بچه ها هشدار داده بود که با همراهان بد معاشرت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She didn't want to associate with the likes of me.
[ترجمه شان] او نمی خواست با امثال من ، معاشرت ( مصاحبت ) کند.
|
[ترجمه گوگل]او نمی خواست با امثال من معاشرت کند
[ترجمه ترگمان]او نمی خواست با امثال من همدست شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She was only the associate producer of the movie.
[ترجمه ruzi] او فقط تهیه کننده فیلم بود ( دانش او فقط به تهیه کنندگی ربط پیدا میکند )
|
[ترجمه گوگل]او فقط دستیار تهیه کننده فیلم بود
[ترجمه ترگمان]اون فقط تهیه کننده فیلم بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

هم دست (اسم)
accessary, accessory, accomplice, collaborator, complice, adjoint, aid, partner, associate, helper, pal, cooperator

شریک (اسم)
accessory, partner, associate, participant, sharer, joint, consort, copartner, comrade, pal, colleague, coparcener, half, yokefellow

معاون (اسم)
associate, helper, assistant, vicar, assistant director, coadjutor, associate principal, coadjutant, vice-chancellor

عضو پیوسته (اسم)
associate

همسر (اسم)
partner, associate, match, consort, mate, spouse, helpmate

رفیق (اسم)
associate, man, fellow, bloke, friend, mate, comrade, pal, buddy, billy, bo, peer, cully, matey, yokefellow

هم قطار (اسم)
associate, colleague, teammate, brother, confrere, co-worker

هم پیوند (صفت)
associate

همبسته (صفت)
associate, correlated

دانشبهری (صفت)
associate

وابسته (صفت)
relative, subordinate, associate, adjective, relevant, affiliate, dependent, related, interdependent, attached, attendant, akin, federate, appurtenant, germane

امیزش کردن (فعل)
associate, admix, intercommunicate

مربوط ساختن (فعل)
associate, affiliate

پیوستن (فعل)
adhere, adjoin, associate, annex, couple, attach, affix, sort, meet, join, ally, affiliate, connect, catenate, weld, cleave, cement, cling, conjoin, consociate

شریک کردن (فعل)
associate

مصاحبت کردن (فعل)
associate, keep company

وابسته کردن (فعل)
associate

همدم شدن (فعل)
associate

معاشرت کردن (فعل)
associate, companion, intercommunicate, communicate

تخصصی

[حسابداری] وابسته
[کامپیوتر] پیوند .ارتباط دادن - دادن این اطلاعات به کامپیوتر که یک فایل خاص باید همیشه توسط یک برنامه خاص پردازش شود . از این رو مرتبه بعدی که کاربر فایل را باز می کند آن برنامه به طور خودکار اجرا می شود تحت ویندوز 3 و ویندوز 95 پیوندها معمولا"بر مبنای پسوند نام فایل قرار دارند - پیوند، همراهی، مربوط ساختن .
[ریاضیات] شرکت پذیری، مربوط ساختن، وابسته، وابسته بودن، شریک، نسبت دادن، شرکت دادن، شریک کردن، ترکیب کردن، پیوند یافتن، پیوند دادن، عضو وابسته، مربوط کردن، عمل شرکت پذیری، وابسته

انگلیسی به انگلیسی

• partner; fellow worker; friend
share company; connect; unite; be a partner; link a specific file type to a specific application (computers)
partner, colleague, confederate, companion
if you associate one thing with another, the two things are connected in your mind.
if one thing is associated with another, the two things are connected because they often happen or exist together.
if you are associated with an organization, cause, or point of view, or if you associate yourself with it, you support it publicly.
if you associate with a group of people, you spend a lot of time with them; a formal use.
your associates are your business colleagues.
associated is used in the name of a company to indicate that it is made up of a number of smaller companies.

