فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: acknowledges, acknowledging, acknowledged
مشتقات: acknowledgment (n.)
• (1) تعریف: to admit or recognize the truth, existence, fact, or validity of.
• مترادف: accept, admit, affirm, allow, avow, concede, grant, recognize
• متضاد: deny, disavow, reject
• مشابه: acquiesce, agree, certify, concur, confess, credit, face up to, honor, know, own up to, plead, testify
- The professor was forced to acknowledge that the student had been correct after all.
[ترجمه محمدرضا شریفی] استاد در نهایت مجبور شد بپذیرد که سر آخر حق با دانشجو بوده است.
|
[ترجمه ترگمان] پروفسور مجبور شد قبول کند که دانش آموزان درست بعد از هر چیز درست عمل کردهاند
[ترجمه گوگل] استاد مجبور شد اذعان کند که دانش آموز پس از همه درست بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید - He refused to acknowledge the boy as his son.
[ترجمه ترگمان] اون قبول نکرد که پسره رو به عنوان پسرش قبول کنه
[ترجمه گوگل] او از تصدیق پسر به عنوان پسرش خودداری کرد
[ترجمه شما] ...