پیشنهاد کاربران

عضو وابسته
to connect someone or something in your mind with someone or something else
مرتبط
ربط دادن - مرتبط دانستن
Most people associate birthday parties with having fun.
بیشتر مردم مهمانی تولد را با داشتن تفریح و شادی مرتبط می دانند.
مرتبط
to make a connection in your mind between one thing or person and another
برای مثال
I don’t associate him with energetic sports.
من او را با ورزش های پرانرژی مرتبط نمی دانم.
همدم
همنشین
همکار
عامل همکاری
امر تداعی کننده
- بستنِ ( چیزی به کسی )
در بعضی از بافتارها به معنای "کارمند جزء" هم به کار میره
Associate ( . n/اسم ) :
اگر به معنای "Companion" یا "Friend" باشد - >
دمخور، همدم، هم نفس
همکار
مثال: She works as an associate in a law firm.
او به عنوان یک همکار در یک شرکت حقوقی کار می کند.
ارتباط دادن. متحد، شریک شدن، هم پیوند، همبسته، وابسته کردن، آمیزش کردن، معاشرت کردن، همدم شدن، پیوستن، مربوط ساختن، شریک کردن، همدست، همقطار، عضو پیوسته، شریک، همسر، رفیق، قانون فقه: شریک کردن، علوم نظامی: همراه شدن
همکار، مرتبط کردن
She's associated with the company for many years.
او برای سال ها با این شرکت مرتبط بوده است.
Associate میشه ارتباط چیزی یا فردی با چیزی و یا به معنی شریک و اینا هم تقریبا همون معنی رو دارند:
1. Accessory: اشاره به یک فرد یا شیءی دارد که به عنوان جزء یا افزونه ای برای کارکرد یا ظاهر یک شیء اصلی مورد استفاده قرار می گیرد. مثلاً "a fashionable handbag is a perfect accessory to her outfit" یا "smartphones and headphones are common accessories for many people. "
...
[مشاهده متن کامل]

2. Partner: می تواند به همکار تجاری، همسر یا ارتباط مشابه اشاره کند. این کلمه ممکنه بیشتر به معنای همکار تجاری استفاده بشه، اما همچنین می تواند به همسر یا شریک زندگی هم اشاره کند. مثال: "He's my business partner" یا "She's my life partner. "
3. Associate: ممکنه به معنای همکار یا فردی که در یک موقعیت یا فعالیت خاص، به طور معمول همراه با دیگران ظاهر می شود استفاده بشه، معمولا در شرایط کاری. به علاوه، می تواند به معنای فردی که عضو انجمن یا سازمان خاصی است، نیز استفاده بشه. "She is associated with the research team" یا "He is an associate at the law firm. "
4. Participant: به معنای فردی است که در یک فعالیت یا رویداد شرکت می کند. "All participants are required to attend the orientation session. "
5. Sharer: به معنای فردی است که به صورت مشترک یا به اشتراک چیزی را تجربه یا دارایی مبادله می کند. "She is a generous sharer of her knowledge with others. "
6. Joint: به معنای مشترک یا مشترکینی است که در یک موضوع، وظیفه و یا مالکیت به طور مشترکی دارند. "They are joint owners of the property. "
7. Consort: عموما به همراه یا همسر اشاره دارد. به طور خاص به همسر پادشاه یا ملکه نیز اطلاق می شود. "The queen consort attended the event. "
8. Copartner: اشاره به فردی دارد که به طور مشترک در کار یا کسب و کاری فعالیت دارد. "She is the copartner in their law firm. "
9. Comrade: معمولا به معنای رفیق یا دوست صمیمی استفاده می شود. معمولاً برای افرادی که یک هدف مشترک یا موقعیت مشابه ای دارند استفاده می شود. "He's more than just a colleague; he's a comrade. "
10. Pal: به معنای دوست یا رفیق مورد استفاده قرار می گیرد. "He's my pal from college days. "
11. Colleague: به طور عامیانه به همکار یا همراه تجاری در یک محیط کاری اشاره دارد. "She is my colleague at the office. "
12. Coparcener: این واژه به معنای شریک در مالکیت یا وراثت یک دارایی می باشد.
13. Half: در معنای خفا اشاره به نیم دوم یا نصف چیزی دارد. "He is my better half. "
14. Yokefellow: این کلمه به مفاهیم مذهبی اشاره دارد و به معنای همکار یا شریک در انجمن مذهبی می باشد.
منبعCHAT GPT4. 00

ارتباط دادن
متحد، شریک شدن، هم پیوند، همبسته، وابسته کردن، آمیزش کردن، معاشرت کردن، همدم شدن، پیوستن، مربوط ساختن، شریک کردن، همدست، همقطار، عضو پیوسته، شریک، همسر، رفیق، قانون فقه: شریک کردن، علوم نظامی: همراه شدن
مرتبط ، ربط داشتن با
رابط
منسوب ( به کسی یا چیزی ) بودن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : associate
اسم ( noun ) : associate / association
صفت ( adjective ) : associate / associated / associative
قید ( adverb ) : _
کنارِ هم قرار دادن
تداعی کردن ( در ذهن )
معنی فرهنگ لانگمن:
to� connect� someone or something in� your� mind� with someone or something� else
Most �people� associate this �brand� with �good �quality.
این برند، کیفیت خوب را در ذهن بیشتر مردم تداعی می کند.

Associate of degree. کاردانی ، فوق دیپلم
تلفظ آن در بریتیش
/əˈsəʊ. si. eɪt/
تلفظ در امریکن
/əˈsoʊ. ʃi. eɪt/
منبع : کمبریج دیکشنری
cell_associated در زیست شناسی یعنی نتصل به سلول
cell_assiciated virus=ویروس متصل به دیواره ی سلولی
همکار
توانایی در ارتباط برقرار کردن با چیزی
نسبت دادن
to associate a partner with Allah
شریکی را به خدا نسبت دادن ( همون شرک )
همایندی
■ فعل:
● نسبت دادن، ربط دادن
● همراه شدن ( کردن ) ، مرتبط بودن
● همنشینی کردن، پریدن با کسی ( بار منفی داره معمولا )
■ اسم:
● همکار، شریک
■ صفت:
● غیراجرایی، دارای اختیارات پایینتر، علی البدل
hold fast to
مرتبط کردن که مجهولشم میشه مرتبط شدن
٢٠Associate means Connect two things with each other
____________________________________
Example : for example when we're gonna say that I think some of the subjects like chemistry and physics have relation with each other , so we can say : I associate chemistry with physics
Associate means Connect two things with each other
____________________________________
Example : for example when we're gonna say that I think some of the subjects like chemistry and physics have relation with each other , so we can say : I associate chemistry with physics
هم راستا بودن
نسبتیدن = نسبت داشتن به چیزی/کسی/جایی.
نسبتاندن= نسبت دادن چیزی/کسی/جایی به چیزی/کسی/جایی
( Adj ) وابسته
( N ) شریک ، معاون
( V ) شریک کردن ، وابسته کردن
آمیخته با associated with
متناظر با
relate , connect , join
مربوط دانستن
به کاربردن
هم گروهی
به هم ربط دادن، به هم مربوط کردن، به هم وابسته کردن
اگر به همراه professor بیاید به معنای دانشیار است
( . associate ( v
Meaning : connect ( ideas , etc ) in one's thought or imagination
Sentence 1
I associate summer with holidays
Sentence 2
This company recently associated it self eith its competitor
...
[مشاهده متن کامل]

پیج اینستا : englishbook99
فالو کنید معلم کانون زبان ایران هستم هر سوالی داشتید کامنت کنید تا جواب بدم
پیج قبلیمو هک کردن و مجبور شدم اینو باز کنم فالو کنید

1 - در جایگاه فعل به معنی : مربوط ساختن، مرتبط کردن، ربط دادن، ارتباط داشتن
2 - در جایگاه اسم به معنی: همدست، شریک، معاون، همکار، رفیق، همسر، همقطار
3 - درجایگاه صفت به معنی: وابسته، مربوط
آمیختن
وابسته
a partner in business or at work
( اسم ) همکار یا شریک
( صفت ) عضو وابسته، دستیار
( فعل ) پیوند زدن، همبسته کردن
سر و کار داشتن
ربط دادن
خطور کردن، تداعی شدن، مجسم شدن
مثال: What words would you associate after seeing our logo؟
معنی: پس از دیدن لوگوی ما، چه واژگانی به ذهنتان خطور میکند؟ ( چه واژگانی برایتان تداعی میشود )
همسر همدست یکسان
وابسته به هم، مرتبط
Put two ideas together in your mind:: We usually associate austria with snow and skiing
هم پیوند
مربوط به
همراه بودن
associate به عنوان فعل به معنی اینه که شخصی با موضوعی به طور ذهنی برخورد کنه
همون imagination
شریک
با کسی پریدن!
ارتباط دادن
کاردان ( مدرک کاردانی یا فوق دیپلم )
همدم. هم پیوند همدم شدن همسر همسو
همدم شدن. هم پیوند
چیزی را با چیزی مرتبط کردن
همراه شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٦)

بپرس